طوبيخانم قصه ما، 68سال پيش در روستا به دنيا آمده است، پدرش كارگري ساده بوده و از همين رو هرگز درس نخوانده است. او ميگويد: «11ساله بودم كه راهي خانهبخت شدم، شايد با اين اميد كه زندگيام دگرگون شود اما در اين سن، شوهركردن همان گام اول گرفتاريهاي جديدي بود كه بايد تا امروز با تبعات آن دست و پنجه نرم كنم و هر روز بيشتر فرسوده شوم».
وي ميگويد: «شوهرم كه كشاورزي ساده بود، 10سال از من بزرگتر بود و مايجتاج اوليه زندگي را تأمين ميكرد اما راستش را بخواهيد اي كاش از ابتدا نبود». او آرزو ميكند: «اي كاش من هم در كودكي ميتوانستم عروسكي براي خودم داشته باشم و محبت پدر و مادر را درك كنم و زماني كه آماده رفتن به خانه بخت شدم، لباس عروسي را بر تن ميكردم».
طوبيخانم 6فرزند به دنيا ميآورد كه 4 نفر از آنان زنده ميمانند و 2نفر به روالي كه در آن روزها چندان غريب نبوده، راهي جهان ابديت ميشوند. اين نخستين داغي است كه بر دل بانوي قصه ما ميماند. حال او يك پسر دارد و 3دختر كه داستان هر يك از آنان نيز مثنوي 70مني است كه فرصتي جدا ميطلبد.
- 35سال زندگي و آخر هيچ
طوبيخانم ميگويد: «35سال با شوهرم زندگي كردم اما او قدر باهم بودن و در كنار هم تلاش كردن را نميدانست و نمونه بارز نامردي بود كه ديگر نميتوانستم تحملش كنم. بودن با او زير يك سقف، كورسوي روزنههاي اميد را نيز از من گرفته بود و در سن 46سالگي مرا رها كرد و رفت».
حالا همه دخترانش ازدواج كردهاند و تنها يك پسر براي مادري كه از 11سالگي در خانه شوهر بوده و چندان در جامعه حاضر نشده باقي مانده. حالا او بايد تنها پسرش را به دندان بگيرد و بزرگ كند بلكه او از سرنوشت شومي كه براي مادر تاكنون رقم خورده است، نجات يابد.
حالا تنها راهي كه برايش باقي ميماند اين است كه كار كند تا پاسخگوي نيازهاي پسرش و خودش باشد. او كه آموزشي نديده كار كردن در خانه مردم را آغاز ميكند و كارگري به شغلش بدل ميشود تا پسر بزرگ و به عصاي دست مادري كه يك تنه و شرافتمندانه او را بزرگ كرده، بدل شود. حالا چشمان طوبيخانم به پسرش دوخته شده، شايد او كليد خروج از سرنوشت محتومي باشد كه از زمان به دنيا آمدنش، براي او رقم خورده است. خواستههاي انسان ساده است؛ يك زندگي ساده، احساس كردن محبت پدر و مادر، چشيدن طعم عشق و ديدن موفقيت فرزنداني كه از پوست و گوشت آدمي بهوجود آمدهاند.
- كاركردن در خانه مردم براي يك لقمه نان
بعد از رفتن همسر، تا همين 3سال گذشته در خانه مردم مشغول نظافت و كار خانه بوده است تا اينكه زخمهايي كه به طرق گوناگون بر جسم و روح طوبيخانم در اين سالها وارد شده، كار خود را ميكند و كمردردها و پا دردها شروع ميشود و در انتها متوجه ميشود كه 4عدد از مهرههاي ستونفقراتش آسيب ديده است.
پزشك معالج، طوبيخانم را از كار كردن منع ميكند. او ديگر توان خم و راست شدن و زدودن غبار و لكههاي زنگار شده در و ديوار را ندارد. حالا ديگر رمقي باقي نمانده اما دغدغه نان و سلامتي، غولهاي وحشتناكي هستند كه روح و مغز آدمي را چون خوره ميخورند. همه جسم و جان او زنگار بسته است و هيچكسي هم نيست كه از چهره او غباري بزدايد. البته اين زخمها ريشه در زماني هم دارد كه همسرش او را به باد كتك ميگرفته و اكنون پس از سالها زحمت و كار، دهان باز كردهاند.
