اما فهمیدن اینکه چرا همه دربارة او نظر دارند، چرا همه له یا علیهاش هستند، زیاد سخت نیست. او جمع اضداد است. چهرهای که هر چیزی را که بخواهید و شاید هر آنچه را که نخواهید میتوانید در او پیدا کنید.
گفتوگوی ما با او چند بار تا مرز دعوا پیش رفت و مجبور شدیم ساعتها با خودمان و با او کلنجار برویم. میگفت مصاحبه را نباید چاپ کنید. توضیحش، مثنوی هفتاد من کاغذ است. امااو همین آدمی است که جلو و پشت دوربین میتوانید ببینید دیگر.
کسی که میگوید با جسارتاش، سطح مجریگری در تلویزیون را زیر و رو کرده، کسی که معتقد است همه باید جنبة «شوخی»های او را در مقابل دوربین و در اجرای زندة تلویزیونی داشته باشند، میگوید شجاعت گفتن هر چه را که بخواهد دارد و هیچگاه در مقابل تلویزیون گاف نداده است. فرزاد حسنی پیش از این هم گفته بود هیچ خبرنگار و مصاحبهکنندهای نتوانسته او را غافلگیر کند. اما... او چند بار در برابر پرسشهای ما بیتاب شد .
سرانجام کار هم این بود که به نشریه بیاید، بنشیند و همة حرفهایی را که قبلا زده بود حک و اصلاح و بسیاری از آنها را حذف کند. اگرچه در همان حین مصاحبه هم بارها و بارها ضبط صوت را خاموش کرده بود تا نظراتش نوشته و گفته نشود.
این مصاحبه، یکی از پر دردسرترین گفتوگوهایی است که در تاریخ انتشار همشهری جوان انجام شده است. این گفتوگو - که تنها جنازهای از آن باقی مانده – شاید تنها حسنش این باشد که همه همدیگر را بهتر بشناسیم. دنیا را بهتر بشناسیم. دنیایی که تازه نیمی از آن همچنان ناگفته ماند. مصاحبهای که اگر همة شرحش را میگفتیم... بماند.
اول از همه بگویید که چی شده که اینقدر عوض شدهاید؟
چه جوری شدهام؟
کلی با پارسال فرق کردهاید. با آن چند باری که پشت صحنة کولهپشتی یا سر مصاحبهها دیدمتان.
من همان هستم. شما شناختتان درست نبوده.
نه. حداقل تو ظاهر و برخورد که اینطور نیست. خیلی آرامتر شدهاید. این بار مثل قبل از در که آمدید تو، با همه سلام علیک بلند نکردید. از شیطانی و شلوغبازی هم خبری نبود.
خب شاید. شما که میبینید فرق کردهام، باید بگویید، من که خودم نمیدانم.
انگار بزرگ شدهاید.
اگر این یک تعریف است، قبول میکنم. ولی اگر تویش تکهای پنهان است، صریحا ردش میکنم.
نه، جدی گفتم. خب برویم سر ...
ببین، اول قبل از اینکه سؤال بپرسید، من یک چیزی بگویم. چند وقت پیش، یک بابایی آمده با من مصاحبه کند، از من میپرسد: چرا با پشت دوربین صحبت میکنی؟ خب دوست دارم. این ویژگی است. نقص نیست. چرا ندارد؟ چرا مثلا شما دندانهای جلویت خرگوشی است؟ چرا اینجوری لباس میپوشی، چرا اینجوری کار میکنی، اینطوری حرف میزنی؟ خب ویژگی فردیام است.
منظورتان چی است؟ تعطیلش کنیم برویم دیگر. هیچی هم ازتان نپرسیم.
نه، یک گپ خوب و دوستانه. چند وقت پیش، یک نفر با من مصاحبه کرد، عالی بود. یک آدم ژرفنگر و تیزبین که برنامه را خورده بود. بههر حال همشهری جوان یک مجلة پرمخاطب است و اگر شما من را دعوت کردید و چهار نفر دیگر را دعوت نکردید، یعنی برنامه دیده شده. بیایید به اینها بپردازیم.
