این‌قدر گذشته که دیگر کسی یادش نمی‌‌آید! نوروز کی بود؟ تعطیل بودیم؟ رفتیم عیددیدنی؟ سیزده‌به‌در؟

دوچرخه شماره ۸۳۰

اما ما كه يادمان نرفته، يادمان هست كه شما قرار بود هفت لحظه‌ي ميمون و مبارك و بامزه‌‌‌اي را كه در تعطيلات نوروزي برايتان اتفاق افتاده، براي هفته‌نامه‌ی دوچرخه تعريف كنيد و قرار بود ما آثار شما را بررسي كنيم و برگزيده‌ها را معرفي كنيم.

خوشحاليم كه شما سر قرارتان مانديد و حالا نوبت ماست. 

 

  • مسابقه‌ي گرفتني

مسابقه‌ي گرفتني يعني عكاسي از هفت لحظه‌ي ميمون و جالب و نوشتن شرح عكس كوتاهي براي هر عكس.

البته بعضي‌ها بر اساس قانون مسابقه عمل نكردند. بعضي‌ها خودشان عكاس نبودند،‌ بلكه سوژه‌ي عكس عكاس ديگري شدند و بعضي‌ها هفت عكس نفرستادند و بعضي‌ها هفت عكس فرستادند، اما شرح عكس ننوشتند و بعضي‌ها هفت عكس از هفت لحظه‌ي متفاوت نفرستادند و...

خلاصه، برنده‌هاي اين مسابقه از ميان كساني كه همه‌ي قوانين مسابقه را رعايت كرده‌اند، انتخاب شده‌‌اند و عكس‌هاي اين دو صفحه، هركدام يكي از هفت عكسي است كه هفت برگزيده‌ي اين مسابقه فرستاده‌اند.

البته همين‌‌جا دوچرخه از صبا عدالتي مغرور و راضيه كرمي از تهران، زهرا اميربيك و هدي عبدالرحيمي از شهرري و متينه خداوردي از شهرقدس براي شركت در اين بخش تشكر مي‌كند.

 

  • مسابقه‌ي نوشتني

مسابقه‌ي نوشتني يعني نوشتن شعر، داستان، يادداشت، خاطره و... از هفت لحظه‌ي ميمون و خنده‌دار. شركت‌كننده‌ها مي‌توانستد اين هفت لحظه را در متني يك‌پارچه بنويسند يا در هفت متن.

که البته باز هم بعضي‌ها قانون مسابقه را رعايت نكردند و فقط يك شعر يا يك داستان درباره‌ي عيد و تعطيلات و... نوشتند. آثار برنده‌اي كه در اين دو صفحه‌ چاپ مي‌شود، منتخبی از لحظه‌های (هفت لحظه‌) ميمون برنده‌‌هاست.

 

  • مسابقه‌ي زدني

نوشته بوديم مسابقه‌ي زدني هيچ ربطي به هفت لحظه‌ي ميمون ندارد، اما حالا كه فكر مي‌كنيم، مي‌بينيم بي‌ربط هم نيست. همين كه شما بايد سه تا از بهترين صفحه‌هاي هفته‌نامه‌ی دوچرخه را انتخاب مي‌كرديد، يعني آن صفحه‌ها، لحظه‌هاي جذاب و ميموني براي شما ساخته بودند، نه؟

و آن صفحه‌هاي ميمون به ترتيب رأي اين‌هاست:

ايام به كام (صفحه‌هاي طنز)، ميمون‌هاي دم عيد (داستان مصور)، مثل درختي خشكيده پشت چراغ‌قرمز (داستان)

برنده‌هاي اين بخش با قرعه‌كشي از ميان كساني انتخاب شده‌‌اند كه اسم و مشخصاتشان را كامل نوشته بودند:

حديث بابايي، مهديه شهميرزادي، مليكا و مهدي محمدهاشمي از تهران

 

  • مسابقه‌ي كشيدني

اين بخش هيچ برنده‌اي ندارد، چون هيچ يك از شركت‌كننده‌ها، بر اساس قانون مسابقه يعني كشيدن هفت لحظه‌ي ميمون و دوست‌داشتني به شكل داستان مصور (كميك استريپ)، عمل نكردند.

