بخش اول آن بین سالهای 1944 تا 1956 است، یعنی زمانی که «لسینگ» همچون بسیاری از نویسندگان دیگر جهان، درگیر کمونیسم شده بود و با تأثیر از نظریات کمونیستی داستان مینوشته است.
تب کمونیسم در این برهه زمانی نویسندگان بیشماری را در جهان گریبان گیر خود کرد و کمتر نویسنده مهمی را میتوان پیدا کرد که در این بازی زمانی مستقل عمل کرده باشد. دومین بخش زندگی داستانی «لسینگ» به سالهای 1956 تا 1969 برمی گردد.
در این دوره به موضوعات روانشناختی علاقهمندشد و انعکاس دغدغههای اجتماعی در آثارش به خوبی دیده میشود و پس از این دوره بخش سوم زندگی داستانی او شروع میشود، بخشی که بیشتر به جهانبینی صوفیستها روی آورد و در عین حال به داستانهای علمی و تخیلی هم علاقهمند شد.
بخشی از زندگی «دوریس لسینگ» به فعالیت در حوزههای دفاع از حقوق زنان مربوط میشود. در سال 2001 نیز علاوه بر جایزه های متعددی که تا آن موقع برده بود، برنده جایزه پرنس آستوریاس اسپانیا به خاطر دفاع از آزادی بیان شد. شبکه اسپانیایی تی.وی.ای.اینترناسیونال یکی،دوروزی پس از دریافت جایزه نوبل با او گفتوگو کرد .
- ازاینکه جایزه نوبل را بردهاید خوشحالید ؟
بیش از آنکه خوشحال باشم متعجبم.انتظارش را نداشتم.
- از خودتان بگویید؟
هرروز صبح راس ساعت 5 از خواب بیدار میشوم.به پارک نزدیک خانه میروم و یکساعتی به پرندگان غذا میدهم، بعد به خانه میآیم.صبحانهای آماده میکنم و تا ساعت 9 پشت میز کارم مینشینم و مینویسم؛ این تنها برنامه تغییر ناپذیر زندگیام است. در 22 اکتبر سال 1919 در شهر کرمانشاه از شهرهای ایران به دنیا آمدم و سال 1925 همراه خانوادهام به زیمبابوه مهاجرت کردم. به اجبار به مدرسهای کاتولیک رفتم اما در سن 15 سالگی مدرسه را نیمهکاره رها و از آن به بعد خودآموزی کردم و اولین رمانم در سال 1949 به نام «چمن آواز میخواند» در لندن منتشر شد.
- ظاهرا در همان نخستین مصاحبهها گفته بودید که 40 سال است منتظراین جایزه هستید ؟
40 سال است که فکر میکنم استحقاقاین جایزه را دارم.اما هیچوقت منتظرش نبودم چون فکر میکردم اعضای آکادمیبا من سر لج هستند.
- چرا؟به خاطر فعالیتهای ضد نژادپرستانه یا دفاع از حقوق زنان؟اینها که مشکلی نیست.
نه.اما در سال 1960 یکی از کارمندان آکادمیبه سراغم آمد و گفت بااین نگاه و موضع گیریهایی که در آثارم دارم هرگز مطابق معیارهای آکادمینخواهم شد و خیال جایزه را هم نباید در سر بپرورانم.
- پس فکر میکنید چرا برنده شدهاید ؟
فکر میکنم نظرشان نسبت به من عوض شده است و البته کسان دیگری هم بودند که میتوانستند برنده نوبل امسال باشند اما خب من به اندازه کافی پیر شدهام و خطر مردنم وجود دارد و نوبل را هم به مردهها نمیدهند.
- از اینکه دومین انگلیسی هستید که در 3 سال گذشته برنده این جایزه شده چه احساسی دارید؟
زیاد بهاین فکر نکرده ام.در آثارم بیش از آنکه یک انگلیسی باشم سعی کردهام که یک انسان باشم و نگاهی انسانی داشته باشم.حالا هم خوشحالم که کتابهایم برنده نوبل شدهاند.
- شما درایران به دنیا آمدهاید.در آفریقا بزرگ شدهاید ولی الان بهعنوان یک نویسنده انگلیسی برندهاین جایزه شدهاید.آیا خودتان را ایرانی یا اهل زیمبابوه هم میدانید ؟
دقیقا.من در کرمانشاه ایران به دنیا آمدم.پدرم در بانک جهانی کار میکرد و چند سالی را ما درایران گذراندیم.بی شک ذهنم و نوشته هایم متاثر از خاطرات کودکیام است.کودکیای که درایران و زیمبابوه گذشت اما من به همه انسانها میاندیشم.در رمان اتوبیوگرافی گونه خود زیر پوست من نوشتهاید:من سعی میکنم دراین کتاب با خودم صادق باشم.اما نمیدانم در 85 سالگی هم وقایع را همانطور خواهم دید که الان میبینم.
