تاریخ انتشار: ۲۵ فروردین ۱۳۹۵ - ۰۶:۰۰

همشهری دو - حورا نژادصداقت: سلمان عشقی هنوز ۵۰ساله نشده و یکی از ۳نفری است که در روستای نوایگان، در داراب استان فارس، صبح‌های زود به کوه می‌روند تا با پتک ۲قطعه سنگ بزرگ جدا کنند و آن را بر دوش بگذارند و به خانه بیاورند و بعد با چند قلم و چکش، از آن ظرفی به نام «جوغن» بسازند.

يك ظرف سنگي كه در آن گوشت، بنه، نخود و... مي‌كوبند. «جوغن»روزگاري سرجهازي تمام دختران روستاي نوايگان بوده است. ولي اين روزها، كمتر كسي براي خريد اين ظرف هزينه مي‌كند، هرچند هزينه‌اش هم زياد نيست؛ كمتر از پول يك روز كارگر آن منطقه! با اين حال، عشقي هنوز دست از اين حرفه قديمي برنداشته و دشواري‌هاي ساخت اين ظرف را با سنگ‌هاي كوه‌هاي اطراف روستا، بر دوش خود حمل مي‌كند. صحبت من با عشقي در يكي از روزهاي نزديك بهار در نوايگان فراهم شد؛ وقتي كه چند قطعه سنگ در خانه‌اش گذاشته بود تا آنها را بتراشد و به جوغن‌هايي تبديل كند كه اهالي روستا يا دارابي‌ها از او خريداري كنند. حرف ما كه آغاز شد، پسران عشقي و چند نوايگاني ديگر هم آمدند تا از ميراث پدرانشان بگويند.

  • شغلي سخت، لذتي شيرين

در روزهايي كه نه سرما استخوان‌سوز است و نه گرما طاقت‌فرسا، سحرگاه كه مي‌شود، وقتي خيلي‌ها در شهرها و روستاهاي كوچك و بزرگ هنوز در خواب به‌سرمي‌برند، سلمان عشقي پتك 10كيلويي و ديلم خود را برمي‌دارد و روستاي نوايگان را ترك مي‌كند و به كوه‌هايي كه در اطراف آن هستند و سنگ «مالون» دارند، مي‌رود. مي‌رود تا با پتكش تيشه بزند به تن سرد و سخت سنگ‌ها. آنقدر ضربه بزند تا دو تكه بزرگ سنگ را جدا كند. بعد آن دو را روي دوشش بگذارد. مسير را ابتدا با پاي پياده، تا آنجا كه ماشين يا موتور امكان تردد در آن داشته باشند طي كند. بعدتر، باز هم پياده يا گاهي با موتور آن يك يا دو قطعه سنگ بزرگ را شامگاه به اتاقك كارش برساند. عشقي لاغر اندام است و متولد سال48. در معرفي خود نام پدرش را هم مي‌گويد: ابوالحسن. اما دستان و بازوان و گرده‌اش قوي هستند. گرچه مدتي است كه ديسك‌هاي كمرش يادگاري به جا مانده از اين همه سنگ‌دوشي‌هاي روزانه شده، ولي سختكوش است و سال‌هاي سال است كه بدون ياد گرفتن از كسي، با نگاه كردن به‌دست پيرمردان قديمي روستا كه آنها هم‌زماني جوغن درست مي‌كردند، ساختن اين ظرف‌هاي سنگي را آموخته است. روز اول كه تمام مي‌شود، صبح ديگر كه مي‌رسد، آن سنگ‌ها در دست عشقي نرم كه نه، ولي ديگرگون مي‌شوند. هر قطعه سنگ بزرگ با كمك چند نوع شانه، قلم و چكش، به ظرف‌هاي سنگي به نام جوغن تبديل مي‌شود.

