آن خط نخوردهها يعني هنوز پول به تعداد همان عدد در صندوق مانده است تا اگر يك وقت سربازي، پدري يا مادري آمد و ته جيب و كيفش را براي پول نان ميگشت، شاطر بگويد: «بفرماييد نان صلواتي است؛ صلوات بفرستيد». روبهروي يك پايگاه نظامي كه پر است از سربازهاي خسته و از شيفتبرگشته، يك نانوايي هست كه خيلي كم پيش ميآيد كسي از كنارش رد شود و برگهاي كه پشت شيشه نانوايي چسبيده شده را ببيند و چند ثانيهاي مكث نكند. خلاصه متن برگه اين است كه شما را دعوت به يك كار خير ميكند تا در سير كردن كساني كه ممكن است يك وقت، پولي براي خريدن نان نداشته باشند شريك باشيد. به قول شاطر اكبر: «اين كار خير با بقيه فرق ميكند؛ اين نان است و آنها هم گرسنه».
- نان صلواتي براي امروز نيست
اين نانوايي براي امروز و ديروز نيست؛ سابقهاش برميگردد به قبل از انقلاب؛«وقتي من 18-17ساله بودم، براي نخستين بار اينجا آمدم و شاطري كردم. البته بعد از آن به نانواييهاي ديگر هم رفتم و چند سالي جاهاي ديگر بودم ولي چون اينجا براي همشهريمان بود، دوباره به همينجا برگشتم. از همان اول هم نانش همين بربري بود و هنوز هم بربري به مردم ميدهيم. روال كارمان هم از اول همين بود. اگر واقعا ميديديم يا ميشناختيم كه كسي پول ندارد، نان صلواتي ميداديم. اينطور نيست كه اين حركت جديدا در اين نانوايي رواج پيدا كرده باشد؛ نه. از قبل هم بود اما نه به اين شكل و شمايل و اينقدر منظم و البته اينقدر با مسئوليت زياد».
- از آن روز شروع شد
ماجراي كاغذي كه پشت شيشه نانوايي چسبانده شده است داستان جالبي دارد؛«چند وقت پيش، خانمي در مغازه بود كه همان موقع 2 سرباز آمدند. من ديدم بعد از اينكه نان را برايشان گذاشتم، كمي مكث كردند، جيبهايشان را گشتند و به هم نگاه ميكردند. 2 تا نان خواسته بودند و من همان موقع گفتم: «پسرم صلواتي است. برو به سلامت». آن قضيه همانجا تمام شد و آن خانم هم نانش را گرفت و رفت. اما چند روز بعد دوباره به مغازه آمد. اينبار يك برگه هم دستش بود. برگه را به من نشان داد و خواهش كرد كه آن را پشت شيشه بزند. ما هم قبول كرديم و خودش آمد و آن نوشته را به قسمتي از شيشه مغازه كه در ديد همه بود چسباند. آن روز 7هزار تومان داد و گفت كه من خودم آن را دائم شارژ ميكنم. هفته بعد از آن هم آمد و دوباره 7هزار تومان ديگر داد. حدود 3-2هفته بعد از آن هم آمد؛ حالا برگهاي كه او درستش كرده بود همچنان پشت شيشه مغازه است و در طول هفته آدمهاي زيادي هستند كه ميآيند و كار آن خانم را ادامه ميدهند و موجودي اين صندوق را شارژ ميكنند. يكي 5هزار تومان ميدهد و يكي 10هزار تومان. يكي هم يك دانه نان ميخواهد و 2 هزاري ميدهد و ميگويد هزار تومنش باشد براي اين نوشتهتان».
- حساب اين پولها جداست
«اين پولهاي صلواتي و خيرات، در مغازه، يك صندوق قفل شده جداگانهاي دارند. دخلمان جاي ديگر است و اين صندوق جاي ديگر كه يك وقت اين پولها نرود قاطي پولهاي عاديمان». بعد ما را ميبرد سمت صندوق و ميگويد:«اين صندوق هميشه قفل است و فقط كمي لاي درش باز است؛ آنقدر كه ميشود داخل آن پول انداخت ولي نميشود برداشت. محليها به ما كاري ندارند و خودشان ميآيند و پول را داخلش مياندازند و ميگويند كه «حاجآقا ما اينجا انداختيم. خداحافظ». همينكه اين پولها قاطي ديگر پولها نميشود خيالم راحت است. من به بچههاي اينجا ميگويم كه در عين اينكه پول، سخت بهدست ميآيد ولي خيلي شيرين است. ممكن است ببينم كه مقدار زيادي پول جمع شده و به وسوسه بيفتم كه حالا من امروز قرضم را بدهم، فردا كار ميكنم و سرجايش ميگذارم اما باز اين كار را نميكنم. اينكه ما آن را جدا گذاشتهايم و به آن قفل هم زدهايم، يعني حسابش جداست. اينجا ما حسابمان با احسان كردن و اعتقاد مردم است كه اگر كوچكترين خطايي بكنيم تا ابد مديونشان ميمانيم».
