من هم هوايت را دارم...» همين صحبتهاي به ظاهر ساده، همين حرفهايي كه شايد خيلي از ما به درست بودنشان اعتقاد داريم و فراموششان ميكنيم، گاهي معجزه ميكند. پسري جوان را تصور كنيد كه پدر و مادر بيمارش را در شهري دور، شهري خيلي دور و بدون امكانات رها كرده و به پايتخت آمده تا كار كند و نانآور خانه باشد اما آنقدر در هزينههاي زندگي غوطهور است كه نه تنها ازدواج نميكند بلكه وقتي صحبت از شروع زندگي مشترك به ميان ميآيد سكوت ميكند و هيچ نميگويد. بسيارند افرادي كه چشم روي تنهايي و غربت اين جوانها نبستهاند و تصميم گرفتهاند كاري كنند. يكي از اين افراد مهرداد اخوان، مهندس ناظر ميدان ميوه و ترهبار است؛ مهرداد اخوان و خانوادهاش... . سالهاست كه اين خانواده دست جوانهايي كه براي كار به تهران آمدهاند و در بازارهاي ميوه و ترهبار كار ميكنند را ميگيرند و ميگويند: «بسمالله بگو و به خدا توكل كن! ما هم كمكت ميكنيم...» بعد هم خرج جشن ازدواجشان را ميدهند و به تدارك عروسي بعدي فكر ميكنند. هرچند، وقتي مقابلشان نشستيم خيلي چيزها را انكار كردند و گفتند «ما كه كاري نميكنيم» اما آنهايي كه بهواسطه اين زوج خير جشن عروسي گرفته بودند ميگفتند: «خدا به زندگيشان آرامش عطا كند كه آرامش و عشق را به زندگي ما گره زدند». اين شما و اين خانوادهاي كه تصميم گرفتهاند در جاده كارهاي نيك قدم بردارند...
- چه چيزي باعث شد باني ازدواج جوانها شويد؟ آن هم جوانهاي شهرستاني كه در ميدان ترهبار كار ميكنند و آنها را نميشناسيد؟
مهرداد اخوان: سال ۱۳۷۸ بود كه ازدواج كرديم. ازدواجي سنتي كه اين روزها كمتر از آن رد و نشاني پيدا ميشود. اما جشن ازدواج ما با جشن ازدواج دوست، فاميل و همسايه فرق داشت. ما بهترين شب زندگي يك دختر و پسر را بدون تشريفات جشن گرفتيم؛ يعني جشن عروسي نداشتيم. نه اينكه پول جشن ازدواج را نداشته باشيم. نه! هيچ مشكلي در ميان نبود! با همسرم تصميم گرفتيم جشني ساده با حضور خواهر و برادرها بگيريم و زندگي مشتركمان را آغاز كنيم. همينطور هم شد. هميشه خدا را شكر ميكنم كه همسرم مانند من فكر ميكند. وقتي در جلسه خواستگاري به او گفتم تا عمر دارم قسمتي از درآمد ماهانهام صرف كارهاي خير خواهد شد هيچچيز نگفت. حتي نپرسيد چه كار خيري. به او گفتم كه مهرداد از همان آغاز روي پاي خودش ايستاده؛ دانشآموز بوده كار كرده! دانشجو بوده مسافركشي كرده اما اين پول كار خير هميشه از مخارجش جدا بوده و جدا خواهد ماند. او هم قبول كرد. وقتي هم كه ازدواج كرديم تصميم گرفتم در حوزه ازدواج جوانها فعاليت كنم؛ ازدواج جوانهايي كه از سنشان گذشته اما توان مالي ندارند.