یعنی همهاش ازتان تعریف کنیم؟
نه، انتقاد هم بکن، ولی اصولی. مثلا یک نفر دیگر آمده پشت صحنة برنامه. قبلش من کلی تحویلش گرفتم. خودتان دیدید که من چقدر وقتی میآیید پشت صحنة برنامه یا زنگ میزنید، گرم برخورد میکنم. خلاصه آمده پشت صحنه و از من میپرسد: «چرا شما زیاد حرف میزنید؟» من هیچی نگفتم. باز میگوید: «از این متنی که خواندید، خوشمان نیامد.» خب خوشت نیاید من چیکار کنم.
به هر حال، ما کاری به برنامه نداریم. میخواهیم راجع به خودتان حرف بزنیم.
بارک الله، خوب است. بپرسید بابا جان.
چرا اینطوری حرف میزنید؟ مگر چند سالتان است که میگویید باباجان؟
پیرم دیگر. 56 هستم دیگر. آخرهایش است.
هنوز که کلی مانده. خانه، خانواده، زندگی.
ببینید، یکی باید بیاید که نه مثلا خودش بهات بگوید کجایی؟ بیا با هم برویم تئاتر. باید زنی باشد که تو بدون آن اصلا نتوانی بروی تئاتر، که پیدا نمیشود.
ان شاالله پیدا میشود. خب اول از حرفهای مخالفین سرسخت شروع کنیم.
من مخالفین را بیشتر دوست دارم. حتی اگر فحش بدهید هم خدا را شکر میکنم که برنامه اینقدر دیده میشود و اینقدر مخاطب مخالف و موافق دارد.
با حرفهایی که اول مصاحبه زدید، به نظر نمیآید از مخالفین دلخوشی داشته باشید.
من یک آدم خنثی نیستم. آدمهایی که با من برخورد میکنند، چه در برخورد عادی چه در اجرا، چه در نقش بازی کردن، از من نمیگذرند. روی من میمانند. برای یک عدهای مقبول واقع میشوم و آنها از من خوششان میآید. در عدهای هم به شدت احساس دافعه ایجاد میکنم. هیچ وقت حد وسط ندارد.
خب مخالفین میگویند که شما توی اجرای برنامهها زیادی اعتماد به نفس دارید.
ببخشید که آدم معتمد به نفسی هستم، از این به بعد سعی میکنم یک خورده تزلزل شخصیت داشته باشم. ببینید همة آنهایی که از در مخالفت با بنده وارد میشوند، همراه با سایر موافقین بنده، هم داستان هستند که این برنامه (کوله پشتی) با سایر برنامههای معمول تلویزیون، متفاوت است و شیوة اجرای این برنامه حتی تا به حال مورد آزمایش هم قرار نگرفته. به خاطر همین اجرا هم هست که برنامه دیده شده و استقبال میشود.
شیوة اجرا کردن برنامه باید با یک جسارتی همراه باشد. موافقین این حقیر، از این جسارت مجری در برنامه که مبتنی بر دانستههای فرد به همراه ابتکار است، استقبال میکنند. عدهای دیگر، از این جسارت، معانی دیگری تعبیر میکنند.
خودتان این تعابیر را میگویید یا من بگویم؟
من میگویم. ببینید، یک عده، فرهنگ غالب تلویزیون را قبول دارند. دقیقا مثل فرهنگ غالب صفحة اول روزنامهها. اگر الان لوگوی شما (همشهری جوان) با خط تحریری نوشته شود، مطمئنا آنهایی که بهاش عادت کردهاند، نمیتوانند با طرح جدید ارتباط برقرار کنند. یا شما اگر قطع روزنامه اطلاعات یا کیهان را که سالهاست این شکلی است عوض کنید، چی میشود؟
ما عادت کردهایم مجری تلویزیون از مخاطب یا مهمان برنامه ساکتتر باشد یا کمتر بداند. یک بار که یک مجری را همپای مهمان و یا سواد او را در حد اطلاعات مهمان ببینند، این قضیه را بر نمیتابند. اسمش را میگذارند اطلاعات فروشی.
یعنی شما هیچ وقت، این کار را نمیکنید؟
ببینید، خیلیها دلشان میخواهد مجری همهاش کله تکان بدهد یا اطلاعاتی بدهد که بیننده دارد. مثلا تولد امامجواد(ع) فقط بیاید بگوید: «میلاد امام جواد(ع) مبارک باد.» ولی اگر من یک نکته از زندگی امام جواد(ع) بگویم که کسی نمیداند، بعضیها خوششان نمیآید. چون عادت ندارند کسی چیزی بگوید که قبلا نشنیدهاند و جدید است.
