ما هم نديده بوديم تا اينكه حميدرضا مومني فرد، جوان 28ساله خوش ذوق و هنرمند با چند جعبه از نمونه كارهايش پا به دفتر روزنامه گذاشت و مجسمههايي را به نمايش درآورد كه همه آنها با مواد بازيافتي و دورريختني ساخته شدهاند؛ ماكتهايي كه از دور بسيار فريبنده و گران قيمت بهنظر ميرسند اما وقتي نزديكشان ميشويد متوجه خواهيد شد كه با سادهترين موادي كه در گوشه و كنار خانه و محل كار هر كدام از ما پيدا ميشود، ساخته و پرداخته شدهاند. شايد همين موضوع بهانه خوبي بود كه پاي حرفهاي مردي بنشينيم كه تفريحش تبديل كردن مواد دورريز به ماكتهاي قابل استفاده است؛ به قول خودش ماكتها و مجسمههايي كه حاضريد آنها را در بهترين زاويه خانهتان قرار دهيد و از ديدنش لذت ببريد.
همهچيز از زماني شروع شد كه حميدرضا مومني فرد، مادرش را از دست داد. داغ سنگين اين اتفاق شوك سنگيني براي پسر جوان بود و او تحمل غم مادرش را نداشت. «نخستين شب فوت مادرم بود كه به اتاق خوابم رفتم. حال خوشي نداشتم و ميخواستم با همه وجود فرياد بزنم تا كمي آرام بگيرم. ناگهان چند پيچ و مهره را كه در گوشهاي از اتاقم بود مشت كردم و به سمت آينه پرتابشان كردم. جالب اينكه آينه نشكست و پيچ و مهرهها كمانه كرد و روزي زمين سر خورد. آنها آنقدر روي زمين پيچ و تاب خوردند كه ناگهان مهره بهصورت عمودي بين 2پيچ گير كرد و ديگر هيچ تكاني نخورد».
اين اتفاق خيلي براي حميدرضا عجيب بود. او كمي به اين حالت پيچ و مهره نگاهي انداخت و ناگهان فكري به ذهنش رسيد. بهنظر او حالت قرارگيري پيچها و مهره شبيه چرخ موتور شده بود.«راستش من خيلي به موتور علاقه دارم. شايد به همينخاطر بود كه حالت قرارگيري پيچها و مهره، بهنظرم شبيه به چرخ موتور آمد. خيلي زود پيچها و مهره را با چسب محكم كردم و در ادامه شروع كردم به تكميل بدنه موتور. نميدانم چرا دلم ميخواست همه بدنه موتور را با هر چه دم دستم بود بسازم». اين ماجرا بر ميگردد به 3 سال و نيم پيش؛ آن هم در شبي كه جوان 28ساله، داغدار از دست دادن مادرش بود اما وقتي به ساخت موتور دست سازش سرگرم شد، كمي آرام گرفت. «شايد برايتان عجيب باشد اگر بگويم كه آن شب 7موتور با مواد بازيافتي كه در اتاقم وجود داشت، درست كردم و واقعا با اين كار آرام گرفتم. انگار كار خدا بود كه اين اتفاق رخ بدهد و با روشن شدن جرقهاي در ذهنم، هم آرام بشوم و هم شروع به ساخت ماكت و اشكالي با مواد دورريز كنم.»
كاري كه مومني فرد تاكنون آن را انجام ميدهد و در ساخت انواع و اقسام مجسمه و ماكت با مواد بازيافتي، حسابي حرفهاي شده است. «از شب فوت مادرم به بعد، هر شب حدود 5موتور ميساختم؛ موتورهايي كه در ساخت آنها از چوب و پلاستيك گرفته تا شيشه، مس، آلومينيوم و حتي ميوه هم استفاده ميكردم». ميپرسم ميوه؟ لبخندي ميزند و به سرعت براي اثبات گفته هايش از داخل يكي از جعبههايي كه همراهش آورده، موتوري را بيرون ميكشد و مقابلم قرار ميدهد. موتور به رنگ نقرهاي، رنگآميزي شده و هيچچيز آن شبيه مواد دورريز نيست تا وقتي كه خود حميدرضا قسمتهاي موتور دست سازش را نشانم ميدهد و بااشاره به باك موتور ميگويد:«باك موتور از ميوه نارگيل درست شده. از خود ميوه نه، پوستش». در جزئيات ساخت موتورها و ديگر ماكتهاي حميدرضا شما ميتوانيد وسايلي را جستوجو كنيد كه شايد اگر اين وسايل در خانه هر يك از ما باشند، هيچ اهميتي به استفاده از آنها ندهيم.