 

دوچرخه شماره ۸۳۰

لحظه‌ي چهارم: یک صبح بهاری و خانه‌ي مجیرِ خمینی‌شهرِ اصفهان و شاهنامه‌خوانی و صدای آب و قلب تپنده‌ي شمعدانی‌ها!

هانيه راعي از دماوند، نفر اول مسابقه‌ي گرفتني

 

 

  • از هفت پاراگراف

۱

خسته و بی‌اشتها

فست‌فود بین راهي

بندری دو نون

 

۳

جاده‌ی جنگلی تاریک

شرط‌بندی هیجانی احمقانه

ترسناک‌ترین پیاده‌روی تمام دوران‌ها

 

۴

ساعت‌ها ترافیک

برای فرار از

ساعت‌ها ترافیک

۵

بین شکوفه‌های شاعر بهار نارنج

نگاه سنگین مرد زغال چرخان

بازگشت به خانه

 

۶

- خونه‌ي عمو نمی‌آم

- عیدی می‌ده ‌ها!

- عیدی؟ وای‌فای هم دارن؟

 

 زهرا عبدالملکی از تهران، برنده‌ي مسابقه‌ي نوشتني

 

دوچرخه شماره ۸۳۰

لحظه‌ي اول: وقتي در خونه رو باز مي‌كني و مي‌بيني يه مهمون ناخونده داري.

زهرا خورشيدي از تهران، نفر اول مسابقه‌ي گرفتني

 

دوچرخه شماره ۸۳۰

لحظه‌ي ششم: کفش‌هایم را در طبیعت جا گذاشتم تا بهانه‌ای باشد برای بازگشت...

سپيده طاهرخاني از تهران، نفر دوم مسابقه‌ي گرفتني

 

 

  • از هفت پرونده‌‌ي ميموني

مامانم برام خوند: «پاشو، اتاقت رو نوروزی تمیز کن!» اما من تو اين فکر بودم که یکی باید مغزم رو تمیز کنه! پرونده‌های قدیمی باید مرتب می‌شدن و اضافی‌ها باید بیرون ریخته می‌شدن! هفت‌تا پرونده‌ي اصلی ۹۵ هنوز باز نشده بودن. اتاقم رو میمونی تمیز کردم و منتظر میمون‌ها و پرونده‌های جدیدم موندم!

 

پرونده‌ي شماره‌ي ۲: حس عقب‌موندن توی زندگی به علت خواب‌موندن در لحظه‌ي تحویل سال! شوخی ندارم! من سال ۱۳۹۵ رو با خواب شروع کردم.

پرونده‌ي شماره‌ي ۴: مسلط‌شدن بر جذرگیری و استفاده‌ي بهینه از آن. اووون‌قدر جذر گرفتم که خودم هم شبیه رادیکال شده بودم! و در‌‌ همون لحظه‌ي میمون دستش به پرونده‌ي آخرین دعوا با دوستان در ۹۴ خورد! حالم بد شد! اوووووون‌قدر اون پرونده رو زیر رادیکال بردم که نیست و نابود شد و توي دره‌ي فراموشی مغزم افتاد.

پرونده‌ي شماره‌ي ۶: به علت لج‌کردن معده‌ام، تموم آب‌نبات‌ها و خوراکی‌هایی رو که در این 13 روز خورده بودم، پس دادم!

پرونده‌ي شماره‌ي ۷: آخرین پرونده‌ي من توی این 13 روز جا نشد! قرارگرفتن در یک لحظه‌ي خنثی! وقتی که عیدی بهترین دوستم رو باز کردم و با یه بسته از همون نوع آب‌نبات‌هایی که بالا آورده بودم، مواجه شدم و دوستم ازم می‌خواست که شروع به خوردن کنم!

 

کتایون کرمی از کرمانشاه، برنده‌ي مسابقه‌ي نوشتني

 

دوچرخه شماره ۸۳۰

لحظه‌ي هفتم: نگاه کن!

شاید بهار همین من باشم

که جوانه می‌زنم و سبز می‌شوم

رگ‌های پر پیچ و تابم تا اعماق زمین ریشه کرده‌اند

و دست‌هایم تا آسمان‌های دور بالا رفته‌اند

شكيبا معين از تهران، نفر اول مسابقه‌ي گرفتني

 

  • از هـفت آسـمان

 

آسمان دوم

خداوند پلكي زد/ و رنگ سبز را به جهان پاشيد/ نگاهش بهار را نقاشي كرد/ و شكوفه‌ها/ از شوق ديدار/ چشم‌هايشان را گشودند.

