او كه حالا هجدهمين سال خدمتش را ميگذراند، كتابي به نام «معلم جامعهشناسي، سوت بزن!» منتشر كرده و در آن از خودش، خاطراتش و شيرين كاريهاي بچههايش گفته. راستش را بخواهيد او از آن معلمهاي دوستداشتني است كه به قصد مصاحبه صحبتتان را با او شروع ميكنيد و آنقدر از همصحبتي با او لذت ميبريد كه دلتان نميآيد مصاحبه را تمام كنيد!
امير مهاجري حكايت معلمشدن خودش را اينطور تعريف ميكند: «من كارشناس پژوهشگري علوماجتماعي از دانشگاه اصفهان و كارشناس ارشد جامعهشناسي از دانشگاه تبريز هستم كه ضمن معلمي، بعد از دريافت كارشناسي ارشد، مدرس دانشگاه هم بودهام و هستم. راستش تدريس در خانواده ما ارثي است. پدر و پدربزرگ من معلم بودهاند. طبق يك قانون نانوشته من هم معلم شدم».
با خنده ادامه ميدهد: «البته خودم هم اين كار را دوست داشتم. اينطوري شد كه آلوده كار شدم و هرچقدر پيشرفت كردم برايم لذتبخشتر شد. سالهاي اول خدمت در حاشيههاي شهر بودم و در روستاهاي اطراف تدريس ميكردم. وقتي سختيهاي كار را به چشم ميديدم و لمس ميكردم، بيشتر علاقه پيدا ميكردم و لذت ميبردم».
در جواب سؤالم كه چرا سراغ روشهاي ابداعي براي تدريس رفته، ميگويد: «انگيزه اصلي براي اينكه به سراغ روشهاي تدريس مربوط به خودم بروم اين بود كه دور و بر من خيليها بودند كه از سابقه تدريس خودشان صحبت ميكردند. مثلا كسي بود كه ميگفت: «من هم يك سالي معلم بودهام.» درحاليكه در آن موقعيت مغازهدار بود! تقريبا اكثر اطرافيان من زماني تجربه معلم بودن داشتهاند و من ميديدم كه اين كار در ظاهر كار حرفهاي بهحساب نميآيد و تصور عوام اين است كه انگار از عهده هركسي برميآيد. اين اتفاق خيلي برايم جالب بود؛ البته جالب كه نه، اينكه معلمي شغلي حرفهاي بهشمار نميآمد من را اذيت ميكرد.
اين شد كه بهخودم گفتم بايد در شغلم حرفهاي شوم. براي اين كار هم خواندم و تجربه كردم». ميپرسم از برگزاري جشنواره روشهاي تدريس خبر داشتيد؟ با خنده ميگويد: «خبر نداشتم و حتي اگر ميدانستم هم براي شركت در اين جشنواره نبود كه خواستم روش تدريس مربوط بهخودم را داشته باشم. اين جشنواره براي من فرصتي بود كه خودم را به خودم ثابت كنم. اين بود كه در جشنواره روشهاي برتر تدريس درس مطالعات اجتماعي در گرگان شركت كردم و از آنجا كه از خودم مطمئن بودم و به قولي چنتهام پر بود طبق انتظارم اول شدم».
- زماني كه معلم ورزش شدم
ميپرسم پس چرا الان معلم ورزش هستيد و مطالعات اجتماعي درس نميدهيد؟ خيلي مقاومت ميكند تا از زير سؤالم در برود اما درنهايت ميگويد: «بعد از جشنواره اتفاقات غيرمترقبهاي براي من افتاد! بهدليل عدمهماهنگي من با مدرسهاي كه در آن مشغول به تدريس بودم، تمام آن 2هفتهاي كه مشغول جشنواره بودم برايم در مدرسه غيبت رد شد. اين مورد كمي توي ذوقم زد اما ضربه اصلي را وقتي خوردم كه سال بعد، اين عدمهماهنگيها و دلخوريهاي پيش آمده باعث شد كه در همان مدرسه درسي براي من ارائه نشود و من مجبور شدم در هنرستان كشاورزي، آمادگي دفاعي تدريس كنم. جالب اينكه واحد تدريسم در دانشگاه آزاد هم شد جامعهشناسي جنگ و فكر كردم كه سرنوشت من با جنگ و آمادگي دفاعي گره خورده».
سكوت و تعجب من را كه ميبيند، ميگويد: «تعجب نكنيد، بعدتر اتفاق بدتري هم افتاد. در پايان آن سال هم از جايي كه تدريس ميكردم با هزار زحمت انتقالي گرفتم و به محل زندگيام سنندج آمدم و اين اتفاق در حالي افتاد كه آموزش و پرورش دوره متوسطه نيازي به نيروي جديد نداشت. من هم به هر دري زدم ديدم يا بايد سرپرست خوابگاه بشوم يا دفتردار».