برای همین حرفهاست که امسال نسبت به سال قبل، یک کم حسابشدهتر عمل میکنید؟
ببینید، یک مثال بزنم. توی آن شیوة قدیمی اجرای برنامة نیمرخ، خیلی از مجریهای توانای ما کار کردند. آمدند و رفتند و برنامه تمام شد. آخرین سری نیمرخ را هم خودم اجرا کردم. ولی آیا من در کولهپشتی، چیزی یا نشانهای از اجرای نیمرخ با خودم آوردم؟ نه، در کوله پشتی، هیچ وقت مجری از جایش تکان نمیخورد. ولی آیا میتوانیم بگوییم این برنامة رادیویی است؟ بیانصافترین مخالفها هم اینرا نمیگویند.
چون در تمام طول برنامه مجری یک سری مفاهیم را با حرکات دست و صورتش انتقال میدهد. سال اول، شیوة اجرایی من شیوهای بود با حداکثر هاشور و تضاد با متن و بستر اصلی آن روزگار. در کوله پشتی دوم، اینرا به یک خط دیگری بردیم و به یک اعتدال رساندیم. آنجا دیگر با اینکه انتقادها به کوله پشتی 2 خیلی زیاد بود، برنامه قوام آمده بود و جای خودش را باز کرده بود. در کوله پشتی سوم حالا نه تنها برنامه جا افتاده که دارد منتشر میشود و گسترده میشود.
این تغییری که شما میگویید، نمود بیرونی دیگری دارد. مثلا چیزی که بینندهها در ظاهر برنامه به عنوان تغییر میبینند، این است که شما پارسال به مهمانهای برنامه گیر میدادید، ولی امسال به مهمانها کار چندانی ندارید و بیشتر به smsها و نامهها جوابهای تند و تیز میدهید.
اصلا اینطور نیست. به نظرم اینها اظهار نظرهای سطحی است.
من هیچوقت از هجمههای سطحی، نه خوشحال شدهام، نه ناراحت. همیشه تشویقهای عمقی و حتی انتقادهای عمیق، ارزشمند بوده. نظر همه محترم است. ولی آن چیزی که در جانمایة کار من تأثیر دارد، آن چیزهای ژرف و عمیق است و ما در این برنامه، گیرمان را از مهمان بر نداشتیم. شیوة ما همان شیوه است، اما شما در غالب برنامههای امسال، چند تا تغییر میبینید.
گاهی آدم فکر میکند شما میخواهید حالگیری کنید؟
در سه سال گذشته، کولهپشتی از یک برنامة مهمانمحور تبدیل شد به یک برنامة مجریمحور. تمام فشارها روی من بود. عدهای از منتقدین «نوک انگشت نگر» (نه ماه نگر) و مدیرهای میانی (نه سطح بالا) تصورشان این بود که من فقط قصد چلاندن و غافلگیر کردن مهمان را دارم؛ در صورتی که اینطور نبود. من با مهمان بازی میکردم، چون خیلیهایشان در مقابل دوربین حرف نمیزنند یا اصلا در زندگی عادیشان کم حرف و نجوش بودهاند. حالا آنها وارد برنامه شده بودند و چون حرف یا کاری در سطح جهانی داشتند، باید مطرح میشدند. ولی اهل گپ زدن نبودند.
من این ایثار را میکردم و پدر خودم را در میآوردم تا برنامه خوب بشود. مهمان حرف بزند. اما امسال، این ایثارگری را در جهت حفظ برنامه کردم. دیدم خیلیها این را با اذیت کردن مهمان یا به رخ کشیدن اشتباه میگیرند.
حالا امسال، نتیجة این فداکاری و ایثارگری چی شده؟
حالا در نقدها میگویند که مهمانهایتان خوب نیستند. در صورتیکه اینها همان مهمانهای پارسال هستند. ولی دیگر اینبار فرزاد حسنی وارد آن بازیها نمیشود که تیرها را به سمت خودش بگیرد تا برنامه را پر مخاطب بکند.