- مسئوليت بزرگي داريم
حرفهاي شاطراكبر حسابي گل كرده. با انرژي و سنگين حرف ميزند. ميگويد:«اصلا ميدانيد چيست؟ فرض كنيد كه من گاهي اوقات روي نان كنجد نزنم؛ اين ميشود كمفروشي و حساب كارم هم دست خداست. ولي اين ديگر قابل بخشش نيست كه كسي به من اطمينان كند و پولي را براي اين كار خير به من بدهد اما من آن را خرج خودم كنم كه حالا بعدا سر جايش بگذارم يا نه». او از مسئوليتي كه مردم به گردنش گذاشتهاند آگاه است؛ «الان ديگر همه در زندگيشان مشكلاتي دارند كه حتي هزار تومان هم برايشان هزار تومان است اما وقتي وارد مغازه ميشوند و ماجراي اين صندوق را ميفهمند، از همان هزار تومانشان ميزنند ميگويند آن را در اين صندوق بيندازيد. همين هزار تومان آن يكنفر، يعني ما مسئوليت خيلي سختي را قبول كردهايم و بايد از پسش هم بربياييم».
- نان نشد، برنج
البته پولهايي كه در صندوق جمع ميشود ممكن است باعث توزيع نان رايگان بين مردم نيازمند نشود. آقا اكبر توضيح ميدهد:«تصميم گرفتيم اين شارژها را بهصورت ماهانه برنامهريزي كنيم. در اصل اين پولها نذر نان براي مردم شدهاند اما ما به هركس كه اين پول را ميدهد، ميگوييم كه تو راضي هستي اگر آخرماه چيزي از مجموع همه اين پولها باقي مانده بود، اقلامي مثل برنج و روغن و چاي و.. براي نيازمندهايي كه از طرف مسجد محل شناخته شده هستند، بخريم؟ ميدانيد چرا؟ چون كساني هستند كه تا 50هزار تومان براي شارژ صندوق، پول ميدهند. حالا تصور كنيد تعداد اين افراد درماه به 8-7 نفر برسد. خب، طبيعي است كه همهاش صرف نان صلواتي براي نيازمندان نميشود و مقدار زيادي باقي ميماند كه بهنظر ما، اين كار بهترين ايده براي به نتيجه رسيدن اين پولهاست. تا امروز، همه كساني هم كه خيرات كردهاند، از اين كار ما استقبال كرده و رضايت داشتهاند».
- نميگذاريم چيزي بگويند
«آدمها قابل تشخيصند. كسي كه پول دارد، از همان بيرون مغازه با پول داخل ميشود اما بعضيها واقعا ندارند؛ به من و من ميافتند و كيفشان را ميگردند. آن موقع ديگر اجازه نميدهيم خودشان چيزي بگويند، خودمان ميگوييم صلواتي است؛ صلوات بفرست». اينها را اكبر آقا ميگويد و سرش را تكان ميدهد و بعد بدون معطلي ادامه ميدهد:« اكثريت كساني هم كه اينجا ميآيند، سرباز هستند كه خسته و كوفته سر ظهر ميآيند و براي ناهارشان نان ميخواهند. البته واقعيت اين است كه اين محل خيلي مثل منطقههاي ديگر نيست و تعداد كساني كه ممكن است نداشته باشند، آنقدر زياد نيست؛ مثلا ما 2 خانواده را خودمان كامل ميشناسيم يا آقايي كه هر روز عصر ميآيد و نانش را ميگيرد و يا همان سربازها. بقيه گذرياند».
- اصلش همان نيت است
دعاي اكبر آقاي نانوا هميشه دنبال آن خانمي است كه يك روز اين كاغذ را چسباند پشت شيشه مغازهاش؛«راستش از آن خانم ديگر هيچخبري نداريم. بهنظر من كارش خدايي بود. اينكه بيايد و چنين پيشنهادي بدهد و چنين كار خير بزرگي را پايهگذاري كند. انگار مطمئن بوده كه بعد از خودش، هستند كساني كه كارش را ادامه ميدهند. آن روز خودش چنين چيزي را تايپ كرد و چسب آورد و چسباند و رفت. حالا ديگر اگر صندوق خالي هم باشد ما نان صلواتي را ميدهيم چون ميدانيم بعدا جايش ميآيد. روزي همه را خدا ميرساند؛ حالا من نانوا هستم و نان ميدهم، يكي كار ديگري دارد و شكل ديگري آن را انجام ميدهد. كافي است تو مانند همان خانم، نيت خير داشته باشي».
شاگرد نانوايي هم با هيجان از تفاوت اينجا و نانواييهاي قبلي كه كار ميكرده است برايمان ميگويد: «راستش من نانواييهاي زيادي كار كردهام. در آنجا هم كساني بودند كه مبلغي را بهعنوان خيرات بدهند اما پولشان قاطي دخل بود. ولي روزي كه به اينجا آمدم و اين كارشان كه آنقدر با حساب و كتاب كار ميكنند و برايش جايي جدا درنظر گرفتهاند را ديدم، خيلي برايم جالب بود. براي من كه چنين كاري را تا به حال هيچجا نديده بودم، روش نو و درستي بود. اصلا شايد همين اخلاق آدمهاي اين نانوايي است كه اينجا را خيلي دوست دارم. همين اتفاق باعث شده كه خود من هم در اين كار خير شريك شوم. اصلا بهنظرم همه كاسبهاي محل بايد چنين كارهايي بكنند تا نيازمندان بدون اينكه آبرويشان برود بتوانند نيازمنديهايشان را تأمين كنند. فكر كنيد كه در همين تهران چندين نفر هستند كه براي شبشان نان و ماست هم نميتوانند بخرند. خب، چنين كارهايي ميتواند سر سرپرست آن خانواده را بالا نگه دارد بدون اينكه كسي متوجه بشود كه او اين كالاها را از كجا و چطور تهيه كرده است».