يكي از اين دستهبنديها برميگردد به نگاه افراد نسبت به آدمهاي دور و برشان، براي همين گروه اول آنهايي ميشوند كه در اكثر موارد طبق اصل «دو دوتا چهارتا» كردن جلو ميروند تا روال طبيعي زندگيشان را به مرسومترين شكل ممكن طي كنند؛ بهخاطر همين هم در اكثر موارد چندان كاري به اتفاقات و حال و احوال جامعه ندارند. اما گروه دوم كه ميشود صدايشان كرد گروه آدمهاي خاص، آنهايي هستند كه قيد حساب و كتابهايي از اين جنس را ميزنند و پي حرف دلشان ميروند آن وقت است كه ديگر فقط سرشان بهكار خودشان نيست، چشم باز ميكنند و سر ميگردانند تا غيراز خودشان هواي ديگران را هم داشته باشند. هاشم عباسي يكي از همين آدمهاست؛ آدمي كه با نانوايي كوچكش در يكي از خيابانهاي پر رفتوآمد شهر، دلش خواسته جزو گروه دوم باشد. او سالهاست كه بين هزاران ناني كه روزها دست خلقالله ميدهد سهمي را هم براي آدمهاي بيبضاعت كنار گذاشته است؛ كاري كه به قول خودش براي امروز و ديروز نيست و قدمتي چند ساله دارد. كافي است سري به دكان جمع و جور او بزنيد تا ببينيد اين نانواي قديمي چطور اين روزها «حال خوب» چندسالهاش را پشت شيشه مغازهاش آگهي كرده: «نان به سر سفره ببريد حتي بدون پول.فقط نيازمندان، فقط نيازمندان!»
قبل از رسيدن، تصورمان از يك نانوايي با اين ويژگي منحصر بهفردش كه حاضر بهدست و دلبازي شده، يك مغازه دونبش بزرگ است يعني يك چيزي كه نگاه آدم را بدزدد و بين آن همه مغازه كوچك و بزرگ بشود از دور تشخيصش داد. اما اصلا از اين خبرها نيست. بزرگترين نشانياي كه با آن ميشود به محل مورد نظر رسيد همان آگهي كمك به نيازمندان است. درست در تقاطع نواب- آزادي به سمت جمهوري، كمي كه خيابان را جلوتر برويد ميبينيد كه دكان نقلي آقايعباسي بين همه مغازههاي كوچك و بزرگ آن راسته، در كنار يك مغازه بستنيفروشي بزرگ، در نهايت سادگي خودش را جا كرده است.
- نانوايي با قدمت 30ساله
ساعت از 4 گذشته. نزديك نانوايي كه ميشويم حدود 5-4 نفري در صف نانوايي ايستادهاند و به پنجره كوچك مغازه چشم دوختهاند تا نان بربري داغشان را از دست نانوا تحويل بگيرند، وارد مغازه كه ميشويم همگي در حال كارند، از خود شاطر گرفته تا شاگردانش. هر كدام براساس وظيفهاي كه دارند سر پست خودشان مشغولاند تا نان دست مشتريها بدهند. آقاي شاطر ترجيح ميدهد همانطور كه ايستاده كار ميكند و مشتريها را راه مياندازد جواب سؤالهايمان را بدهد. نگاهمان كه به سمت آگهي كوچك پشت شيشه ميرود از قدمت اين كار و زمان شروعش سؤال ميكنيم. او ميگويد كه اين كارش اتفاق تازهاي نيست و حدود30سال است كه از نيازمندان براي نان پولي دريافت نميكند؛ «نانوايي شغل موروثي ماست.پدر من هم نانوا بوده. او هم هيچوقت دست رد به سينه نيازمندان نميزد من از زماني كه در نانوايي او مشغول بهكار بودم اين رسم را داشتم و تا بعدها كه خودم هم نانوايي زدم و كسب وكار راه انداختم همچنان اين كار ادامه داشت». سنتي كه بعد از اين همه سال هنوز هم پا برجا مانده است و حتي پايين و بالا رفتن قيمت نان هم نتوانسته آن را كمرنگ كند.