- حقوقي كه براي اقساط وام 2ميليوني ميرود
طوبيخانم ميگويد: «تحت پوشش كميته امداد امام خميني(ره) قرار گرفتهام و ماهانه 53هزار تومان حقوق برايم تعيين شده است كه البته بابت اقساط وام 2ميليون تومانياي كه براي پول پيش خانه گرفتم، صرف ميشود». حالا او ميماند و 45هزار و 500توماني كه بهعنوان يارانه ميگيرد و 100هزار تومان اجاره ماهانه سرپناهش، هزينه خورد و خوراك، پوشاك و البته هزينه درمان كه هر چقدر ناچيز هم باشد، براي او غول بزرگي محسوب ميشود.
- 50درصد فلج، 50درصد بهبودي
طوبيخانم درباره بيماري خود ميگويد: پزشكان اعلام كردهاند كه درصورت عمل كمرم، شانس بهبودي 50درصد است و بهاحتمال 50درصد نيز فلج خواهم شد. اما همه اميدهاي طوبيخانم براي اينكه پسرش عصاي دست مادر در زمان پيري شود، نااميد شده و اكنون 10سال است كه اميد روزهاي پيري مادر به بيماري افسردگي دچار شده و سه فرزند هم دارد كه همسرش با پاك كردن سبزي هزينههاي زندگي را تأمين ميكند.
غصههاي طوبيخانم در مقابل غم فرزندانش ناچيز است. او ديگر دغدغههاي خود را فراموش كرده و آنچه باعث آزار و اذيتش شده، ديدن فرزنداني است كه تنها مانند گذشته، دغدغه نان و آب آنها را ندارد و ريزريز آب شدن آنان را بايد به نظاره بنشيند. البته اين تنها پايان ماجراي فرزندان او نيست؛ چراكه يكي از دخترانش نيز از شوهرش جدا شده و درگير تامين زندگي فرزندان خود است.
طوبيخانم ميگويد: فرزندانم خودشان نيازمند كمك هستند و نميتوانم انتظاري از آنان داشته باشم. حالا او مانده است و خيل عظيمي از مشكلاتي چون يك سرپناه، يك لقمه نان، بيماري و مخارج آن.
طوبي خانم ما دلشكسته و رنجور است. حداقل انتظار داشت در زمان سالمندي مانند بسياري از همسن و سالانش يك حقوق ساده بازنشستگي از تأمين اجتماعي داشته باشد و با نوههايش بازي كند. اما حالا بايد در يك چهارديواري در نقطه دورافتادهاي از شهر همدان كه نزديك باغ بهشت اموات از دست رفته است، زندگي را به تنهايي بگذراند. يك تلويزيون ساده كوچك كه تنها يك شبكه تلويزيوني را ميگيرد تنها همدم او است. حالا وقت زيادي دارد كه به تمام رنجهاي 68سالهاش فكر كند.
او خيلي سخت پاسخ سؤالات ما را ميدهد، بسياري از تلخيهاي زندگيش را تعريف نميكند تا آبرويش را حفظ كند. او هرگز طعم زندگي را نچشيده است؛ طعم يك لبخند، يك دوست داشتن ساده و دوست داشته شدن.
اين روزها طوبيخانم سخت محتاج كمك ديگران شده كه هزينههاي زندگي خود را تأمين كند. همه اميدهايش نااميد شدهاند. شوهري كه بايد مأوا و پناهش ميشد، فرزنداني كه بايد عصاي دستش ميشدند، همه و همه هرگز آن چيزي كه بايد، نشدند. زندگي هم روي ناخوش خود را براي طوبيخانم نگاه داشته است بهطوري كه ستون فقراتش هم ديگر كمآورده است و نميتواند اين بار سنگين را تحمل كند.
- شما چه ميكنيد؟
طوبي خانم مادر 68 ساله اي است كه بعد از سالها كار كردن در خانه مردم دچار ناتواني شده و ديگر توان كار كردن ندارد. شما براي كمك به او چه مي كنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.