آزادهسادات جعفري: باور ميكنيد من از كارهاي خير همسرم اطلاع ندارم! فقط ميدانم كه قلبش براي اين نوع كارها ميتپد. چند سال پيش وقتي به خانه آمد و گفت بايد براي شركت در جشن عروسي يكي از پسرهاي ميدان ميوه و ترهبار به شهرستان قروه در استان كردستان برويم گفتم: ضروري است؟ گفت: بله! چمدان جمع كرديم و رفتيم و من بعدها فهميديم هزينه اين جشن عروسي را همسرم داده. البته در مدت حضورمان در قروه بعضي چيزها را حس ميكردم اما به روي خودم نميآوردم. مثلا وقتي از مادر اسماعيل پرسيدم چرا پيراهن مشكيات را عوض نميكني؟ عروسي اسماعيل است! گريه كرد و گفت: شب عيد بود كه اسماعيل يك دسته اسكناس پنجاه توماني برايمان فرستاد. آن روزها اسماعيل ۱۴ سال بيشتر نداشت اما نانآور خانه بود. دختر كوچكم پولهايي كه اسماعيل فرستاده بود را به پر شالش بسته و مشغول كار شده بود. پولها به زمين ميافتد و تنها گاومان حاصل چندين ماه عرقريختن و كار كردن پسر ۱۵سالهام را ميخورد. دخترم هم كه ميدانست اين پول تمام دارايي ما بوده، از غصه بيپولي و خوردهشدن اسكناسها خودكشي ميكند و ما را سياهپوش! ميگفت ما آرزوي لولهكشي گاز داريم. آرزوي اينكه هميشه آب داشته باشيم.
سختي را در چروكهاي ريز و درشت چهره مادر اسماعيل ميديدم و با خودم ميگفتم كاش ميتوانستم به اين خانواده كمك كنم؛ كاش! آن روز نميدانستم همسرم با جستوجو و تحقيق اين خانوادهها را شناسايي ميكند. واقعا نميدانستم...
- هيچ وقت به همسرتان نميگوييد اين پول را خرج خانه و زندگي خودمان كن؟!
آزادهسادات جعفري: هرگز! چرا بايد اين حرف را بزنم. من در خانه خودمان هم شاهد اين رفتار پدرم بودم. سالها پيش وقتي دختر خانه بودم و پدرم آرزوي سفر به مكه را داشت به چشم خود ديدم كه فيش حجاش را فروخت و براي دختر فاميل جهيزيه خريد. حالا چگونه ميتوانم از همسرم ايراد بگيرم. هيچ وقت اين كار را نميكنم چون ميدانم آرامش زندگيمان از دعاي خير اين افراد سرچشمه ميگيرد.
- ترديد ندارم خيرخواهي پدر خانواده بر اهالي خانه تاثير گذاشته است. اين طور نيست؟
آزاده سادات جعفري: با اينكه هرگز از كارهاي خيري كه مهرداد انجام ميدهد در خانه چيزي نگفتهايم اما فرزندانم هم مثل پدرشان بار آمدهاند. ماه رمضان امسال براي شركت در افطاري شيرخوارگاه آمنه دعوت شديم و خانوادگي به اين خانه پر مهر و دوستداشتني رفتيم. خيليها آمده بودند. مادر همسرم نيز در اين جشن حضور داشت. ايلياي ۱۰ ساله ما ماه رمضان امسال تمام روزههايش را گرفت. مادر همسرم هم براي تشويق نوهاش در آنجا به پسرم سكه هديه داد. ميدانيد واكنش ايليا چه بود؟ همانجا چرخيد و چرخيد و سكهاش را به يكي از كودكان شيرخوارگاه هديه داد تا همه متعجب به او نگاه كنيم.