بعد مشغول ساخت دسته‌اي مي‌شود كه متناسب با گودي داخل ظرف جوغن است. وقتي چيزي براي له كردن يا خرد كردن داخل ظرف مي‌ريزند با دسته آن را هم مي‌زنند و مي‌كوبانند. البته دسته‌ها معمولا از جنس چوب‌هاي محكم است، خصوصا چوب بنه يا بعضي از درخت‌هاي مركبات. اگر قرار بود آنها هم سنگي باشد، سنگين مي‌شد و عملا ناكارآمد. ساخت دسته زمان كمي مي‌برد، فقط چند ساعت. خلاصه‌ هرچه عشقي درست مي‌كند، همه با همان مواداوليه‌اي است كه روستايشان در اختيارش گذاشته‌ است.

  • ترك‌هاي ناگهاني

تمام اينها بهترين وضعيت ممكن براي ساخت يك جوغن است. اما گاهي ترك‌ها تمام زحمات اين مرد را بر باد مي‌دهند. مثلا ممكن است كه در يك سنگ تركي وجود داشته باشد و بر اثر يك ضربه در آخرين ساعت‌هاي تلاش او، ناگهان سنگ به دو‌نيم تقسيم شود يا مثلا يك‌مرتبه قلم را در زاويه‌اي نامناسب قرار دهد، يا ميزان فشار چكش بر قلم بيشتر از حد لازم براي آن قسمت باشد و بعد يك قسمت از سنگ بپرد و ديگر كاري هم از دست او برنيايد، فكرش را بكنيد... ثمره تلاشي دو روزه فقط با يك ضربه به هدر مي‌رود! او مي‌خندد و مي‌گويد: «خب رزق آن دو روزمان از بين مي‌رود ولي چاره‌اي نيست ديگر. جوغن‌ها گارانتي ندارند كه وقتي خراب شدند، كسي بيايد از شما تحويل بگيرد و يك جوغن جديد به جايش به شما بدهد يا اصلا پول آن دو روز تلاش را بهتان برگرداند... روز از نو، روزي از نو».

حرف كه به اينجا مي‌رسد، او سريع مي‌گويد: «ولي كارم سخت است. فكرش را بكن، از صبح علي الطلوع تا پسين يك نفر آهن به سنگ بزند. واقعا اعصابي برايش باقي مي‌ماند؟» لابد نمي‌ماند. اما عشقي خو‌ش‌اخلاق‌تر از اين حرف‌هاست. همانطور كه قلم را با چكش بر سنگ مي‌زند و از صداي خشك آن شاكي است، بلند‌بلند هم مي‌خندد. آهن و سنگ با صداي خنده‌اش نرم مي‌شود.

  • آب‌بنه چيست؟

همسر سلمان عشقي به در شيشه‌اي خانه‌اش در حياط تكيه داده و تمام حرف‌هاي شوهرش را براي يك غريبه با دقت تمام گوش مي‌كند. انگار بار اولي است كه درباره جوغن مي‌شنود... هنوز سير نشده است از هنر مرد خانه‌اش كه دست‌هايش سنگ‌ها را حياتي متفاوت مي‌دهد. تا صحبت از كاربردهاي جوغن‌ها مي‌شود، زن آرام شروع مي‌كند: «اين ظرف‌ها كه امروز شايد كمتر كسي به سراغش بيايد، يك زماني جهيزيه دختران روستا بوده است؛ يعني دختري نبود كه در جهيزيه‌اش يك جوغن نباشد. مادرهاي ما در گذشته در جوغن‌ها گوشت و نخود مي‌كوبيدند. ما هم الان گاهي همين كار را مي‌كنيم. ولي بيشتر از همه با آن آب‌بنه درست مي‌كنيم؛ يعني بنه‌ها را در آن مي‌كوبيم». آنها كه در دل كوه‌ها زندگي مي‌كنند، خوب بنه‌ها را مي‌شناسند. بنه نوعي پسته كوهي است، كوچك و رنگي. يك پوسته كلفت دارد، شبيه پسته‌هاي معمولي با يك مغز روغني (كه با دندان هم شكسته نمي‌شود.) پسته‌هاي معمولي را با اين پسته‌هاي كوهي پيوند مي‌دهند. طرز پختش هم خاص و ويژه است. آنها بنه‌ها را مي‌چينند بعد در جوغن، خيلي آرام پوسته‌اش را مي‌شكنند و دانه روغني را خارج مي‌كنند. دانه‌ها را براي يك روز در آب قرار مي‌دهند تا طعم تلخ آن برود. بعد آن را مي‌جوشانند و نان در آبش تريد مي‌كنند و يك غذا با طبع گرم و البته چربي زياد درست مي‌كنند. صحبت به اينجا كه مي‌رسد، همه كساني كه كنار عشقي ايستاده‌اند، از همسر و فرزند و دهيار و... صدايشان آرام‌آرام بلند مي‌شود و از خوشمزگي آب‌بنه مي‌گويند. نوايگاني‌ها حسابي طرفدار اين غذاي مقوي هستند. اصلا همين غذاهاي محلي است كه هنوز جوغن‌ها را زنده نگه داشته. چون وسايل مدرن نمي‌تواند اين دانه‌ها را سالم دربياورد و حسابي آن را له مي‌كند. راستي، كوبيدن گوشت براي كباب را هم بايد به ليست كاركردهاي اين ظرف‌ها اضافه كرد، خصوصا براي قديمي‌هاي روستا.

