تاریخ انتشار: ۳۱ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۳

به هم نگاه می‌کنیم. به زمین نگاه می‌کنیم و دوباره به هم نگاه می‌کنیم. کاری نمی‌شود کرد. دسته‌گلی است که به آب داده‌ایم و می‌ترسیم صدایش دربیاید. من که نه، نازنین می‌ترسد.

مثل همه‌ی وقت‌هایی که می‌ترسد، لب‌هایش را غنچه کرده و چشم‌هایش را گشاد و هر لحظه ممکن است اشکش دربیاید. می‌خواهد سروصدا راه بیندازد، ولی من جلوی دهانش را می‌گیرم و اخم می‌کنم و صاف توی چشم‌هايش زل می‌زنم.

خیلی لوس است. بدجوري حرص آدم را درمی‌آوَرَد. دفعه‌ی قبل هم که دبه‌ی ماست را روی مبل چپه کردیم، همین‌طور مثل حالا ترسیده بود و نق می‌زد. شاید هم حق داشته باشد.

آخر مامان آن دفعه بدجور دعوایش کرد، ولی آخر خوب نیست آدم این‌قدر ترسو باشد که به‌خاطر زمین انداختن چهار تا دانه تخم‌مرغ جیغش برود هوا.

شانس آوردیم آجی‌فهیمه خواب است. مامان هر دفعه که بیرون می‌رود، به آجی‌فهیمه می‌گوید حواسش به ما باشد، ولی آجی بیش‌تر وقت‌ها یا سرش را انداخته پایین و تندتند با گوشی‌اش بازی می‌کند یا چرت می‌زند. امّا خدا نکند بیدار باشد!

مثل آن موقع که روی پشت‌بام بودیم و نازنین شيلنگ آب را گرفته بود دستش و‌‌ همان‌طور که من بهش یاد داده بودم به بچه‌های توی کوچه آب می‌پاشید. آمد و محکم زد پشت دست نازنین، طوری که جايش قرمزِ قرمز شد.

بعد هم که مامان آمد همه‌چیز را بهش گفت. آن وقت مامان سر جفتمان داد کشید و نازنین را فرستاد توی اتاق. نازنین می‌ترسد، ولی من از هیچ‌چیز نمی‌ترسم، حتی وقتی مامان بزند روی دستم هم نمی‌ترسم. مامان من را زیاد دعوا نمی‌کند.

ولی این نازنینِ خنگ تندی می‌زند زیر گریه و خودش را لو می‌دهد. بس که لوس و ترسو است. حالا هم جیغ و دادش رفته هوا، ولی اشکالی ندارد. مامان که بیاید، زودی می‌دوم طرفش و یواشکی توی گوشش می‌گویم نازنین همه‌ی تخم‌‌مرغ‌ها را انداخته زمین.

 

شکیبا معین

16 ساله از تهران

 

تصويرگري: الهه صابر

برچسب‌ها