اما نكته مهم ما اين است كه تمام اين برنامهريزيها و حساب و كتابها بناست ما را به كجا برساند و در يك كلام اينكه بدانيم دقيقا به كدام سو ميخواهيم برويم و هدفهاي اصلي و فرعي ما كدامند. اگر همه اين تلاشها براي رسيدن به هدف هستند پس سؤال مهمتر اين خواهد بود كه آيا ما اهداف مشخص و روشني داريم؟ آيا اين هدفها درست انتخاب شدهاند يا صرفا با يكسري تصميم احساسي، پيشروي ما صف كشيدهاند؟ آيا ما مهارت هدفگذاري را بلد هستيم و پيچ و خمهاي يك انتخاب درست براي تعيين اهداف درست را ميشناسيم؟ و آيا اهداف ما جنبه واقعي و واقعگرايانه دارند يا به روياهاي شيريني ميمانند كه فقط دوست داريم در خيالشان باشيم؟ امروز ميخواهيم راجع به مهارت هدفگذاري، نكتههاي مهمي را يادآوري كنيم.
- چرا هدفگذاري مهم است؟
بدون داشتن اهدافي روشن و دقيق حركت ما در زندگي مانند دويدن بيهدف به اين سو و آن سو است. در كسب هر موفقيتي، مشخصكردن دقيق هدف، گام اول رسيدن به آن است. هدفگذاري درست تكليف ما را در زندگي مشخص ميكند. اينكه ميخواهيم به كجا برويم است كه مسير ما را تعريف ميكند نه صرفا اينكه مانند بسياري از اوقات فقط در حركت باشيم. پس آينده ما قبل از هر چيز با تعريف درست هدفهايمان ساخت ميشود. اين هدفها هستند كه هم مقصد و هم مسير زندگي فردي و سازماني را روشن ميكنند. هدفگذاري يعني كشيدن نقشهراه براي آينده. تلاش ما وقتي ارزش پيدا ميكند كه در جهت رسيدن به هدفهايي درست، دقيق و مشخص باشد وگرنه صرف دويدن و كفش پاره كردن كسي را به جايي نميرساند. تلاشي كه در مسير هدف نباشد مانند تيري است كه هرچه سريعتر ميرود، بيشتر از مقصد منحرف ميشود. يكي از موانع بسيار مهم براي رسيدن به موفقيت، غفلت افراد و سازمانها در تدوين اهداف است. چندنفر از ما اهداف مكتوب و پيادهشده روي كاغذ داريم؟
- فرايند هدفگذاري چه شكلي است؟
دقيقا مانند گام گذاشتن در مسير يك مسافرت؛ مراحل هدفگذاري در گرو پاسخ به 3 سؤال مهم است:
الان كجا هستيم؟
ميخواهيم به كجا برويم؟
براي رسيدن به اهدف تعيينشده چه بايد بكنيم؟
وقتي كه اهداف مشخص شدند براي چگونگي رسيدن به اهداف بايد طرحها و برنامههايي تدوين كرد و چكليست تمام فعاليتهايي كه منجر به تحقق اهداف ميشوند را مشخص كرد و پس از اجراي برنامهها و فعاليتها بايد نتايج و دستاوردها با اهداف مقايسه شوند تا اصلاحات لازم در اهداف، برنامهها و فعاليتها به عمل آيد.
- ويژگيهاي هدفگذاري خوب كدامند؟
اگر ميخواهيد در هدفگذاريهاي خود موفق باشيد اين 7 «بايد» را رعايت كنيد:
1- اهداف بايد روشن، شفاف و مشخص باشند
يكي ازمهمترين مشخصات يك هدف خوب شفافيت و مشخص بودن آن است. ما خيلي وقتها تازه به فرض داشتن هدف، تصوير مبهم و مهآلودي از آن داريم؛ مانند اينكه در مه حركت كنيم به سمت و سوي چيزي ميرويم اما هيچ تصوير دقيقي از آن نداريم، پس فقط فكر كنيد اگر جاده بخواهد كمي پيچ و خم داشته باشد جايمان كجاي دره خواهد بود. راهحل اين است كه اين شكل مبهم و ناشفاف را به تصويري واضح، دقيق و مشخص تبديل كنيم.