اما يك سؤال خيلي مهم اين است كه خانم‌هاي نوايگاني چطور اين ظرف‌هاي سنگين و بزرگ را جا به جا مي‌كنند؟ قصه چندان پيچيده نيست. اين ظرف‌ها گوشه حياط خانه‌ها قرار دارد. زن‌ها چيزي را كه مي‌خواهند، در جوغن مي‌كوبند و بعد شلنگ آب را نزديك ظرف مي‌آورند و داخل آن را مي‌شويند. يكي از زنان پير روستا مي‌گويد: «شما اهل شهر هستيد و نمي‌دانيد. ما زن‌هاي روستا بايد زياد كار كنيم. حالا جا‌به‌جا كردن يه ظرف كه چيزي نيست». بماند كه بعضي‌ها اين ظرف را در اندازه‌هاي بسيار بسيار بزرگ درست مي‌كرده‌اند. خصوصا براي گرفتن آب‌انار، آب‌غوره و درست كردن رب‌انار و له‌كردن كنجد براي تركيب آن با خرما و... بعضي‌هاي ديگر هم در باغ‌هايشان متناسب با محصولي كه داشتند، يك جوغن درست مي‌كردند تا هميشه همان جا بماند و نيازي نباشد دائم آن را جا‌به‌جا كنند.

  • چشم‌انتظار فروش

معيار خريد و فروش ظرفي كه از صفر تا صد با دستان توانمند يك مرد آماده مي‌شود، چيست؟ تعداد روزهاي كارشده، روح بكري كه در آن جاري است؟ صنعتي نشدن؟ شايد همه اينها امادر واقعيت براي تلاش‌هاي عشقي چيزي ديگري است. او در توضيح معيارش مي‌گويد: «در منطقه ما دستمزد كارگر روزي 50هزار تومان است. من براي هر ظرف، در بهترين، حداقل 2 روز تمام وقت مي‌گذارم اما حتي به اندازه يك روز كارگري نيز پول نمي‌گيرم. اوضاع كه بر وفق مراد باشد، اهالي براي هر ظرف، حداكثر 50هزار تومان پول مي‌دهند ولي...» جمله‌اش را ناتمام مي‌گذارد و صداي ضربه قلم بر سنگ بلند مي‌شود. قاسم باقري، جوان درس‌خوانده روستا مي‌دود ميان صداي سنگ‌ها و مي‌گويد: «راست مي‌گويد. اين مقدار واقعا كم است. چون قيمت تمام‌شده جوغن تقريبا 70تا 75هزار تومان است. آن هم به‌خاطر جنس مرغوب سنگش... اما اگر ظرف‌ها را بيشتر از اينها قيمت بگذارد، كسي براي خريد سراغش نمي‌آيد. اينجا، قيمت‌گذاري در انحصار مشتري است و امكان عرضه آن سخت است». ادامه حرف‌هاي باقري هم در صداي چكش و سنگ گم مي‌شود. براي مردي كه خيلي ساده و بي‌آلايش، هنرش را دوست دارد و مي‌داند بخشي از روزي‌اش از اين طريق به دستش مي‌‌رسد، معيارها چيز ديگري است. حتي وقتي از مشكل كمرش و آن ديسك‌هايي كه حمل سنگ‌ها برايش به ارمغان آورده‌اند، حرف مي‌زند، مي‌خندد... بلند بلند... همسرش نيز از كنار آن در شيشه‌اي مي‌خندد... بچه‌اش هم بي‌خيال يكي از قلم‌ها را بر مي‌دارد تا بازي كند. معيارها هميشه آن اصول كليشه‌شده در ذهن ما نيست. گاهي يك حرف يا رفتار، مختصات همه دارايي فكري ما را به هم مي‌زند.