- فرصت طلايي
پس از مدتي و به مرور زمان، حميدرضا با ساخت وسايل بيشتر، با ساختار ماكتهاي جديدتري آشنا شد اما در ابتدا او بيشتر ماكتهايي كه ميساخت، موتور بودند تا جايي كه دوستان و آشنايانش وقتي استعداد او در استفاده از مواد بازيافتي را ديدند به او معترض شدند كه چرا فقط موتور ميسازد؟
«چون به موتور علاقه داشتم انواع موتورها را ميساختم و تمركزم روي اين ماكت بود اما با پيشنهاد دوستانم شروع كردم به ساخت مجسمه آدم آهني». مجسمهاي عجيب كه ظاهر آن حسابي بيننده را جذب خودش ميكند. سر اين مجسمه از گردو و سپر مقابلش از قاشق يكبار مصرف و پاهايش از لولههاي خودكار درست شده. تفنگ در دست اين آدم آهني، در واقع شمع ماشين است و هيچ قسمت ماكت اين مجسمه عجيب و غريب خريداري نشده است. گرچه حميدرضا همه اين وسايل را با علاقه درست ميكرد اما در خانوادهاش كسي نبود كه او را تشويق به ادامه كار كند. خودش در اينباره ميگويد:«من تنها عضو مجرد خانواده مان هستم و با پدرم زندگي ميكنم، به همينخاطر خيلي از اوقات پدرم مخاطب كارهاي هنري من است اما هيچ وقت از ديدن آنها ذوق نشان نميداد و هميشه يك جمله ميگفت « برو فكر نان باش». با اين حال دلسرد نميشدم چون با ساخت ماكت و مجسمههاي بازيافتي آرامش ميگيرم».
پسرجوان نزديك 2 سال در اتاق خوابش به اين كار ادامه داد تا اينكه خيلي اتفاقي پايش به جشنواره هنر بازيافت در برج ميلاد تهران باز شد. ماجراي آن روز را اينطور برايمان تعريف ميكند:«ماه رمضان پارسال بود. به پيشنهاد دوستم براي شركت در جشن رمضان كه در برج ميلاد برگزار ميشد به آنجا رفتيم. در حال دور زدن در محوطه بوديم كه با غرفهاي با عنوان «هنر بازيافت» آشنا شديم. البته اين غرفه مخصوص بچهها بود و آنها بايد با ظروف يكبار مصرف، حيوان يا اشكال ديگري درست ميكردند». آنجا بود كه دوست حميدرضا او را مجاب كرد تا با حضور در اين غرفه هنرش را به نمايش بگذارد. البته پسرجوان در ابتدا زير بار اين پيشنهاد نرفت اما سرانجام قبول كرد و به سراغ مربي غرفه رفت؛ «وقتي آن خانم متوجه شد ميخواهم با ظروف يكبار مصرف موتور درست كنم، مرا به بيرون از غرفه هدايت كرد و گفت كه بروم دنبال كارم. پس از آن به سراغ مسئول غرفهها رفتيم و او هم از پيشنهاد ما استقبال نكرد. فكر ميكرد قصد شوخي و تفريح داريم.»
اما پس از اينكه نمونه كارهايش را ديدند، از او دعوت شد تا در اين جشنواره به بچههاي كم سن و سال آموزش ساخت ماكت با مواد دورريز را بدهد كه اين كلاسها با استقبال خوبي روبهرو شد و آنجا بود كه پدر حميدرضا به استعدادهاي پسرش ايمان آورد و او را حمايت كرد.«برج ميلاد فضايي را در اختيار من قرار داد و در مدت يك هفته، من به 40مادر و كودك كه در اين كلاسها حضور داشتند و همراهشان مواد دورريز بسياري بود، آموزش ساخت موتور را دادم تا جايي كه آنها از اين كلاسها استقبال زيادي كردند و سر ذوق آمدند». همين اتفاق هم كافي بود تا در مدت زمان كوتاهي، مسئولان برج ميلاد دومين كارگاه ساخت مجسمه با مواد دورريز را برپا كنند و باز هم از مومني فرد بخواهند كه در اين كلاسها بهعنوان مربي حضور داشته باشد.
