روزهاي آخر سال هميشه همينطور است. مردم عجله دارند و انگار همهچيز زندگي شتاب ميگيرد. برخي مردم هم اين روزها عينك بدبيني به چشم ميزنند و فكر ميكنند كه با افزايش قيمت تعدادي از كالاها و خدمات، كرايههاي شما هم چند برابر شده است. براي همين هم تا مبلغ كرايه را اعلام ميكنيد شروع به غرزدن ميكنند. تا بيايد كرايههاي سال جديد ابلاغ شود و مردم به اين نرخهاي جديد عادت كنند احتمالا چند تار مويت هم سپيد خواهد شد. ميدانم كه رانندگان تاكسي به صبوري معروفند و خيليها هم توقع دارند كه اگر مسافرانت درشتي كردند تو لب از لب باز نكني، ولي نميدانم كه چرا كسي به توقعهاي «تو» توجهي نميكند؟
آقاي تاكسيران! ميدانم كه هر روز بايد با هزار و يك جور مسافر سر و كله بزني؛ گاهي بايد به مكالمات تلفني يكي از مسافرانت گوش كني، گاهي بايد بهخاطر نداشتن پول خرد كلي دردسر بكشي، گاهي بايد از حق كرايهات بگذري تا مسافرت راضي باشد، گاهي بايد براي سيگار كشيدن يك مسافر تذكر بدهي، گاهي بايد به درخواستهاي نابهجاي مسافرانت گوش كني، گاهي بايد حواست به مسافران خانم باشد كه درون اتاقك تاكسي مزاحمتي برايشان ايجاد نشود، گاهي... همه اينها را ميدانم، ولي درست نميدانم كه اين روزها چطور ميتواني پاسخگوي اين همه مسافر باشي و چطور ميتواني هر روز اين مشكلات ريز و درشت را تحمل كني؟
آقاي تاكسيران! ميدانم كه زندگي در خيابانهاي دودگرفته پايتخت از هر كاري سختتر است. سينهات اين روزها به خسخس افتاده و ريههايت مندرس شده است. پاهايت زقزق ميكند و استخوانهايت به فرسايش افتاده است. ميدانم كه جسمت ديگر تاب و توان تحمل اين شغل پردردسر را ندارد، ولي نميدانم كه چرا كسي فكري براي دردهايت نميكند و مرهمي براي زخمهايت نمييابد؟
آقاي تاكسيران! راست ميگويند كه بعضي وقتها زبان انسان از گفتن بعضي حرفها قاصر است. راست ميگويند كه جبران بعضي كارها غيرممكن است و تقدير و تشكر بعضي وقتها به تنهايي جواب نميدهد. راستش اين روزها نميدانم كه بايد در پاسخ تمام تلاشها و زحمتهايت چه بگويم. آقاي تاكسيران! خسته نباشي... .