  • رونقي كه رفت...

هميشه وقتي صحبت از هنرهايي مي‌شود كه ميراث مردم يك منطقه از گذشتگانشان است، بايد به‌دنبال سكوت‌هاي پرهياهو و خيره شدن به دوردست‌ها و... بود. درست مثل اين بار كه عشقي بعد از بحث قيمت و ميزان فروش و استقبال مردم از جوغن مي‌گويد: «دوره زمونه فرق كرده. الان همه‌‌چيز برقي شده و زن‌ها و مردها كم‌حوصله‌تر شدن. وقتي برق هست يا خيلي از مواد رو مي‌شه به شكل خردشده خريد، براي چي كسي سراغ جوغن بياد تا چند ساعت وقت بذاره و... همه‌‌چيز فرق كرده».

تازه، آپارتماني‌شدن خانه‌ها و سختي جابه‌جايي اين ظرف‌هاي سنگين را هم بايد به‌دليل‌ها اضافه كرد. خلاصه، همين است كه امروز بازار كار او چندان رونقي ندارد. مگر دختراني كه در روستايش تازه به خانه بخت مي‌روند، يا آن چند مشتري «جنت‌شهر» و «داراب»‌ و...

البته، اگر عشقي خلاقيت به خرج دهد و بعضي از اين جوغن‌ها را كوچك‌تر درست كند تا هم سبك‌تر شوند و هم جاي كمتري بگيرند، تعداد مشتري‌هايش زياد مي‌شود. يك مزيت مهم ديگر ظرف‌هاي كوچك‌تر اين است كه او وقت بيشتري براي آنها مي‌گذارد و با چند خط ساده طرحي روي سنگ مي‌كشد و زيبايي‌اش را هم بيشتر از قبل مي‌كند. او حاضر است اگر كسي از هنرش حمايت كند، و به جاي آن 50هزار تومان معمول، فقط 20يا 30هزار تومان بيشتر بپردازد، تمام آن خطوط را روي جوغن‌هاي بزرگ هم رسم كند؛ يعني وقت بيشتري براي كارش بگذارد اما كجاست حامي دست‌هاي او كه اين روزها دلسرد شده‌اند؟

  • آموزش‌هاي ديمي

عشقي كجا كارش را ياد گرفته است؟ تقريبا هيچ جوابي براي اين سؤال وجود ندارد. حتي پدرش هم جوغن‌ساز نبوده تا بگوييم تمام كودكي‌ها و نوجواني‌هايش كنار دست پدر و ياد گرفتن از او گذشته. او از بچگي به‌دست مردان روستا نگاه كرده و گاه هم كنار برادر بزرگ‌ترش نشسته و كار را از او ياد گرفته است. خودش كه مي‌گويد: «من كارمو ديمي ياد گرفتم». «ديم» در دايره واژگان مردي كه آن طرف‌تر روستايشان دشت ديم 5هزار هكتاري گل‌محمدي وجود دارد، معناهاي زيادي دارد. آن مردان كهنسال روستا هم مثل او از يكديگر و قديمي‌هايشان ياد گرفته‌اند، شايد آنها هم ديمي... يعني متناسب با نيازهاي روز و زندگي‌شان. يكي از جوان‌هاي نوايگان قدمت ظرف‌ها را به اندازه قدمت روستا مي‌داند و مي‌گويد: «بعضي‌ها براي نوايگان قدمت چند هزار ساله درنظر گرفته‌اند. هميشه هم به ما گفته‌اند كه ساخت جوغن اينجا رواج داشته؛ يعني از همان زماني كه مردم به چنين ظرف‌هايي نياز داشتند، با استفاده از امكانات محيط آنها را ساخته‌اند. ما اين حرف را سينه‌به‌سينه از پيران روستايمان شنيده‌ايم».