همة این کارها را به خاطر حرفهای مخالفین میکنید؟
من میخواهم به اینها ثابت کنم که اگر برنامة ما این همه دیده شد، به خاطر این بازیها بود. حالا اگر مهمان، مهمان ضعیفی باشد، من عادی با آن برخورد میکنم. یک سری مهمان باهوش هم هستند که دلیلی ندارد آنها را دور بزنم. آنها از پسِ این غافلگیریهای من بر میآیند و به نحوی برخورد میکنند که شیرین میشود. در برنامة امسال، من اینرا برداشتم.
حالا دیگران فهمیدند که چقدر نوع اجرای شما تأثیر داشته؟
کاملا. آنهایی که باید بفهمند، فهمیدند. یک عده هم کسب و کارشان فهم نیست. فقط حرف زدن و یک چیزی نوشتن است. آیا شما تا حالا فقط برای کسب و کار نوشتهاید؟ اگر جوابتان آره است، برایتان متأسفام.
نظرتان راجع به اینکه میگویند آدمها را نابود میکنید، چی است؟
دلیلش عادت نداشتن به ادبیات غیر کت شلواری است.
این فرق میکند. همة ما از این مجریهای کت شلواری و خشک و شیوة اجرای کلاسیکشان بدمان میآید.
دروغ میگویید؛ خیلی هم دروغ میگویید. اتفاقا شما با اینها عجینتر هستید.
آخر کی گفته که همسن و سالهای ما …
قاطعانه میگویم دروغ میگویید. حرف زدنهایتان، نوع سؤالهایتان این را نشان میدهد.
فکر میکنید دلیل پر مخاطب بودن برنامه، همین شیوة اجرایتان است؟
چندین برنامه همزمان با برنامة ما پخش میشود که مهمان میآید تویش. چرا نگاه نمیکنید؟ خیلی زیاد است، ولی چرا؟ چرا نگاه نمیکنید؟ کسی در آنجا به مهمان کاری ندارد. اصلا کسی به کسی کاری ندارد. 8 تا سؤال باید بپرسند و 8 تا جواب بدهند. فرقی نمیکند. ولی در برنامة کولهپشتی، خود مخاطب، با هیجان برنامه شریک است.
در برنامة کولهپشتی این توقع برآورده نمیشود که یکی بیاید و فقط ازش تمجید بشود یا یک سری سؤال از پیش تعیین شده پرسیده شود. ولی در جای خودش احترام همه حفظ میشود.
معتقدید که هیچوقت تا حالا توی برنامههایتان احترام کسی از بین نرفته؟
هیچوقت احترام هیچ مهمانی از بین نرفته. اگر مثال نقض دارید، بگویید. کلی گویی نکنید. در همة برنامهها، یک مثال پیدا نمیکنید که به مهمان توهین شده باشد.
در بخش smsها چطور؟
بخش smsها یکی از پرطرفدارترین بخشهای برنامه است. ما smsها را با طنز و شوخی و مطایبه جواب میدهیم. عمران صلاحی در تعریف طنز میگوید: «هجمه به یک سوژه.»
وقتی یکی sms میزند که «من از شما متنفرم» و شما جواب میدهید «تنفرها از ما به محبت تبدیل میشوند» این یک جواب واقعی است که در این صورت طنز و مطایبهای ندارد. پس طنز نیست؛ یک جور مسخرهکردن و دست انداختن است.
اگر توی فرهنگ شما این توهین و بیاحترامی است، من قبول دارم. اگر با گفتن اینکه «فرق تنفر با عشق، یک لک لحظه است و ...» به مخاطب توهین میشود، بنویسید فرزاد حسنی توهین میکند. عین همین را بنویسید. خدا را صد هزار مرتبه شکر.
دست انداختن، توهین به طرف مقابل نیست؟
باید چی میگفتم؟ عذر میخواهم که از من متنفرید؟
مرز بین حاضر جواب بودن و جواب مناسب دادن با هر جوابی دادن چی است؟
مرزش را توی برنامة ما میتوانید پیدا کنید؟ اصلا یک چیز جالبی هست. ببینید یک جوک را من تعریف میکنم، میگویید چه با نمک! یکی دیگر میآید همان را تعریف میکند، میگویید چه بیمزه. سلیقهای است. اصلا بین این دو که میگویید، نمیشود با فرمول و تئوری مرزبندی کرد.