ميگويم چرا هيچ كدام اين كارها را قبول نكرديد؟ خيلي جدي جواب ميدهد: «من براي معلمي زحمت كشيده بودم و نميخواستم كاري كه همه عشق و نيرويم را براي آن گذاشتهام را به اين راحتي از دست بدهم، براي همين با توجه به سوابق ورزشياي كه در رشتههاي فوتبال و بدمينتون داشتم و علاقه خودم به ورزش، درخواست دادم تا معلم ورزش شوم و با توجه به نيازي كه در استان بود توانستم معلم ورزش دبستان شوم. از اين اتفاق هم خيلي خوشحالم».
در جواب سؤالم كه هيچ وقت نخواسته به شهري كه نياز به معلم علوم اجتماعي داشته مثلا تهران، منتقل بشود، ميگويد: «من شهر خودم را دوست دارم و ميخواهم در شهر خودم و با بچههاي شهر خودم كار كنم. در مورد كار كردن در تهران هم راستش چندباري وسوسه شدم ولي فهميدم كه اين كار، كار من نيست. معلم ورزشبودن هم اين روزها برايم لذتي دارد كه نميتوانم به راحتي از خير آن بگذرم».
- معلم جامعهشناسي، سوت بزن!
ميپرسم يعني الان از معلم ورزشبودن ناراحت نيستيد؟ سؤالي كه جوابش را از قبل ميدانم. ميخندد و ميگويد: «نه ابدا. من ميخواستم معلم باشم و الان هم هستم. و اين فرصت را داشتهام تا معلم بهترين و جالبترين موجودات عالم بشوم. اما اين موضوع براي من عجيب است كه اين آموزش و پرورش بود كه به من اميد داد، به من بها داد، و باعث پيشرفت من شد. ميدانم كه برخي از سازوكارها اجتنابناپذير است و اتفاقي كه براي من افتاده، به عدمهماهنگي خودم با مدرسه سابق برميگردد اما واقعا انتظار چنين اتفاقاتي را نداشتم. من اهل شكستهنفسي بيمورد نيستم و ميدانم در روشهاي تدريس حرف براي گفتن دارم و دوست داشتم واقعه جور ديگري رقم ميخورد».
بيهوا ميگويد: «خيلي غر زدم اما بگذاريد بگويم كه چقدر از معلم ورزش بودن لذت ميبرم. زنگ ورزش يكي از بينظيرترين زنگهاي 90درصد از بچههاست و معلم ورزش محبوبيت عجيب و غريبي بين بچهها دارد». ميپرسم از اين تجربيات خودش هم داشته؟ كه تعريف ميكند: «وقتهايي وجود دارد كه من ديرتر به مدرسه ميرسم و بچهها سر صفاند و دارند نرمش صبحگاهي ميكنند. وقتي كه بچهها در چنين موقعيتي من را ميبينند نظم و ترتيبشان اساساً به هم ميريزد و ناظم مجبور است داد و فرياد كند؛ يعني ما معلمهاي ورزش محبوبيت رشكبرانگيزي بين معلمها داريم و اين خيلي خوب است. ورزش تنها ماده درسي است كه شما نياز نداريد بچهها را به زور از اهميت آن آگاه كنيد و بچهها با جان و دل سر كلاس آن حاضر ميشوند و اين انرژي طبيعتا به شما هم منتقل ميشود و اين خيلي كيف دارد».
- بچههاي امروز، بچههاي ديروز
ميپرسم بچهها را هم از منظر جامعهشناسي تحليل و بررسي ميكنيد؟ بهنظرتان بچههاي دبستاني چطور شخصيتي دارند؟ بعد از اينكه حسابي ميخندد اعتراف ميكند كه بچهها را تحليل ميكند و ميگويد: «بچههاي بينظيري هستند. وقتي اينها را با دوران خودمان و بچگي خودمان مقايسه ميكنم متوجه ميشوم كه از خيلي جهات عجيب و غريباند و بينششان بهطور وحشتناكي خوب است. درصد قابل توجهي از آنها تفكر انتقادي دارند و آدم ميتواند اين را ببيند. اين بچهها، بچههايي هستند كه حقشان را ميخواهند و ميتوانند به جاي داد و فرياد كردن براي بهدست آوردن خواستههايشان، نامه بنويسند و زير آن را امضا كنند!» در آخر از دغدغه هايش ميگويد:«گاهي به خودم ميگويم چرا من براي فلان بچه وقت نگذاشتم. شايد اگر بيشتر وقت ميگذاشتم چيزي از او كشف ميكردم. اين سطح خوببودن آنها من را اذيت ميكند».