- موتور بتمن
«در نخستين كارگاه و جشنواره بازيافت كه در برج ميلاد حضور پيدا كردم، 700بازديدكننده ايراني و خارجي در دفتر يادبودم برايم نظر نوشتند. اين براي من كه مشوقي نداشتم خيلي ارزشمند بود. زماني هم كه مسئولان برج درخواست كردند تا در دومين كارگاه آموزشي هم حضور داشته باشم با كمال ميل پذيرفتم اما آنها دلشان ميخواست كه من با كار متفاوت تري در غرفه حضور پيدا كنم». به پيشنهاد يكي از كارمندان برج ميلاد تهران، قرار شد حميدرضا بزرگترين موتور بازيافتي را مقابل چشمان مخاطبان بسازد. «خيلي ايده جالبي بهنظر ميرسيد و براي نخستين بار من قبل از اينكه ماكت موتور مورد نظر را بسازم طرح آن را روي كاغذ پياده كردم». به گفته حميدرضا او عادت ندارد قبل از كار، طرح آن را بكشد. هميشه مجسمه و ماكتها را بهصورت فرضي شروع به ساختن ميكند. «مثلا يكبار با وصلكردن چند چوب گوش پاك كن به هم، متوجه شدم كارم شبيه به يك دوچرخه شده. به همينخاطر شروع كردم به پيدا كردن مواد دورريزي كه دوچرخه را تكميل ميكرد. در واقع نخستين مواد دورريزي كه به دستم ميآيد را با وسيله خاصي شبيهسازي ميكنم و پس از آن شروع به تكميل و ساخت همان وسيله مورد نظر ميكنم اما با مواد دورريز».
اما در مورد ساخت موتور 3 متري، او بايد طرح مورد نظر را روي كاغذ پياده ميكرد تا در روز اجرا با مشكل مواجه نشود. «من طرح موتور بتمن را روي كاغذ كشيدم و روز اجرا موفق شدم در مدت زمان 2 ساعت اين موتور را با وسايلي كه در اختيار داشتم، درست كنم اما جالب است بدانيد كه اين موتور از موتور بتمن خيلي قشنگتر شده بود». حميدرضا اين را ميگويد و لبخند ميزند. او با استفاده از اگزوز ماشين، لاستيكهاي بي.ام.و، سايهبان موتور به جاي باك، رادياتور ماشين و قوطي چاي به جاي چراغهاي جلوي موتور، دسته جارو و... موتور خود را درست كرد. پسر هنرمند در تمام مدت ساخت موتور غول پيكر دورريزش زير باران بود و مردم با علاقه زيادي كار او را زيرنظر داشتند.
«سرانجام بعد از 2 ساعت كار تمام شد و با رنگ سياه همه موتور را رنگآميزي كردم. ديگر از موتور واقعي چيزي كمنداشت. بسيار زيبا شده بود و خيليها شروع كردند به عكس گرفتن با موتور بازيافتي». حتي ميان بازديدكنندگان عده زيادي توريست خارجي هم حضور داشتند كه عكسالعملهاي آنها پس از ديدن موتور دورريز در نوع خود جالب بود.
«آن روز يك گروه ژاپني در حال عبور با فاصله زيادي از كنار موتور بودند كه با ديدن آن به مترجم خود ميگويند كه عجب موتور غولپيكري، ميشود آن را روشن كنيد تا ما صداي آن را بشنويم؟ موتور به اين بزرگي بهطور حتم بايد صداي بلندي هم داشته باشد». حميدرضا وقتي از طريق مترجم گروه ژاپني متوجه اين موضوع ميشود از آنها ميخواهد كه براي ديدن موتور نزديكتر بيايند.
«به مترجمشان گفتم كه به آنها بگويد اين موتور بازيافتي است و هيچ صدايي ندارد. وقتي اين را فهميدند تعجبشان بيشتر شد. به من گفتند كه حتي در خود ژاپن همچنين چيزي تا به حال درست نشده و كلي از كار من تعريف كردند و عكس گرفتند».