2- اهدافتان را كمّي و قابل اندازهگيري كنيد
براي اين كار يك روش خوب اين است كه اهدافتان را كمّي و قابل اندازهگيري كنيد؛ مثلا رسيدن به فلان مبلغ مشخص درآمد ماهانه، نوشتن يك كتاب با موضوعي كاملا مشخص، رسيدن به يك ركورد ورزشي شناخته شده. خاصيت بزرگ اين كار اين است كه به جاي سردرگمي، امكان تمركز شما بر هدفي دقيق فراهم ميشود و تمركز بهعنوان يكي از شروط اصلي موفقيت تمام قواي شما را براي رسيدن به مقصد در يك نقطه جمع ميكند.
3- اهداف بايد واقعبينانه باشند
خيلي وقتها ما يا به خاطر بلندپروازي يا به خاطر هر دليل ديگري دچار عدمواقع بيني در تعيين اهدافمان ميشويم؛ مثلا با نصبالعين قرار دادن اين جمله كليشهاي «غيرممكن، غيرممكن است» كه خيلي هم زيباست حداقلهاي ممكن را براي تعيين يك هدف قابل دسترس فراموش ميكنيم.
يادمان ميرود كه هدف بايد قابل اجرا و دستيافتني باشد. بايد براي رسيدن به هر هدفي امكان سنجي كرد. برآورد دقيق از امكانات موجود يا امكانات لازم شرط مهم ديگري براي رسيدن به موفقيت است.
4- هدف بايد متناسب با منابع و امكانات تدوين شود
در ذهنتان بلندپرواز و رؤيايي اما در عمل واقعگرا و واقعبين باشيد. حتي وقتي با اهداف بزرگ سروكار پيدا كرديد و از فيلتر واقعبيني گذرشان داديد آنها را به اهداف كوچك و كاملا قابل اجرا تقسيم كنيد؛ مثلا اگر هدفتان حفظ كردن ديوان حافظ يا قرآن است اين هدف را با شرايط واقعبينانه خود بسنجيد. از حداقل ممكن مثلا حفظ يك غزل يا سوره به خاطر نرسيدن به حداكثر ممكن يعني حفظ كل نگذريد. بر حفظ يك بخش كوچك متمركز شويد و با تبديل يك هدف اصلي به يك هدف جزئي شرايط واقعي براي رسيدن به آنرا فراهم كنيد.
5- اهداف بايد مكتوب شوند
در تحقيقي طولي كه در مدت 10سال از دانشجويان يكي از دانشگاههاي انگلستان به عمل آمد مشخص شد كه تقريبا در ميان 1500نفر، تمامي افرادي كه اهداف مكتوبي داشتند پس از 10سال يا به آنها رسيده بودند و يا در مسير رسيدن به آنها بودند، درصورتي كه در مورد مابقي، محيط تصميم گرفته بود. اگر ميخواهيد به اهداف خود برسيد آنها را مكتوب كنيد. وقتي مكتوب ميكنيد بسياري از خصوصيات آنها عيني و مشخص ميشود. فرصت تصحيح و امكان ارزيابي فراهم ميشود؛ پس بنويسيد تا بشود.
6- هر هدفي بايد در قالب يك جمله مثبت قابل بيان باشد
هيجان مثبت، موتور محرك رسيدن به هر هدفي است. شور و نشاط رسيدن به يك هدف، خواب را از چشم آدمي ميگيرد و او را به تلاش وا ميدارد. بيان صريح و شفاف هدف در قالب يك جمله مثبت و راهانداز ميتواند قدم اول به سمت موفقيت باشد. من ميخواهم يك دانشمند موفق در رشته فيزيك هستهاي شوم. من ميخواهم مدال المپيك دوو ميداني را بر گردن بياويزم يا رتبه زير 100كنكور آتي را داشته باشم؛ اينها نمونههايي از اين جملههاي مثبت هيجانانگيز و در عين حال دقيق هستند.
7- اهداف بايد داراي زمانبندي باشند
هدفي كه در قالب زمانبندي دقيقي تعريف نشود، هدف نيست. من ميخواهم پولدار شوم، من ميخواهم دانشمند شوم؛ اينها بيان درستي از هدف نيستند زيرا نه مشخص و دقيق هستند و نه كمّي شدهاند و نه سررسيد زماني مشخصي دارند. واقعيت اين است كه ما تا براساس جدول زمانبندي مشخصي اهداف خود را تعريف نكنيم امكان تحقق دقيق آنها را از خود گرفتهايم. زمانبندي، امكان نظم و دقت را در مسير رسيدن به هدف فراهم ميكند. از طرف ديگر واقعيت اين است كه ما هميشه براي رسيدن به اهدافمان وقت بينهايت نداريم، پس در هر صورت زمانبندي شرط هدفگذاري صحيح است.