  • درآمد زنان از جوغن

در گذشته‌هاي نه‌چندان دور، جوغن بخش جدانشدني زندگي زنان نوايگان بوده است كه بسياري از جنبه‌هاي مختلف زندگي روزمره‌شان را با استفاده از آن پيش مي‌بردند. مثلا هنگام برداشت انار، وقتي مردها انارها را مي‌چيدند و به روستا مي‌آوردند، زنان دور هم جمع مي‌شدند و اول انارها را مي‌شستند و با چاقو پوست آن را جدا مي‌كردند. بعد با چوب‌هايي كوچك به پشت پوسته‌ انار مي‌زدند تا دانه‌هايش خارج شود. مابقي كار با كمك جوغن‌ها انجام مي‌شد يعني دانه‌ها را داخل جوغن‌هاي بسيار بزرگ مي‌ريختند و با دسته چوبي آرام آن را له مي‌كردند، بدون اينكه دانه‌ها خرد شود. وقتي آب تمام دانه‌ها گرفته مي‌شد، آن را از جوغن خارج مي‌كردند و داخل ديگ مي‌ريختند تا بجوشانند و رب انار درست كنند.

يكي از زنان پيري كه تمام روزهاي زندگي‌اش بدون هيچ دستگاه برقي و با همين وسيله‌هاي دست‌ساز سپري شده بود، ميان صحبت‌هاي پرشور جوان‌ترها از گذشته‌هايي كه چندان هم نقشي در آن نداشتند، مي‌آيد و مي‌گويد: «آن وقت‌ها به ما خيلي خوش مي‌گذشت. چند نفر دور هم جمع مي‌شديم و در تمام مدت كار، براي هم داستان‌هاي قديمي تعريف مي‌كرديم. البته خسته هم مي‌شديم ولي ما زن‌هاي روستا توان بدني‌مان زياد است. راحت‌تر از آنچه شما فكرش را بكنيد مي‌توانيم كارهاي سخت انجام بدهيم».

زن پربي‌راه نمي‌گويد. اصلا كار كردن با جوغن شغل بعضي از زن‌هاي روستا بوده است. مثلا در همين ماجراي له كردن دانه‌هاي انار، يك عده از زنان كارشان اين بوده كه كنار جوغن مي‌ايستادند و فقط دانه‌ها را له مي‌كردند. آنها براي كارشان حقوق مي‌گرفتند و اين منبع درآمدشان بود.

زن ديگري، ياد گذشته‌ها را مي‌كند و با لبخند مي‌گويد: «ما حتي وسط تمام شلوغي‌هاي كارمان، غذا هم درست مي‌كرديم. اصلا غذايمان هم وابسته به همين جوغن‌هايي بود كه ديگر امروز كسي برايش تره هم خرد نمي‌كند».

ماجراي غذاهايي كه درست مي‌كردند، اين بود كه آنها آب انار را با گردو و كشك و سير و پياز مخلوط مي‌كردند و بعد در اين غذاي آبكي، نان تريد مي‌كردند و دور هم با سبزي خوردن آن را مي‌خوردند. حالا بماند كه حتي كشك‌هايشان هم دست‌ساز بوده است. چون آن را در پوست حيوان تهيه و نگهداري مي‌كردند. جالب اينكه هيچ‌گاه اين كشك‌ها خراب نمي‌شدند.