- موتور نمكپاش
موتور، آدم آهني، دوچرخه، انواع و اقسام درختهاي فلزي، تفنگ، ماكت مغازه موتورسازي و تعميرگاه ماشين و...بخشي از كارهاي حميدرضا مومني فرد است.
«در ساخت همه اين ماكتها مشوق خودم بودم چراكه به عبارت «من ميتوانم» علاقه زيادي دارم، به همينخاطر نهايت استفاده را از هر نوع مواد و متريال دورريز و بياهميتي ميكنم و براي تهيه اين مواد هيچ پولي تا به حال ندادهام؛ ضمن اينكه اجزاي مختلف كارهايم را با چسب به يكديگر ميچسبانم. مثلا همين تفنگي كه ميبينيد، آن را از اره، پايههاي آينه موتور، تكههاي چوب و پيچ و مهره درست كردهام. هر تكه از مواد بازيافتي كه بهدست من ميرسد، انگار خودش ميگويد كه بايد با آنچه وسيلهاي درست كنم».
ميان كارهاي حميدرضا مومني فرد، موتورهايي به چشم ميخورد كه كوچكترين آنها 2در 2/5ميلي متر است. «بيشترين زمان ممكن را من براي ساخت اين ماكت كوچك اختصاص دادهام و يكي از همين موتورهاي كوچك را در نمايشگاه برج ميلاد، توريستي از امارات خريداري كرد و همراه خودش برد. اين موتور كوچك از 12تكه تشكيل شده و كار چسباندن تكههاي اين كار كوچك به يكديگر بسيار سخت است و بيشتر اوقات، انگشتانم به هم ميچسبد».
البته مومني فرد كارش را تا جايي پيش برده كه با مواد بازيافتي، موتور كوكي هم ميسازد؛ موتوري كه با كوك كردن آن ميتوانيد شاهد حركت موتور روي سطحي صاف باشيد. گپ و گفتمان كه به اينجا ميرسد، حميدرضا ياد خاطرهاي جالب ميافتد و ميگويد:«يك روز سر سفره بودم و نمكدان را برداشتم تا كمي نمك بپاشم كه ناگهان جرقهاي در ذهنم زده شد. نمكدان شبيه باك موتور بود و همان لحظه از سر سفره بلند شدم و براي تكميل موتور به اتاقم رفتم».
پسرجوان ميزند زير خنده و ادامه ميدهد:«طولي نكشيد كه با يك موتور از اتاقم بيرون آمدم. نمكدان به موتوري نمكپاش تبديل شده بود». البته اين نمكدان هم در نمايشگاه برج ميلاد تهران به فروش رفت.
- بزرگترين آرزو
از زماني كه حميدرضا مومني فرد در جشنواره برج ميلاد تهران بهعنوان مربي در 2 كارگاه آموزش مجسمه و ماكت با مواد بازيافتي حضور پيدا كرد، موقعيتهاي خوبي هم بهدست آورد. مثل زماني كه خانوادهاي هنگام بازديد از كارهاي او، به پسرهنرمند پيشنهاد دادند كه براي بچههاي آنها بهصورت خصوصي و در منزلشان كارگاه برپا كند كه او هم پذيرفت. «پس از اتمام جشنواره اين خانواده و اقوامشان كه تعداد آنها به 40نفر رسيده بود مرا دعوت به باغ خانوادگيشان در كرج كردند. خيلي جالب بود كه من براي فرزندان اين خانواده و والدينشان بهصورت زنده شروع به ساخت موتور و چند ماكت ديگر با مواد بازيافتي كردم. آنها از قبل يكسري مواد را جمعآوري كرده و هر يك همپاي من مشغول به ساخت ماكتهاي دست سازشان شدند». اين اتفاق براي حميدرضا مثل يك برنامه سيزدهبدر بهحساب ميآمد و او با وجود اينكه در جمع آن خانواده غريبه بود، با اين حال، كلي از آموزش و زماني كه در آنجا سپري ميكرد، لذت برد. او حتي يكبار ديگر هم به اين جمع خانوادگي براي آموزش و استفاده از مواد بازيافتي ساخت مجسمه و ماكت، دعوت شد.
