چند نفر براي بدرقهات بيايند؟ يا اينكه اگر برايت پلاكارد نوشتند، اسم كدام صنف و گروه زير آن حك شود؟ دلت ميخواهد در سوگواريات، در چه موضوعي برايت اشك بريزند؟ فكر ميكني اگر روزي نباشي، چه فقدان و كمبودي در زندگي ديگران رخ خواهد داد؟
شايد بگويي حالا مهم نيست چهكسي در تشييع من بيايد! مهم مردن است و از آن مهمتر، خوب مردن! تشييع جنازه و تعداد تشييعكنندگان، چندان مهم نيست. حرفات درست است اما اين سؤالات ميتواند محرك خوبي باشد براي رونمايي از يك نگراني پنهان.
از دل اين سؤالات وحشتناك، يك سؤال جذاب ديگر ميرويد. از خودت بپرس: نقش من در زندگي چيست؟ مأموريت من كدام است؟ يك هنرپيشه هم كه روي صحنه ميرود، براساس نمايشنامه، به ايفاي نقش ميپردازد! حال من در اين سالها كدام رل را بازي كردهام؟
حتما زياد با اين سؤال مواجه شدهاي كه الان تكليف من چيست؟ امروز چه كار بايد بكنم؟ براي پاسخ، ناچاري كه نقش خودت را شناخته باشي. معلم هم كه ميخواهد به دانشآموزش تكليف نوروزي بدهد، به نقشها و مسئوليتهاي او توجه ميكند.هر آدمي ولو بهصورت مبهم براي خود نقشهايي تعريف كرده است. بعضيها مثل ترمز هستند. فقط سرعت زندگي ديگران را ميگيرند. بعضيها آويزان اين و آن ميشوند و انرژي ديگران را مثل زالو ميمكند. رسالت بعضي اميددادن است. مثل يك موتور 8سيلندر، هر روز انبوهي از اميدواري و روحيه را به ديگران پمپاژ ميكنند. برخي مثل يك مادر عاقل، ميگردند و آرزوهاي ديگران را برآورده ميكنند. استعداد پنهان آدمها را ميجويند و به فعل ميرسانند.گرفتاري ما آدمها از يك جاي ديگر هم آب ميخورد.
خيلي وقتها نقشهاي ما روشن است، اما براي ايفاي اين نقش، هيچ نقشهاي نداريم. تازه پاي سفره هفتسين، يادمان ميافتد كه اي دل غافل! به هيچ كدام از طراحيها و اهدافمان نرسيدهايم. درست مثل ماهي قرمز داخل تنگ آب، دست و پا زدهايم و هيچ مسافتي را نپيمودهايم. همه ميخواهيم خوب باشيم؛ اگر ميخواهيم موفق باشيم بايد مسيرش را پيدا كنيم. خم رنگرزي نيست كه دست كنيم و موفقيت را بيرون بكشيم. اين راه نقشه ميخواهد، نقشه ما كجاست؟