آن موقعها نميدانستم چرا نصفشب بايد غذا بخوريم، موقع ديگري هم ميشد پلو و خورشت خورد. بعدها فهميدم كه سحري را بايد آن ساعت از روزهاي ماه رمضان خورد.
خاطره افطاريهاي ماه رمضان هم هميشه همراه است با نان شيرمال و كره. در حال حاضر انواع و اقسام نانهاي شيرين، گاتاها، شيرينيهاي مختلف و... وجود دارد. ولي آن موقع تنها نان شيريني كه وجود داشت، نان شيرمال بود. پدر هميشه براي افطار نان شيرمال تازه ميخريد و ما با كره و چاي شيرين ميخورديم كه اين خوشمزهترين افطاري جهان بود براي من.
بچه كه بودم برادر بزرگم كه 9سال از من بزرگتر است خيلي به من و بچههاي پايينتر از خودش فرمانروايي ميكرد. اين فرمانروايي گاهي با كتك هم همراه ميشد. من هميشه دوست داشتم يك جوري انتقام خودم را از او بگيرم اما چون زورم نميرسيد مجبور بودم نقشه بكشم. يكي از نقشههايي كه كشيدم و باز هم با كتك خوردن همراه بود مربوط به ماه رمضان است.
در يكي از روزهاي ماه رمضان يك ربع مانده بود تا اذان مغرب. برادر من سرسفره افطار نشسته بود و چرت ميزد. مادرم كوكويسبزي درست كرده بود. من روي پنجرهاي كه بالاي سر برادرم بود نشستم و نخي به كوكو سبزي وصل كردم. كوكو را تا بيني برادر پايين ميآوردم. برادرم تا بو ميكشيد و چشمهايش را باز ميكرد من كوكوسبزي را بالا ميكشيدم. برادرم حيرت ميكرد كه چه اتفاقي افتاده. كمي مينشست و دوباره چشم هايش گرم چرت ميشد. 3 دفعه اين كار را كردم اما سومين بار لاي چشمانش را باز گذاشت و فهــميد قضيه از چه قرار است. من را از بالاي پنجره پايين كشيد و روز از نو و روزي از نو.