وقتي كار گرفتن آب انارها تمام مي‌شد، همان هسته‌هاي باقي‌مانده را با دسته چوبي له مي‌كردند تا طعم ترش طبيعي به غذايشان بدهد. يعني زنان روستا يادگرفته بودند كه هيچ جزئي از ميوه‌هاي باغ‌هايشان را هدر ندهند. اين عادتي درست بوده كه خواه ناخواه تمام كودكان روستا هم آموخته بودند. دختران و پسران روستا از همان زماني كه تازه داشتند دنياي پيرامونشان را مي‌شناختند، كنار جوغن‌ها بزرگ شده و ديده بودند كه از هر محصول طبيعي روستا بايد بهترين استفاده را كرد.

  • كودك كوه‌كن!

آرش عشقي 8سال دارد و در تمام مدتي كه پدرش درباره جوغن صحبت مي‌كند، خوب به حرف‌هايش گوش مي‌كند و به حركت دست‌هايش خيره مي‌شود تا ياد بگيرد. آرش با همين سن كمش حسابي به ساخت جوغن علاقه دارد و وقتي مدرسه‌شان تعطيل مي‌شود يا تابستان‌ها كه بيكار است، كنار دست پدر اين كار را ياد مي‌گيرد. حتي گاهي چكش را برمي‌دارد و با او در همان صبح‌هاي زود به كوه مي‌رود تا جدا كردن سنگ از دل كوه را هم ياد بگيرد. وقتي همه از علاقه‌اش حرف مي‌‌زنند، گرچه كمي خجالت مي‌كشد، اما سريع قلم و چكش را برمي‌دارد و جاي ضربه‌هاي پدر بر سنگ را صيقل مي‌زند. آرام هم مي‌گويد: «من خيلي بلد نيستم». اما مردان روستا نظر ديگري دارند. اگر سلمان عشقي و آن دو نفر ديگري كه هنوز در نوايگان جوغن مي‌سازند، روزي دست از كارشان بكشند، كسي مثل آرش هست كه ميراث روستايشان را زنده نگه دارد و به ديگران نشان دهد كه اين ظرف‌هاي سنگي چگونه و كي ساخته مي‌شدند.

پدر از همين روزهاست كه به آرش خود، خوب ياد مي‌دهد سنگ‌ها را چگونه انتخاب كند، تا مبادا در ميانه كار بشكنند، ميزان ضربه چكش بر قلم چقدر باشد، قلم را عمود بگيرد يا مورب و خيلي‌چيزهاي ديگر. او حتي بايد سنگ‌شناسي هم به فرزندش ياد بدهد. زيرا سنگ جوغن بايد آنقدر محكم باشد كه بر اثر كوبيدن‌هاي زياد، سنگ سابيده و پودر نشود و داخل غذا نرود. لابد تمام اين آموزش‌ها مثل همان نقش‌ها كه بر سنگ حك مي‌شوند، در ذهن آرش نيز ثبت مي‌شود براي آينده‌اي كه معلوم نيست چگونه خواهد بود.

اصلا شايد آرش مثل ديگر مردان نوايگان يك تحصيلكرده دانشگاهي شود كه توانايي جوغن‌سازي هم داشته باشد. راستي، يكي از ويژگي‌هاي نوايگاني‌ها اين است كه همه‌شان درس‌خوانده‌اند. متواضع هستند و شايد در نگاه اول فكرش را نكنيد كه مردم روستايي كه در دل كوه‌ها جا خوش كرده‌اند، اينقدر درس‌خوان باشند. اين ويژگي عجيب نوايگاني‌هاست كه هر كدام از جوان‌هايشان كه از جلوي شما رد مي‌شوند و با احترام سلام و عليك و احوالپرسي مي‌كنند، مدرك ارشد يا دكتري دارند. اما تا نپرسيد، چيزي نمي‌گويند. بيهوده نيست كه آنها با افتخار از مدرسه «فردوس» كه در سال 1317در روستايشان تأسيس شده، ياد مي‌كنند.