- پس به شيرخوارگاه آمنه هم رفتوآمد داريد؟
آزاده سادات جعفري: من بيشتر از دو بار به اين خانه پر از مهر نرفتهام اما همسرم در مناسبتهاي مختلف خودش را به شيرخوارگاه ميرساند. چند وقت پيش بود كه برايم تعريف كرد يكي از خيران و مسئولان شيرخوارگاه گفته كه كودكان اين مركز تا به حال ميگو نخوردهاند! به مهرداد گفتم: خوب برايشان ميگو ببر! گفت: به فكرش هستم. پس از چند روز برايم تعريف كرد كه بار ميگو و ماهي يك روز ميدان ميوه و ترهبار را خريده و به شيرخوارگاه برده. نميدانم تا به حال به اين مركز رفتهايد يا نه! اما در اين دو مرتبهاي كه پا به اين خانه گذاشتهام فقط عشق و محبت را ديدهام. نخستين باري كه به اين مركز رفتم هيچ خوراكياي همراه نداشتم به غيراز يك بسته آدامس. وقتي يكي از بچهها را در آغوش گرفتم تا با او بازي كنم آدامس را به او دادم. ميدانيد چه كار كرد؟ يكي از آدامسها را براي خودش برداشت و باقيمانده را بين دوستان و مهمانهايي كه به شيرخوارگاه آمده بودند تقسيم كرد. تقسيم مهرباني كوچك و بزرگ، دارا و غني نميشناسد. اگر نيازمند بودي و بخشيدي بايد خودت را نيكوكار بداني... .
- بخشيدن هديه به ديگري آن هم در اين سن و سال يعني پدر و مادر الگوي خوبي بودهاند. چرا اين تصميم را گرفتي ايليا؟
ايليا اخوان: مادر جانم براي روزه گرفتنم در ماه رمضان به من هديه داده بود. من هم با خودم فكر كردم چه اشكالي دارد اين سكه را به يكي از بچههاي شيرخوارگاه هديه دهم. آن لحظه با خودم فكر كردم شايد حكمت اينكه هديهام را در شيرخوارگاه گرفتهام اين است كه هديهام را هديه دهم!
مهرداد اخوان: البته كارهاي ايليا اينجا به پايان نميرسد. ايلياي ما با پول توجيبياش آبميوه ميخرد و در ماشين ميگذارد تا وقتي سرچهارراه كودك كاري را ديد به او بدهد. ما هيچچيز به ايليا نگفتهايم، خودش دوست دارد اين كارها را انجام دهد.
- بسيار جالب است كه خانواده و فرزندان از كارهاي خير شما بيخبرند!
مهرداد اخوان: چه لزومي دارد باخبر باشند! تنها خانوادهام نيستند كه از ماهيت اين كارها بيخبرند! گاهي پيش آمده خود فرد هم متوجه نميشود چه كسي كمكش كرده. بگذاريد حرفم را با يك مثال برايتان بگويم. شما ميدانيد دوستتان به يك خودكار نياز دارد و پولي ندارد تا خودكار را بخرد! اگر هم اين خودكار را در جمع به او بدهيد يا به همه بگوييد كه ايهاالناس! من به فلاني خودكار دادهام؛ هم غرور فرد را شكستهايد هم طعم خودكاري كه به دوستتان دادهايد را به كامش تلخ خواهيد كرد. اينجور وقتها به جواني كه هزينه جشن ازدواجش را ندارد ميگويم كسي را ميشناسم كه وام ميدهد و درخرج جشن عروسي كمكت ميكند. كمتر پيش ميآيد خودم را بهعنوان خير معرفي كنم. بگذاريد حقيقتي را به شما بگويم كمك كردن هميشه كه مالي نيست. گاهي با يك واژه، گاهي با يك حرف ميتواني دست يك جوان را بگيري. چند هفته پيش متوجه شدم يكي از كارگرهاي شهرستاني ترهبار تصميم گرفته براي خريد داروهاي مادرش پول نزول كند. يك ميليون بگيرد و ۷۰۰ هزار تومان اضافه پس دهد! اين موضوع را كه شنيدم دست بهكار شدم. به غرفهدارهاي ميدان گفتم هر قدر ميتوانيد كمك كنيد و فكر كنيد قرض ميدهيد! بهتر از اين است كه پول نزول زندگي يك جوان را نابود كند. خدا حواسش هست. خدا هميشه حواسش هست. آن روز هم حواسش جمع اين جوان بود و كاري كرد تا يك ساعته پول داروي مادرش جور شود. او كار ميكند و پولها را پس ميدهد.