- يك بار نان خواستم اما با پارو دنبالم كردند
آگهي پشت شيشه مغازه آقايعباسي زاييده يك اتفاق است؛ اتفاقي كه حالا برايش تبديل به يك خاطره شده، خودش ميگويد همين اتفاق جرقهاي شد تا بعدها هر گرسنهاي و نيازمندي كه در مغازهاش را ميزند دست خالي بيرون نرود؛ «من خدمت سربازيام را در شهرستان گذراندم. در دوره خدمت مريض شدم، تا حدي كه مجبور شدم به بيمارستان بروم. بعد از اينكه از بيمارستان ترخيص شدم ديگر پولي برايم باقي نمانده بود تا براي برگشت به خانه بليت تهيه كنم. همينطور كه در حال راه رفتن در كوچه پسكوچهها بودم سر راهم به نان سنگكي برخورد كردم كه بوي نانش باعث شد گرسنگي بيشتر از قبل اذيتم كند. براي همين پيش شاطر رفتم و آرام برايش تعريف كردم كه توي اين شهر سربازم و مريضم و هيچ پولي هم ندارم. از او مقداري نان خواستم تا رفع گرسنگي كنم.آن موقع كه پدرم هم نانوايي داشت از اين كارها زياد ميكرد يعني اگر كسي پول نداشت به او نان ميداد. اما اين بار نانوايي كه من به سراغش رفته بودم نهتنها ناني به من نداد بلكه جلوي چشم همه مردمي كه آنجا بودند با پاروي نانوايياش از مغازه بيرونم كرد و افتاد دنبالم». آقايعباسي معتقد است كه هر طور هم كه حساب كنيم درخواست يك تكه نان ارزش چنين برخورد و رفتاري را ندارد؛ رفتاري كه با همه بد بودنش، اين روزها دليل30ساله كار خوب نانوايي هاشم عباسي هم شده است.
- نان قيمتي ندارد
بعد از كمي صحبت با آقاي نانوا، هر چقدر هم كه لابهلاي حرفهايش ميگرديم، ردي از مبالغه و غرور پيدا نميكنيم، آنقدر كه هر بار صحبت از نان رايگان و دو دوتا چهارتا كردن قيمت نان و صرفنظر كردن از پولش ميشود، فقط با يك پاسخ روبهرو ميشويم؛ «قيمت يك نان كه ديگر ارزش اين حرفها را ندارد». و همين جمله شايد علت برخورد آقاي عباسي با آدمهايي باشد كه براي نان رايگان به مغازه او ميآيند، طوري كه آقايعباسي هيچ وقت به آدمها شك نميكند و قيد سؤال و جواب كردن از مشتريها را زده است بهگونهاي كه او براي كار خيرش بهطور كل فرضيه« كلك زدن» را كنار گذاشته است؛ «هركس كه وارد مغازه من ميشود و نان رايگان درخواست ميكند، براي راست و دروغ گفتنش از او سؤال جواب نميكنم و رويش را زمين نمياندازم. تا حالا هم كسي را نديدهام كه بخواهم مشكوك بشوم. گاهي وقتها شده كه مردم وقتي نوشته پشت شيشه را خواندهاند به شوخي آمدهاند و دستي دراز كردهاند و قيافهشان را عوض كردهاند تا بگويند مثلا ما نيازمنديم ولي هيچ وقت چيز جدياي اتفاق نيفتاده. اصلا خودتان بگوييد مگر يك نان چقدر ارزش دارد كه يك نفر بخواهد خودش را براي آن كوچك كند يابه خاطرش دروغ بگويد. قبلا هم گفته بودم شايد يك قصاب بهخاطر قيمت بالاي گوشت نتواند گوشت مجاني دست مردم بدهد ولي نان واقعا قيمتي ندارد!»
