آن طرف خط يكي از بستگان بود كه با صدايي بيرمق گفت: خاله فوت كرد! دست و پايم را گم كرده بودم. چگونه به مادر خبر دهم. خلاصه مراسم تشييع و تدفين انجام شد. در مراسم ختم هم شركت كردم. لحظات سختي بود يا بهتر است بگويم امتحان سختي بود اما گذشت. هنوز در غم از دست دادن خاله بودم كه خبر فوت يكي ديگر از بستگان آمد. دوباره حضور در تشييع و تدفين و مراسم ختم. در مراسم ختم هول و ولاي عجيبي داشتم، مثل مراسم خالهام اما پايم را كه از مراسم بيرون گذاشتم دوباره همان آدم قبل بودم. صبح تا شب در خدمت دنيا.
وقتي چندي بعد خبر شهادت يكي از رفقايم را كه در دفاع از حرم اهل بيت(ع) جانش را فدا كرده بود، شنيدم، برق از چشمانم پريد. اين سومين خبر بود كه در فاصلهاي كم به من ميرسيد. شايد بعد از اين سومين خبر بود كه تلنگري بهخود زدم. در همين حال و هوا و در حال رانندگي بودم. به آينه كناري ماشين كه نزديك خودم بود نگاه كردم تا سبقت بگيرم و نوشته روي آينه مرا به فكر فرو برد. «اجسام از آنچه در آينه ميبينيد به شما نزديكترند.» واقعا درست بود. اين 3 خبري كه به من رسيده بود مانند همين نوشته روي آينه ماشين، به من و به ساير كساني كه آنجا بودند هشدار ميداد كه «مرگ از آنچه دورش ميپنداريد به شما نزديكتر است.» آري، خداوند داشت به من و بقيه هشدار ميداد كه هر لحظه بايد آماده باشي، بيدار باشي!
ياد فرمايش پيامبر اكرم(ص) افتادم؛ انسان بايد براي آخرتش از دنيا، براي مرگش از زندگي و براي پيرياش از جواني، توشه برگيرد چرا كه دنيا براي شما آفريده شده و شما براي آخرت آفريده شدهايد.» يعني از دنيا بايد به آخرت رسيد. شايد بهتر باشد همين الان، نه بعدا، همين الان از آيه چهاردهم سوره مباركه قيامه كه خداوند متعال فرموده «بلكه انسان بر نفس خويشتن آگاه است!» كمك گرفت و خود را محاسبه كرد. نكند به اشتباه از دنيا به دنيا برسيم و وقتي چشمان خود را باز كنيم كه... .