«من آموزش را خيلي دوست دارم و هميشه درخصوص هنر بازيافت به اين موضوع فكر ميكنم كه با وسايلي كه شما پرتشان ميكنيد بيرون، چيزي را درست ميكنم كه پس از اتمام كار، خود شما آن را از من ميخريد و در بهترين قسمت خانهتان قرار ميدهيد و همين براي من اوج لذت را به همراه دارد».
هنرمند جوان همزمان با گفتن اين حرفها، بار ديگر، خم ميشود روي جعبههايي كه همراهش آورده و 2 ماكت كوچك را بيرون ميكشد كه در مشتش جا شدهاند. «اين كوچكترين ماكت برج ميلادم بهحساب ميآيد و 1/5 سانتي متر است». با يك نگاه به اين ماكت ميشود فهميد كه حميدرضا چقدر براي ساخت آن دقت به خرج داده است. او حتي موتوري را هم نشان ميدهد كه در يك قوطي كبريت جاي گرفته و ابعاد آن يك سانتي متر است.خودش ميگويد:«البته من در خانه يك ماكت برج ميلاد هم دارم كه نيم سانتي متر است و كوچكترين ماكت در ميان ماكتهاي برج ميلادم محسوب ميشود».
حميدرضا خيلي دوست دارد فضايي را در اختيارش قرار دهند تا او بتواند به علاقهمندان هنر بازيافت، اين كار را آموزش بدهد. «از آموزش لذت ميبرم و از آنجا كه هميشه دلم ميخواست به كودكان سرطاني محك كمك كنم، به اين فكر كردم كه اگر كسي اين امكان را در اختيارم قرار بدهد، ميتوانم پول حاصل از فروش محصولاتم را به اين كودكان اهدا كنم و اين بزرگترين آرزوي من است».
- ساخت زنده ماكت در روز تولد
حميدرضا چندينبار به سفارش دوستانش براي آنها ماكتهاي زيبايي درست كرده است. او ميگويد:«يك بار يكي از دوستانم براي بوتيك لباس زنانه نياز به چند مجسمه و ماكت داشت كه از من خواست برايش چند موتور در سايزهاي مختلف درست كنم. گرچه مغازهاش زنانه فروشي بود اما دلش ميخواست از موتور براي دكور بوتيك خود استفاده كند».
او در جشنواره برج ميلاد با مرد جواني هم آشنا شد كه در كيش زندگي ميكرد. اين مرد از مومنيفرد خواست كه با هزينه او به كيش برود و براي بوتيكش چند موتور بزرگ درست كند. «يك روز پس از اتمام نمايشگاه به كيش رفتم و شروع كردم به درست كردن ماكت موتورهايي كه از مواد بازيافتي درست ميشدند. وقتي كار تمام شد، او به من پيشنهاد داد كه همراهش به جشن تولد دوستشان بروم. قرار بر اين شد او و ديگر دوستانشان پول هديه تولد را به من بدهند اما در عوض، من براي دوستشان كه تولد او بود بهصورت زنده و مقابل چشمانش موتور درست كنم». حميدرضا هم همين كار را كرد و در خانه صاحب تولد با مواد دورريزي كه هر يك از دوستانش آورده بودند شروع به ساختن يك موتور 60سانتي متري كرد.
«پسري كه تولدش بود، مدام از من ميپرسيد شما چكار ميكنيد؟ اما من هيچچيز به او نميگفتم و فقط لبخند ميزدم. در حال ساخت موتور زير يك چادر بودم و سرآخر وقتي كار تمام شد، چادر را از روي موتور برداشتم. پسرجوان از شوق نميدانست چكار كند. هيجان زده و ذوق زده شده بود و از شادي روي پايش بند نبود. ميگفت اين بهترين هديهاي است كه تا به حال گرفته و ماكت موتور را در بهترين قسمت خانهاش قرار داد».
حميدرضا تا به حال موتورهاي زيادي ساخته كه دوستان و آشنايانش را سر ذوق آورده. او هماكنون 185موتور در خانه دارد و به اين رقم ميتوانيد تعداد زيادي ماكت برج ميلاد را هم اضافه كنيد؛ ماكتهايي كه حاصل ذوق و علاقه پسرهنرمند هستند و او اميدوار است كه روزي كارهايش در جا و مكان مناسبي به نمايش در آيد و متقاضي پيدا كند.