اين فيلم جاي خود را در سينماي ايران و جهان پيدا كرده است و مستقيم و غيرمستقيم توانسته گوشهاي از حقانيت و پاك نهادي آخرين فرستاده خداي متعال را به تشنگان حق و حقيقت نشان دهد. گپوگفتي با عليرضا جليلي، يازدهساله كه شبيهپوش رسول اكرم(ص) در سنين 6تا 8سالگي بوده است انجام دادهايم تا از حس و حال و خاطرات شيرينش در نقش كودكي بهترين موجود خلقت بشنويم. عليرضا هم كه به قول سينماييها در نقش خود فرو رفته و با نفس گرم محمد(ص) نفس مي كشد، زيباترين جلوهها و دوران زندگياش را براي ما به تصوير كشيد و با حس و حلاوتي از نقش خود ميگفت كه انگار سالهاست با دوران كودكي نازنينترين رسول خدا، همراهي داشته است.
- خب! شما چطور شد كه شدي بازيگر و آن هم بازيگر فيلم محمد رسولالله؟
دستياران آقاي مجيدي در مدارس پسرانه تهران بهدنبال چهره مناسب براي بازيگران كودكي و نوجواني پيامبر (ص) از تعداد زيادي از دانشآموزان عكس گرفتند. آنها براي بازيگر محمد(ص) ششساله به مدرسه ما هم آمدند و عكس اميرحيدري، بازيگر نوجواني پيامبر در دستشان بود. من روز عكاسي در مدرسه نبودم. معلمام با منزل ما تماس گرفت كه عليرضا را به مدرسه بياوريد، براي فيلم دنبال يكي شبيه عليرضا هستند. با مادرم به مدرسه رفتيم و آقاي عكاس هم از شباهت من با امير كه عكسش را در دست داشت تعجب كرد. از من هم عكس گرفت و رفت. بعد از چند وقت با من تماس گرفتند كه به دفتر پروژه رفتيم و آقاي مجيدي هم مرا ديدند و تأييد كردند و بهعنوان بازيگر اين نقش انتخاب شدم.
- آقاي مجيدي ارتباط خوبي با تو داشته؟
بله. با ايشان احساس راحتي مي كردم. خيلي مرا دوست داشت. من هم ايشان را خيلي دوست دارم. واقعا آدم صبوري بود. براي اينكه نقشم را خوب بازي كنم خيلي برايم وقت گذاشت.
- كمي از سختيهاي كار بگو. خب! واقعا بايد قبول كرد براي يك بچه 7-6، ساله بازي كردن در يك پروژه سخت و طــــولاني خيـلي سختتر است.
بله خب! ما هم شبها بازي ميكرديم و هم روزها. سكانسهاي شب برايم كمي سخت بود. چندبار فيلمبرداري تا نيمههاي شب طول كشيد. در مسير برگشت آنقدر خسته ميشدم كه در بغل پدر و مادرم خوابم ميبرد. يك شب كه دير به خانه آمده بوديم و دوباره صبح زود بايد به لوكيشن ميرفتيم به قدري خسته بودم كه پدر و مادرم هرچه مرا صدا كرده بودند بيدار نشده بودم. آنها ترسيده بودند و فكر كرده بودند اتفاق بدي براي من افتاده. پدرم روي صورتم آب پاشيد تا بيدار شدم.
- دقيقا در چه سكانسهايي جضور داشتي؟
لوكيشنهاي ما در كرمان، كاشان، دماوند و شهرك سينمايي (اتوبان قم) بود. سكانسهاي مربوط به 6تا 8سالگي پيامبر شامل بيشتر سكانسهاي دوران زندگي پيامبر(ص) در كنار حليمه، شفاي حليمه، خداحافظي با حليمه، لحظه وصال آمنه و محمد(ص)، سكانسهاي مربوط به يثرب، مرگ آمنه، بيماري محمد(ص) بعد از مرگ مادر و بههوش آمدن ايشان در كعبه در كنار عبدالمطلب، اينها همه سكانسهايي قبل از 8سالگي پيامبر است.