- تصور اينكه خيران پولدار هستند درست است؟
مهرداد اخوان: (ميخندد) شايد بهتر باشد همسرم اين داستان را تعريف كند. فقط اين را بگويم كه چند سالي از شروع زندگي مشتركمان گذشته بود كه يكي از بندههاي خوب خدا دار و ندارم را بالا كشيد و رفت! بايد از پساندازمان كه مقدارش هم خيلي كم بود استفاده ميكرديم. شايد هر كسي جاي همسرم بود ميگفت: خودمان واجب تريم. شايد باور نكنيد اما در همان روزهاي سخت، همسرم مدام يادآوري ميكرد مبادا پولي كه هر ماه كنار ميگذاشتي را فراموش كني مهرداد!
آزادهسادات جعفري: همه زندگيها فرازونشيب دارد. يك روز غني هستي و روز ديگر فقير. غني اصلي خداست. هيچ فردي نبايد به دارايياش مغرور شود. آن روزها خوب به يادم مانده. اگر بگويم روزهايي بود كه پول خريد نان نداشتيم باور ميكنيد؟ آن روزها را هم تحمل كرديم. روزهايي كه سخت بود اما خدا آرامش را از زندگيمان نگرفت. حقيقت اين است كه آن روزها نميدانستم مهرداد چه ميزان از درآمدش را صرف كارهاي خير ميكند، هنوز هم نميدانم. البته اين به معناي اين نيست كه ما چيزي را از هم پنهان ميكنيم. نه! كمك كردن به ديگران تا جايي كه از انسان كمكي ساخته باشد فعاليتي عادي است. مثل راه رفتن، آبخوردن و كارهاي ديگر. مگر از همسرم ميپرسم امروز چقدر راه رفتي كه از او بپرسم چقدر از درآمدت را صرف اين كار ميكني؟
- كارهاي اينچنيني تاثيري در زندگيتان گذاشته است؟
مهرداد اخوان: حتما همينطور بوده است. صبحها ساعت ۷ از خانه بيرون ميزنم و شبها ساعت ۹ به خانه باز ميگردم. اين روزها تربيت بچهها و برآورده كردن نيازهايشان بسيار مشكل است. اگر از پدر و مادرهاي ديگر بپرسيد، به شما خواهند گفت كه دست تنها بودن مادر در امر تربيت فرزندان تا چه اندازه مشكل است. اما اين مشكلات براي همسر من وجود ندارد. خودش كه اعتقاد دارد دعاي خير همين جوانها و خانوادههايشان به زندگي ما آرامش بخشيده اما من ميگويم اين فقط يك سوي ماجراست. همسر من آنقدر مهربان و كمتوقع است كه سختيهاي اين راه را به دوش ميكشد اما گلايه نميكند. 2سال پيش وقتي بهعنوان خادم افتخاري با كاروان حجاج ايراني عازم خانه خدا شدم يك ماه تمام مسئوليتهاي زندگي به دوش او بود اما يكبار هم گلايه نكرد. اعتقاد دارم اگر خدا توفيق كمك كردن به ديگران را به ما داده، خودش هم به ما كمك ميكند. ما هم روزهاي سخت و نداري در زندگي داشتهايم، خدا آن روزها عجيب دستهاي ما را گرفت، عجيب.
سادات جعفري: من فقط سعي كردم با فرزندانم دوست و رفيق باشم. وقتي ميبينم روابط دوستانه در بعضي خانوادهها بهواسطه فضاي مجازي از بين رفته غمگين ميشوم. در خانه ما از اين خبرها نيست. نه اينكه تلفن همراه نداشته باشيم، داريم اما وقتي همسرم به خانه ميآيد دورهم جمع ميشويم و با هم از اتفاقهاي روزمره زندگي ميگوييم. فاطمه دخترم از مدرسه تعريف ميكند و ايليا از باشگاه! همسرم هم هميشه گوش شنواي من و بچههاست. معتقدم اگر ميخواهيم با ديگران مهربان باشيم و كمكشان كنيم ابتدا بايد اين مهرباني را در خانه خود بياموزيم وگرنه با ديگران هم مهربان نخواهيم بود.