 

آسمان چهارم

خدا به مادرم اشاره كرد/ ديدم دست‌هايش/ هنوز زمستان است/ برف‌ها را بوسيدم/ جوانه‌اي كوچك/ سر بلند كرد.

 

آسمان هفتم  

بازگشت همه به سوي اوست/ بايد به خانه برمي‌گشتيم/ چون جوانه‌هاي گندم/ دلشان برايمان تنگ شده بود/ ماهي‌ها/ بي‌قراري مي‌كردند.

مهديس ذكايي از ساوه

برنده‌ي مسابقه‌ي نوشتني

 

دوچرخه شماره ۸۳۰

لحظه‌ي سوم: بركت و گندم... داستان موهاي تو را مي‌گويم... هروقت كه شانه مي‌زني، سفره عطري از سوي خدا مي‌گيرد.

فاطمه مشكواتي از تهران، نفر دوم مسابقه‌ي گرفتني

 

  • از هفت لحظه‌ي نوروزي

 

لحظه‌ي اول: عيد‌ديدني تكراري

اولین عیددیدنی خیلی خوب بود، چون بعد از چند ماه عمه‌ي پدرم را مي‌ديدم. روز بعد به خانه‌ی عموی پدرم رفتیم. چيزي نگذشته بود که زنگ خانه‌ به صدا درآمد. وقتی در باز شد، دیدم عمه‌ي پدرم است که دیروز خانه‌شان بودیم. خنده‌مان گرفته بود.

لحظه‌ي چهارم: موبايل گمشده

روز آخر سفر در لابی هتل بودیم. حدود یک ساعت وقت داشتیم. پدرم موبایلش را زد به شارژري که طرف دیگر لابي بود. دقایقی بعد باید به فرودگاه می‌رفتیم. کمی از هتل دور شده بودیم که پدرم متوجه شد موبایلش نیست.

ماشین را گشتیم و مجبور شدیم به هتل برگردیم. من محوطه‌ي بیرون هتل را مي‌گشتم و پدر و مادرم به داخل رفتند. بعد از چند دقیقه پدرم با موبايلش آمد. دیرمان شده بود، ولي می‌خندیديم، چون هیچ‌کدام یادمان نبود که موبایل به شارژر وصل است!

لحظه‌ي هفتم: سيزده‌به‌در ناشناس!

سیزده‌به‌در به پارک نزدیک خانه‌مان رفته بودیم. آقایی با همسر و فرزندش نزديك شدند و شروع به سلام و احوال‌پرسی کردند. مادرم فکر مي‌کرد از همکاران پدرم هستند، پدرم هم فکر مي‌كرد دخترشان دوست من است. من هم منتظر بودم مادر یا پدرم معرفی‌شان کنند.

تا این‌که مادرم از پدرم پرسيد: «از همکارهایت هستند؟» و پدرم گفت: «نه. نمی‌شناسمشان!» من و مادرم تعجب کردیم و پدرم بالأخره گفت: «ببخشید شما را به‌جا نمی‌آورم!» مرد خودش را معرفي كرد و گفت: «من همسایه‌ي قدیمی‌تون هستم.

آخرین‌باری که دیدمتون، 17‌سالتون بود.» پدرم کمی فکر کرد و گفت: «بله... بله... الآن شناختمتون. چه‌قدر تغییر کردید...» و بعد مشغول حرف‌زدن و یادآوری خاطرات قدیم شدند.

 

کیانا حجتی از تهران، برنده‌ي مسابقه‌ي نوشتني

 

دوچرخه شماره ۸۳۰

لحظه‌ي دوم: رفتم حياط، يه‌هويي مرغ خاله‌ام تنها توي حياطمون بود.

زهرا قدرتي از تهران، نفر سوم مسابقه‌ي گرفتني

 

دوچرخه شماره ۸۳۰

لحظه‌ي پنجم: دانه‌ی سیب کاشتم تا چهارتا درخت سیب داشته باشم، ولی حالا چهل‌تا از دانه‌ها جوانه زده‌اند و این یعنی میمون...

زينب عطايي از سنقر، نفر دوم مسابقه‌ي گرفتني

کد خبر 334533

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha