«آيا وقتي به نوشتن داستاني فكر ميكنيم، تمام اتفاقهاي داستان و شخصیتها را از قبل در ذهن داريم؟» وچي بهتر از اين سؤال؟
راستش اين است كه خودم هم گاهي به اين موضوع فكر ميكنم و سؤال زهرا، باعث شد بروم دربارهاش بيشتر بخوانم.
يك نگاه جالب پيدا كردم كه آن را برايتان مينويسم: «ناچاريم مسيري را انتخاب كنيم كه به بنبست نخوريم، به بيراهه نرويم، به جايي نرسيم كه اصلاً از اول هم قرار نبود برسيم. به اين چيز، كه مسير حركتمان را در داستان مشخص ميكند، ميگويند «طرح داستان».
و در جاي ديگر: « طرح شبيه نقشهي راه است. در طرح داستان تقريباً همهچيز مشخص شده، همهچيز؛ درست شبيه نقشهاي كه معمارها براي ساختن خانه روي كاغذ ميكشند.»
اين دو نقلقول را از «كتاب كوچك براي داستاننويسي» نوشتهي فريدون عموزادهخليلي انتخاب كردهام. حتماً در كتابهاي ديگري هم دربارهي اين مسئله نوشتهاند.
اگر همانوقت كه به نوشتن داستانتان فكر ميكنيد و ايدهتان را پرورش ميدهيد، همزمان، مسير حركت را هم براي خودتان روشن كنيد، راحتتر ميتوانيد بنويسيد.
اين هم كمكم اتفاق ميافتد. دائم به چراهايتان پاسخ ميدهيد و هربار انگار لامپ جديدي را در ذهنتان روشن ميكنيد و مسيرتان را ميسازيد.
ممكن است اين وسطها بعضي اتفاقها تغيير كنند، بعضي شخصيتهايتان را حذف كنيد و جايشان چيز ديگري اضافه كنيد. مسئلهي مهم اين است كه طرح داستانتان بايد به شما كمك كند، نه اينكه دست و پايتان را ببندد.
خودتان آن را ساختهايد و ميتوانيد براي بهترشدن داستانتان تغييرش بدهيد، اما اين تغيير نبايد باعث آشفتگي شود يا با بقيهي عناصر داستانتان همخوان نباشد.
به نظرم براي شروع مربع اين يك سؤال كافي است. سؤالهاي ديگر بماند براي مربعهاي ديگر.
تصويرگري: مائده غلامي، 15 ساله، خبرنگار افتخاري از تهران