- هم نيازمند ثابت داريم، هم مشتري ثابت
«روزي را خدا ميدهد» همين يك جمله باعث شده تا آقاي شاطر براي اين كارش ديگر چرتكه نيندازد و به كم و زياد بودن دخلش فكر نكند چون مطمئن است اين كار نهتنها برايش ضرر نداشته كه باعث بركت در كسب و كارش هم شده است. وقتي از ماجراها و آدمهايي كه به واسطه آگهي پشت شيشه پايشان به دكان او باز ميشود ميپرسيم ميگويد كه غيراز آدمهاي گذري، افراد ثابتي هم هستند كه هر روز به مغازه او سر ميزنند و نان درخواست ميكنند؛ «من آدمهاي ثابتي هم دارم كه هرروز بعد از كارشان اينجا ميآيند و نان تقاضا ميكنند؛ مثلا يك خانمي هست كه 3-2 تا بچه دارد و ميدانم وضع مالي خوبي ندارد. بنده خدا هر روز كه از سركارش برميگردد 3-2 تا نان از من ميگيرد و راهي خانهاش ميشود».
- نان خوب ميدهيم، نان حلال ميخوريم
غير ازاهداي نان رايگان به نيازمندان، نان حلال درآوردن يكي از دغدغههاي ذهني مهم هاشم عباسي است طوري كه دوست دارد هميشه نان با كيفيت دست مشتري بدهد و رضايت مشتري را در كسب و كارش داشته باشد. بهدنبال همين موضوع كافي است پايتان را از در مغازه بيرون بگذاريد و در همان محدوده با مشتريان آقاي نانوا دمخور شويد تا آنها برايتان از اين دكان و صاحبش حرف بزنند. به محض اينكه از يكي از مشتريهايي كه بيرون مغازه ايستاده ميپرسيم، اينطور جوابمان را ميدهد؛ «من اهل اين محل نيستم. امروز گذري مسيرم به اينجا رسيد و چشمام به اين مغازه و اين آگهي خورد و با ديدنش كيف كردم. اين را هم بدانيد كسي كه اينقدر دلش بزرگ باشد و در مغازهاش به روي جماعت گرسنه باز باشد، آنقدر آدم خوبي هست كه نان بد دست مشتري ندهد». غير از مشتريان، وقتي سراغ آقاي عباسي را از شاگردانش ميگيريم هرسه نفرشان با لبخند گل و گشادي فقط يك چيز تحويلمان ميدهند؛ «آقا رو ميگيد؟ گفتن نداره آقا كارش درسته!»
- آگهي به دو زبان زنده دنيا
آگهي مغازه و ماجراي چسباندنش پشت شيشه براي خودش حكايتي است به شكلي كه خود آقاي شاطر اصلا به فكر اين كار نبوده است چون رسم «نان براي نيازمندان» براي او قدمتي بيش از اين حرفها دارد. آگهي پشت شيشه يك كاغذ A4 است با جمله «نان رايگان براي نيازمندان» و يك كارتون كه درون خودش تصوير جيبهاي خالي مردي بيپول را نشان ميدهد.طبق حرفهاي آقاي عباسي اين آگهي را يكي از دوستهايش درست كرده است و يك روز بيخبر با آن پيش او آمده؛ «من قبلا هم اين كار را ميكردم اما توي اين چند ماهي كه اين كاغذ را پشت شيشه زدهام تعداد آدمهايي كه به مغازهام ميآيند بيشتر شده. اين آگهي را هم خودم درست نكردم، يك روز ديدم يكي از دوستهايم پيش من آمده و اين آگهي را هم با خودش آورده است. او به من گفت تو كه داري اين كار را ميكني خب اين را هم بزن پشت شيشه مغازه، آدم گرسنه از كجا بداند كه تو به او نان ميدهي؟ اين را بزن تا نيازمندي هم اگر نميداند، بداند».
غير از همه اينها اگر كمي روي آگهي پشت شيشه دقت كنيد در كنار جمله فارسي ميتوانيد ترجمه انگليسي آن را هم ببينيد. ميخنديم و از او درباره علت اين كارش ميپرسيم؛ «توي اين محدوده، من توريست زياد ميبينم. اين را نوشتم تا آنها هم ببينند تا از ايران و مردمش خاطره خوب داشته باشند و بدانند ما ايرانيها و مسلمانها آدمهاي مهرباني هستيم. بعضي اوقات هم شده كه وقتي از اينجا رد ميشوند و اين كاغذ را ميبينند، ميآيند و ابراز خوشحالي ميكنند و باهم يك چيزهايي ميگوييم؛ نه من زبان آنها را ميفهمم نه آنها زبان من را (با خنده)».