آنجا، غربيترين منطقه تهران بود و براي خيليها ناشناخته و بلكه نديده و رازآلود! جايي كه روزگاري بهعنوان منطقه حاشيهاي و خوش آب و هواي اطراف تهران، ميزبان بازيهاي المپيك آسيايي بود و حالا، نشانههايي از آن رويداد را در خود دارد؛ جايي كه بافت جنگلياش ميزبان و مأمن «خفاش شب» بود؛ منطقه جواني كه كمترين جمعيت و بيشترين وسعت را بين مناطق 22گانه تهران داشت و احتمالا هنوز هم دارد. زمين جواني كه مثل كودكي پا به رشد، به سرعت در حال شكلگيري بود و هنوز هم هست؛ يك شهر كه براساس اعلامهاي رسمي، طرح جامع شهرسازي دارد و بر مبناي برنامهريزيهاي دقيق شهري ساخته ميشود؛ طرحي كه غير از الزامات شهرسازي، به بحثهاي اجتماعي و فرهنگي براي شكلگيري يك شهر هم توجه دارد.
حالا، بيش از10سال از نخستين ملاقات و زندگي خبرنگارانه ما در منطقه 22تهران گذشته است؛ منطقهاي كه ديگر به اندازه كافي شناختهشده و شكل گرفته است؛ منطقهاي كه بعد از اين همه سال، بايد آن را به قضاوت نشست؛ قضاوتي كه بهترين داور آن، مردمان ساكن در اين بخش جوان شهر هستند؛ كساني كه همزمان بايد خود را به قضاوت بگذارند. شهر، تنها با برنامهريزي براي شكلگيري خيابانها و ساختمانها ايجاد نميشود. روح حاكم بر اين سختافزار، مردماني هستند كه در آن زندگي ميكنند؛ آدمهايي كه بهتدريج فرهنگ غالب بر آن محدوده را شكل ميدهند و زمينههاي فرهنگي تأمين امنيت را مهيا ميكنند.
سالها بعد، وقتي 100سال از نخستين روزهاي شكلگيري يك شهر گذشته باشد، اصليترين نكتهاي كه مورد قضاوت و بررسي قرار ميگيرد، ساختمانها و خيابانها با همه اهميتشان نيستند، بلكه فرهنگ حاكم بر آن است كه برخلاف فيزيك شهر كه كهنه شدنش را ميتوان نوسازي كرد، خوب يا بدش عميق و جاافتاده ميشود؛ فرهنگي كه بهدست خود ما شكل ميگيرد.
نظر شما