- با چه كساني سركار راحتتر بودي؟
چون من كوچك بودم و خيلي هم بازيگوش، با همه راحت بودم و همه با من مهربان بودند. خانمها و آقايان ساره بيات، مينا ساداتي، محمد عسگري، مهدي پاكدل، محسن تنابنده، علي هاشمي، فرامرزي و گروه گريم ايتاليايي و... همه را دوست داشتم و راحت بودم.
- شنيدم با مقام معظم رهبري هم ديدار داشتي؟
بله. ايشان با مهرباني اسمام را پرسيدند و مرا بوسيدند. نميدانم چرا ولي آن لحظهاي كه ايشان با مهرباني مرا در آغوش گرفتند و بوسيدند بهترين لحظه و روز زندگي من است. خيلي خوشحال شدم.
- اينطور كه پيداست ميخواهي به بازيگري ادامه بدهي.
بله بازيگري را دوست دارم. به آقاي مجيدي هم گفتم كه بازيگري را خيلي دوست دارم اما عمو مجيد به من گفت اول درس و تحصيل بعد بازيگري. هر چند كه ميدانم بازيگري كار سختي است و بايد خيلي صبور بود ولي قصد دارم در كنار درس و مدرسه بازيگري را دنبال كنم و خيلي دوست دارم در تلويزيون حضور داشته باشم.
- الان چه احساسي نسبت به پيامبر گرامي اسلام داري؟
نميتوانم بگويم. واقعا نميتوانم بگويم. فقط ميتوانم بگويم هر كس فيلم را ببيند عاشق مهرباني پيامبر ميشود و من هم از ته قلب عاشق پيامبرم هستم.
- بازي در اين فيلم روي زندگي شخصيات تأثيري داشته است؟
بله. بعد از اين نقش احساس كردم بايد خوب باشم. بايد با ديگران فرق داشته باشم. ميخواهم كاري كنم تا همه باور كنند كه من نقش پيامبر اسلام را بازي كردهام. اتفاقا پدرم هم ميگويد كاري كن كه شرمنده نقش خود نباشي.
- مهربانتر و صبورتر شده
دوران خيلي خوبي بود. پر از تجربه و لحظات خوش. كلا معتقدم با آدم هاي باشخصيت گشتن عيار آدم را بالا ميبرد. واقعا عليرضا از استاد مجيدي و همكارانش خيلي چيزها ياد گرفت. آن زمان عليرضا كوچكترين فرد گروه بود و همه دوستش داشتند و ارتباط عجيبي هم با آقاي مهدي پاكدل و خانم ساره بيات داشت. يادم هست وقتي ساعت 5صبح از خانه بيرون ميزديم و به 45كيلومتري قم- تهران و به لوكيشنهاي حسنآباد ميرفتيم خواب به چشمان پسرم نبود. هرچه به مقصد نزديكتر ميشديم هيجانش بيشتر ميشد و با ذوق و شوق و مهارت تمام لوكيشنهاي مختلف را با زبان خودش براي من توضيح ميداد؛ مثلا ميگفت اينجا خانه حضرت ابوطالب است، يا خانه حضرت علي(ع) را نشان ميداد و از ايشان تعريف ميكرد و يا مرا مجبور ميكرد كه سوار اسب يا شتر شوم. كارهايش براي همه گروه كه همگي از بهترينهاي سينما هستند جالب بود.بهنظرم، پسرم الان بيشتر از سنش ميفهمد و ميداند بهترين ثروت، اخلاق خوش است. هم مهربانترشده و هم صبورتر. او ديگر كاملا خوبي و بزرگي پيامبر(ص) را با تمام وجودش درك كرده. احساس ميكنم يك دفعه بزرگ شده. صدالبته وقتي يك نفر با آدمهاي شاخص رفتوآمد كند در رشد و روحيهاش تأثير دارد.