- حالا در 88 سالگی چطور؟نگاهتان نسبت به خاطره هایتان چقدر تغییر کرده است؟
خوب.هرچقدر که سن آدم بالا میرود نگاهش نسبت به همه چیز تغییر میکند.بهتر بگویم چیزها برایتان به شکل دیگری اهمیت مییابد.و اتفاق دیگراین است که چیزهایی که از یاد بردهاید را دوباره به یاد میآورید.بنابراین نگاهتان بهطور کلی عوض میشود.
صداها و لحنها تغییر میکنند چون شما مدام از آنها دور میشوید.این بهترین هدیه پیری است که شما وابستگیتان را نسبت به خیلی چیزها ازدست میدهید.چیزهایی که تا پیش از آن برایتان اهمیتی به اندازه مرگ یا زندگی داشتهاند.اما آنچه به یاد میآورید مهمتر از چیزهایی است که از یاد بردهاید.
- چطور؟
یادم میآید وقتی برادرم را پس از یک جدایی 30 ساله که به خاطر مسائل سیاسی برایمان پیش آمده بود دیدم در نخستین دیدار خاطرات مشترکمان را مرور کردیم.در تمام سالهای جدایی من فکر میکردم که هردوی ما کودکی مان را در مزرعهای در آفریقا گذراندهایم پس هردو آن را به یاد داریم چون با هم آنرا تجربه کردهایم اما در کمال تعجب متوجه شدم که او خیلی از چیزها را فراموش کرده بود و در واقع قبل از 11 سالگیاش را اصلا به یاد نمیآورد.انگار یکسری خاطرات خوب را انتخاب کرده بود و تنها آنها را به یاد سپرده بود.
- در زیر پوست من همه آن چیزهایی را که نوشته بودید کاملا به یاد میآوردید ؟
راستش را بخواهید نه.یک چیزهایی را احساس میکردم اما اصلا مطمئن نبودم.مثلا در آن کتاب از قالیچه هایایرانی خانه مان -چراغ سقفی زیبا و میزی چوبی نوشتهام که هرگز آنرا به یاد نمیآوردم اما بعد برادرم به من گفت که دقیقا همانها را درخانه مان داشتهایم.البته خیلی چیزها را هم هرگز به یاد نیاوردم.مثلا بعد از نوشتن رمان، کتابی از یک انگلیسی خواندم که در سال 1920 درایران زندگی میکرده است.
او به شهرهای مختلفایران سفر کرده بود و خاطراتش را نوشته بود.دراین کتاب از ابتلای مردم کرمانشاه یعنی زادگاه من به تیفوس نوشته است که جان بسیاری از آنها را گرفته بود.جالباینجاست کهاین اتفاق درست در همان سالهایی که ما در کرمانشاه زندگی میکردیم رخ داده بود ولی پدر و مادرم هرگز دراین باره به من چیزی نگفته بودند و من هم آنرا به یاد نمیآوردم.
- در زیر پوست من از نوشتن رمانی صحبت میکنید که آنرا زندگی جایگزین مینامید. چرا میخواستید درباره چنین موضوعی بنویسید ؟
من اغلب اوقات بهاین میاندیشم که زندگیام چه تغییری میکرد اگر کارهای دیگری انجام میدادم.چون چیزهایی که من را شکل میدهند از بچگی با من بودهاند واین نشان میدهد که ما چندان قابل تغییر نیستیم.اما اگر میخواستم یا میشد که زندگی دیگری داشته باشم ترجیح میدادم که یک کشاورز یا جهانگرد شوم.
- چرا جهانگرد ؟
یکی از دوستان من چند سال پیش مدتی را در کویر گذرانده بود.او برایم از جاذبه های زندگی دراین مکان سحرانگیز گفت و من مطمئنم شهرهای مدفون شده زیادی در صحرا وجود دارد که هنوز کشف نشده است.زندگی در جایی که پیش از تو افرادی در آن مدفون شدهاند و تمدنهایی را در دل پنهان دارد بسیار جذاب است.
- جایگاه و اهمیت رویا در رمانهایتان به چه دلیل است؟
من همیشه فکرکردهام که خوابی که شب گذشته یا هفته پیش دیدهام شروع خوبی برای یک داستان است و همیشه خوابهایم را در یک دفتر کوچک یادداشت میکنم و آنها را در داستانهایم میآورم. گاهی هم شده که یک رویا موضوع یک داستان شده است.
- در نوشتن خاطراتتان کدام بخشها را حذف میکنید؟
خیلی وقتها شده که چیزی را نوشتهام و بعد آنرا خط زدهام چون احساس میکردم آنقدر احساساتی شدهام که ممکن است خواننده را گمراه کنم.