خودکار روی میز را برداشتم و به جای کلید چند بار چرخاندم. باز شد. صفحهی اولش خاطرهي معلم چهارم ابتدایی بود. صفحهي بعدش را خودم نوشته بودم. بهخاطر خط درشت و خرچنگقورباغهام خندهام گرفت.
صفحهی بعد خاطرههایي از صمیمیترین دوستم بود: «سلامی به یاد چهارقلوها یا مزاحمان همیشگی یا زندان خیالی و پمپبنزین یا حرفزدن مدل جدیدت، یادت که نرفته؟! فراموشی که نگرفتی؟!»
بعد از چند دقیقه فکرکردن بالأخره یادم آمد منظورش از زندان خیالی و پمپبنزین و... چه بود، ولی هر چه فکر کردم حرفزدن مدل جدیدم یادم نیامد.
وقتی آخرین خط از این مطلب را خواندید، دفترچهي خاطراتتان را بردارید، از اول شروع کنید به خواندن. نگذارید نوجوانی و روزهای خوبتان یادتان برود. شاید روزي یادتان نیايد چه جوری نوجوانیتان را گذراندهايد.
مهتاب عزتي از كرج
تصويرگري: سپيده طاهرخاني، خبرنگار جوان، تهران