اگر یکی از مهمانها یا بینندهها به خاطر این نوع برخوردهای شما و جواب دادنهایتان اعتماد به نفساش را بدجوری از دست بدهد، حقالناس نیست؟
آن آدمی که با اینچنین ضربهای اعتماد به نفساش را از دست میدهد، آیا میشود امید داشت که در زندگی هیچوقت اعتماد به نفسش را از دست ندهد. اگر قرار است با یک مطایبه در گفتوگوی تلفنی یا مصاحبه، کسی خودش را ببازد، در خیلی جاهای دیگر هم خواهد باخت. من نمیتوانم به خاطر ظرفیت متغیر آدمها نیمة خالی لیوان را ببینم! هیچ وقت به خاطر بوسیدن یک بچه دولا نمیشوم. بغلش میکنم میآورم بالا.
شما گاف نمیدهید؟
هیچ وقت گاف ندادهام.
حتی ثانیهای یا حتی محض نمونه یک بار در طول زندگی اجرا؟
انسان جایزالخطاست. اما من تا به آنجایی که میدانم گاف ندادهام.
گاف اجرا چی؟
اصلا. بروید بگردید پیدا کنید. ما مجریهایی داریم که حضرت فاطمه را میگویند سلام الله علیه، خسی در میقات را میگویند: «حسنی در میقات»، کتاب اخلاق اَشراف را میگویند اخلاق اِشراف. یک بار اینها را نمینویسید، چون از سطح عادی پایینتر هستند و عدهای خوششان میآید.
ما که اصلا یک ستون گوی و تمشک گذاشتهایم برای همین کار.
کاری ندارم، ولی خیلی از روزنامهنگارها احساس خدایی میکنند در انتقاد کردن. اگر حرف من را تأیید نکنید، دروغ گفتهاید. آیا خیلی از شما خبرنگارها نمیروید سراغ آدمها که خردشان کنید؟ چرا خیلی از هنرمندهای طراز اول حاضر نیستند با برخی خبرنگاران مصاحبه کنند؟ شما اجراهای خارجی را نگاه میکنید. منتقدین انتلکتوئل خندهدارمان میگویند چرا تلویزیون ما در سطح تلویزیون خارجی نیست. مگر تو نقدت در سطح نقد خارجی هست؟
منظورتان از مثال اجرای خارجی چی است؟ اینکه مردم آنها جنبه و ظرفیت دارند و این حرفها؟
منظورم جنبه و ظرفیت نیست، نوع نگاه به مهمان است. کی قرار است جنبة مردم را تکان بدهد؟
شما قرار است جنبة مردم را تکان بدهید؟
نگاهها خیلی عوض شده. ما در برنامة کوله پشتی، کاریکردیم که سطح خیلی از برنامههای تلویزیونی عوض شود. الان برنامهای که بخواهد به شیوة سابق ساخته شود، مخاطب ندارد. خب این تأثیر است. حتما باید یارو پلاکارد بزند.
«از امروز به علت شیوة اجرایی در برنامة «کولهپشتی» ما برنامهمان را عوض میکنیم؟» نه، ولی میبینی کمکم برنامه فید میشود. خیلیجاها میگویند شیوة اجرایی برنامة کوله پشتی باعث شد که شیوة اجرایی برخی از برنامههای بیبو و بیخاصیت، مخاطبهای گذشتهاش را از دست بدهد. دیگر مردم برنامههایی را نگاه میکنند که یک رِندی و جسارت در آن وجود داشته باشد و جسارت با هتاکی و ناهنجاری خیلی فرق میکند.
تا حالا شده گریة کسی توی برنامه را در بیاورید؟
توی برنامه؟ نه، هیچ وقت. امکان دارد به خاطر مسائل معنوی و عاطفی، کسی گریه کرده باشد.
حالا میخواهم راجع به همین مسائل معنوی و عاطفی توی برنامههایتان صحبت کنم.
باشد؛ به شرطی که به احساسات بشری و شخصی کسی نه وهنی ایجاد بشود و نه سؤال پیش بیاید.
خیلی خوب، قبول. بعضیها میگویند اگر فرزاد حسنی به این شدت بر رعایت ارزشهای حاکم بر جامعه اصرار نمیکرد، میتوانست تا این جا بالا بیاید یا نه؟
ما در برنامههای مختلف تلویزیونی، رویکرد مذهبی و اجتماعی داشتیم. چرا رویکرد مذهبی برنامة ما مقبول واقع شد؟ چون فرمایشی نبود. اگر فکر میکنید فرمایشی است، بیاییم طرح اولیه برنامه را ببینیم. ما قرار بود صرفا یک برنامه علمی داشته باشیم. ولی ما بنا به خواست عوامل و حقیر، این آیتمها را اضافه کردیم و مردم خوششان آمد و پسندیدند.
