از طرف ديگر اگر حالش بد است و دارد با همراهش مشاجره ميكند، اين بدحالي و كج خلقياش به خانه من وارد نشود.» بگذريم از اينكه چقدر كارش جالب است و چه حس خوبي در آدمها ايجاد ميكند. نكته جالب برايم اين است كه او چقدر حواسش به اين است كه بديهاي اطراف را نگيرد. بوي خوش بلند كند تا در چند ثانيهاي كه رهگذران ناراحت و در حال مشاجره از پشت در خانهاش ميگذرند، بحث را تمام كنند، سكوت كنند و حال بدشان خوب شود. خوب شود كه نكند وقتي او در حال آبياري باغچه و گلدانهايش است، صداي بلند بشنود و حرف نامربوطي. نكند كه ذهنش كه گوشش حرف لغو بشنود و چيزهايي كه نبايد؛ حتي اگر هيچ ربطي به او نداشته باشد.
اين قصه را در ذهنمان داشته باشيم و مرور كنيم كه در روز چقدر حرف لغو و نامربوط ميشنويم كه هيچ ربطي به ما ندارد؛ مرد و زني كه داخل تاكسي بلند بلند و طولاني مدت صحبت ميكنند و تو مجبوري از مسائل روزمره آنان باخبر شوي، چون در نزديكترين حالت ممكن به آنها نشستهاي. يا راننده تاكسي پخش ماشين را روشن كرده و اخبار ورزشي يا اقتصادي گوش ميدهد و اصلا هم دقت نميكند كه شايد مسافرش دوست ندارد اين اخبار را بشنود و لااقل باند جلو را روشن كند، نه عقب. همكارت تمام 8ساعت كاري را بلند بلند حرف ميزند و از خودش ميگويد و اتفاقات پيشپاافتاده روزمرهاش و حرفهاي تكراري و تكراري. عادت به شنيدن حرف ركيك نداري اما در خيابان، پارك، پايانه اتوبوس و... مجبوري بشنويشان و تا بناگوش سرخ شوي و خيلي از مواقع ديگر كه هرچه سعي كني گوشات لاطائلات نشنود، اما ميشنود، مجبور است بشنود. صبح تا شب، حتي نصف شب وقتي خوابي و همسايه داخل تراس خانهاش دارد بلند بلند صحبت ميكند، مجبوري كلي واژه بيهوده را بريزي توي مغزت؛ آلودگي صوتي محض. لازم نيست همه ما عود روشن كنيم، فقط كافي است گاهي سكوت كنيم؛ سكوت!