استاد صديقي از ورود دخترش به مطبوعات ميگويد: «دختر اولم مسئول بخش انفورماتيك روزنامه انتخاب بود؛ چون زبانش خوب بود و با سينما آشنا بود وارد بخش سينمايي هم شد و مطالب آن بخش را ترجمه ميكرد. حالا او ازدواج كرده و به خارج از كشور رفته و آنجا روانشناسي ميخواند. دختر دومام هم زبان خوانده، در فاصلهاي كه دانشجوي زبان بود، من تشويقش ميكردم متون موردعلاقهاش را ترجمه كند. او اكنون ليسانس زبان انگليسي و فوقليسانس روانشناسي دارد. گرايش مورد علاقه او امور اجتماعي بود. اينطور شد كه از 10سال قبل وارد بازار كار شد و از همان زمان پا به دنياي مطبوعات گذاشت. چون دخترهايم در خانه كتاب زياد ميخواندند، هر دوي آنها از نثري روان و زيبا برخوردارند».
فريدون صديقي عقيده دارد بستر اوليه روزنامهنگاري ادبيات است؛ آدم اول بايد قريحه و استعداد نوشتن داشته باشد بعد به اين استعداد فرصت پردازش و پالايش بدهد تا ثمربخش باشد. خب در خانوادهاي كه هم پدر و هم مادر كارشان نوشتن است و هرشب كوهي از روزنامه به خانه ميآيد، پدر هر شب فيلم ميبيند تا نقد بنويسد و بازار كتابخواني هم داغ است، خيلي دور از انتظار نيست كه در بچههاي آن خانواده بهطور غيرمستقيم علاقه به نوشتن و كار فرهنگي شكل بگيرد. صديقي ميگويد: «در كار روزنامهنگاري برخلاف بيشتر كارها خيلي زود ظرفيتها و تواناييها مشخص ميشود. روزنامهنگار در همان زمان كه بايد بنويسد، تكليفش روشن است». با اين حال منكر اين نميشود كه دخترانش را غيرمستقيم تشويق كرده كه استعداد خود را در روزنامهنگاري امتحان كنند؛ «ممكن است تشويق ضمني كرده باشم ولي آن قريحه و علاقه اوليه در خودشان بوده، بعد نتيجهاي كه از كار گرفتند هم مفيد بوده و احساس كردند ميتوانند در اين رشته كار كنند.»
خود الميرا كه هنوز هم در عرصه روزنامهنگاري فعال است مهمترين دليل ادامه دادن راه پدر و خواهر بزرگش را جذابيتي ميداند كه شغل پدرش با تمام پستي و بلنديها و ريسكها و زيباييهايش برايش داشت ؛ «هميشه دلم ميخواست بفهمم در حوزه مطبوعات چه خبر است و ميدانستم كه به هر حال محور بزرگي از دنيا را مطبوعات ميچرخاند. با وجود تمام استرسهايي كه بابا داشت و من شاهدش بودم و عدمامنيت شغلي كه در اين حرفه وجود دارد، جذابيتهايي كه در اين رشته ميديدم باعث شد به سمتش بيايم.»
روزنامهنگاري شغل سختي است؛ معناي واقعي اين سختي را افرادي ميدانند كه دورههاي مختلف روزنامهنگاري را تجربه كرده باشند و فريدون صديقي به حتم يكي از آنهاست؛ شايد انتظار منطقي اين بود كه او مانع ورود دخترانش به اين دنياي سخت شود؛ «شكي در اين نيست كه در اين حرفه ناامني هست و بچهها هم به خوبي اين را حس كردهاند. اگر چه من جزو آدمهايي بودم كه در همه سالهاي كارم دچار چنين مشكلاتي نشدم اما دغدغههايم بسيار زياد بوده؛ چون من غصه نسل جديدي را ميخورم كه در اثر ناامني شغلي ممكن است شغلشان را از دست بدهند، بچههاي من هم متأثر بودند از اين دغدغهها و غصهها. اما زندگي روزنامهنگاري من، نوع و جنس كار و كنش و واكنشهايش يك جاهايي برايشان ايجاد انگيزه كرده است. با اين حال نخستين دخترم كه ايران نيست ، الان ديگر كار روزنامهنگاري نميكند. الميرا هم بدش نميآيد يك كار پايدار و مستمر و بيدغدغه داشته باشد و روزنامهنگاري را در حاشيه ادامه بدهد؛ البته مطمئنم روزنامهنگاري را به كلي كنار نميگذارد.»
الميرا در تمام طول 10سالي كه وارد دنياي روزنامهنگاري شده، دركنار پدرش كار كرده است؛ «سعي كردم جاهايي كار كنم كه پدر بودهاند چون دوست داشتم از ايشان كار ياد بگيرم؛ بهخصوص آن اوايل.» و خيلي صادقانه ميگويد كه حضور و اعتبار پدرش در مطبوعات به نخستين قدمهايش در اين راه بسيار كمك كرده؛ «واقعيت اين است كه اگر من پدري نداشتم كه در مطبوعات مشغول باشد و به اين اندازه قدرت و اعتبار داشته باشد، شايد امكان حضورم در اين فضا خيلي كمتر بود. كمااينكه دانشجويان روزنامهنگاري زيادي هستند كه دوست دارند وارد اين حوزه بشوند ولي جايي برايشان وجود ندارد. من ميتوانم بگويم ابتداي حضورم در مطبوعات صددرصد بهخاطر حمايت پدرم و البته علاقه خودم بود. اما اگر منصفانه نگاه كنيم، بقيه راه را با سعي و تلاش خودم و البته پشتگرمي پدرم بهعنوان يك مشاور آمدهام. او اصلا آدمي نيست كه مطلبي را كه به دلخواهش نباشد بهخاطر اينكه دخترش نوشته قبول كند. شايد بتوانم بگويم بابا هميشه به من خيلي بيشتر از همكارانم سخت ميگرفت.»
اين همه جديت و سختگيري را كه در كلام صديقي ميبيني ميترسي بپرسي كه بهنظر او دخترانش زندگي موفقي دارنديانه؛ اما براي پاسخ دادن به اين سؤال بسيار مشتاق است و حتي اگر گفتوگويت تلفني هم باشد از لحن صدايش ميتواني خنده رضايتي كه روي صورتش نشسته تصور كني؛ «من خيلي شاكرم، خيلي شاكرم، خيلي شاكرم... با همه وجود؛ اين را صادقانه ميگويم. بچههاي من بچههاي موفقي هستند و البته اين موفقيت نسبي است و بستگي به آستانه انتظار و توقع آدمها دارد. اين موفقيتي كه من در مورد بچههايم ميگويم در چارچوب فهم خودم و با مناسبات اجتماعي خودم است. آنها زندگي سالمي دارند.»
و الميرا شايد تا به حال چنين چيزي را در مورد زندگي خودش از پدرش نشنيده باشد؛ «بابا بهخاطر همان سختگيريهايش هيچوقت از من مستقيم تعريف نكرده و هرگز بهخودم نگفته كه مطلبي كه نوشتي خوب بود يا مثلا من از آن خوشم آمد اما از گوشه و كنار ميشنوم كه پدرم به ديگران ميگويد الميرا كارش پيشرفت كرده و ميتواند در اين رشته آينده داشته باشد.»