آنچه که مردم برداشت میکنند و خوششان میآید، درست است. کارنامة کاری بنده، مؤید این حرف است که کارهایی که آقای حسنی میکند، در چه اندازهای است. با چه برنامهای شروع کردم و ادامه دادم، همه میدانند. آقای حسنی، توانایی انداختن مردم تو آب و گرفتن دست خوانندهها و انداختن دود زیر پایشان را ندارد؟ ته دلتان میدانید میتوانم. ولی آیا از این کارها کردم؟ بروید سابقة کارهای من را در رادیو، تلویزیون و اجرا ببینید. در تمام برنامههای من باید مذهب و دفاع مقدس وجود داشته باشد.
دلیلش اعتقاد شخصیتان است؟
بله. دقیقا اعتقاد شخصی است. این مسئله اگر مقبول رؤسای سازمان هست که چه بهتر. ولی اگر نیست، به من ربطی ندارد. من چه در رادیو و چه در تلویزیون که خودتان شاهدید، و سریالهایی که بازی کردم، آیا همه تمهای پیشرو مذهبی داشتند یا نه؟ مسافری از هند، کمکم کن و غیره. من تعریف دارم برای خودم.
به خاطر همین، توی هر سریالی بازی نمیکنم. معیار بنده در شناخت هر موضوع، نگاه امام است و تا ابدالدهر هم انشاءالله همینطور خواهد ماند. و این کلامی است که کهنه نمیشود. چرا همیشه بگوییم کانت گفت، ژولورن گفت، فلانی گفت، من حدیث نبوی میگویم.
نمیترسید که این در کارهایتان آدمها را به اشتباه بیندازد که ریا میکنید؟
من کاری به این حرفها ندارم. کار ما اجرا است. باید آنچه را که اعتقاد داریم نشان دهیم.
مثلا من دارم نقش یک رزمنده را بازی میکنم. من باید نشان بدهم روحیات یک رزمنده را. کار اجرا، نمایش است، جلوة ذاتیاش است. عرضیاش نیست. حرفت تو ذاتش است. مخاطب مجله، شما را نمیبیند؛ ولی مخاطب تلویزیون، من را میبیند. کار من، نمایش و دیده شدن است. بنده مبلغ هستم و دین خدا را میخواهم با اجرایم تبلیغ بکنم.
پس آیا تا به حال شده به آن حسی که به بیننده القا میکنید، اعتقاد نداشته باشید؟
غیر ممکن است. من تا به حال، هر آنچه که در برنامههایم گفتم، همهاش را اعتقاد داشتم.این اقبال را داشتهام آن چیزی را بگویم که به آن معتقدم.
پس تکلیف بازی کردن چی میشود؟ بالاخره شما سر اجرا نمایش بازی میکند یا خودتان هستید؟
در اجرا خود خودمم. ببینید صحبت سر این حرفها نیست! من تو بازیهایم هم زندگی میکنم. دنیا عوض شده. شما هنوز فکر میکنید بازیگر فقط پل نیومن است؟ نه خیر.
اما شما دارید از اعتقاد حرف میزنید.
من به چیزی که اجرا میکنم و حرفی که میزنم، اعتقاد کامل دارم. من اگر نقش را بازی میکنم، خودم نیستم. من آن آدم هستم. همراهش هستم. این از بازیگری.
راحتتر بگویم من احساسم این است که باید به شهدا جواب بدهم. وقتی یک مادر شهید را میبینم، میترسم. من سه بار بگویم امام، دفعة سوم گریهام میگیرد. و من همین هستم که هستم. هر کی میخواهد خوشش بیاید یا هر کس بدش بیاید.
به هر حال، قرارمان این بود که حرفهای مخالفین را بزنیم.
خب اشکال ندارد. من خوشم آمد. باید این حرفها را بزنید. ما که دعوا نداریم با هم. اصلا این آسیبشناسی است. خیلی هم خوب است. باید با هم بحث کنیم.