- پس دليل كمك كردن شما به ديگران دلسوزي نيست؟
مهرداد اخوان: دلسوزي! اصلا فكرش را هم نكنيد. هيچ وقت راضي نميشوم از روي ترحم و دلسوزي به كسي كمك كنم. پسري كه به سن ازدواج رسيده و پولي براي ازدواج ندارد، دختري كه به خاطر دستهاي خالي پدر و جهيزيه نداشتن، خواستگارانش را رد ميكند بنده خداست. بنده خوب خدا. او هم براي خودش شخصيت دارد. هرگز اتفاق نيفتاده به كسي براي ازدواج و جهيزيه كمك كنم و چند وقت بعد سراغش را بگيرم. احساس ميكنم اگر مرا ببيند خجالت ميكشد. خانوادههاي بسياري را ميشناسم كه با سيلي صورتشان را سرخ نگهميدارند براي اينكه ترحم ديگران را نداشته باشند. ميدانيد روزانه چقدر زن و مرد را ميبينم كه از سطل زباله ميدان، ميوههاي خراب را بيرون ميكشند و ميبرند! به سر و وضعشان كه نگاه ميكني لباس مرتب پوشيدهاند؛ البته نه اينكه ثروتمند باشند، نه! لباسهايشان كهنه اما تميز است. هميشه از خدا خواستهام اگر قرار است روزي بهواسطه ترحم به ديگران كمك كنم، خودش مانعم شود. چون معتقدم گرفتن دست افتاده وظيفه است؛ وظيفهاي كه فقط بايد براي رضاي خدا انجامش دهي و بس... .
- خاطره شيرين هم داريد؟
مهرداد اخوان: بله! همين كه ميدانم پسري جوان تشكيل خانواده داده و صاحب فرزند شده! همين كه ميبينم دختري كه سالها پيش به خواست خدا جهيزيهاش جور شده و حالا مادر چند فرزند است، همين كه ميبينم جوانها با جشني ساده و وسايل زندگي سادهتر زندگي مشتركشان را آغاز ميكنند، همين كه خوشبختي را در نگاه و لبخندهايشان تحويلم ميدهند، ميخواهيد خاطره خوش نداشته باشم؟! ما خودمان را خير و نيكوكار نميدانيم. آنقدر خير مدرسهساز و نيكوكاران اينچنيني در اين شهر زندگي ميكنند كه جايي براي امثال مهرداد اخوان و خانوادهاش نميماند اما همين كه ميشنوم فلاني هم رفت سر خانه و زندگياش برايم يعني خاطره خوش، يعني آرامش. از خدا ميخواهم اين آرامش را مهمان همه خانهها كند...
از خانواده گرم و مهربان اخوان خداحافظي ميكنم. اما چند روز بعد وقتي متوجه ميشوم ازدواج كارگرهاي جوان ترهبار تنها كار خير اين خانواده نيست متعجب ميشوم... پرداخت خرج تحصيل دختران بيسرپرست، خريد جهيزيه براي نوعروسان و كارهاي اينچنيني تنها گوشهاي از قدمهايي است كه اين خانواده در جاده خيرخواهي برميدارند و هرگز خسته نميشوند...
- آرزو سلماني، مدير مؤسسه خيريه امالبنين از خيرخواهيهاي مهرداد اخوان و خانوادهاش ميگويد
هميشه به موقع زنگ ميزند، هميشه...
وقتي تصميم گرفتيم مؤسسه خيريه امالبنين را تاسيس كنيم مهرداد اخوان مهندس ناظر ميدان ترهبار شهرك شهيد باقري بود. همين كه متوجه اين موضوع شد گفت: روي كمك من حساب كنيد. اين مرد نخستين خيّر مؤسسه ماست. 12سال پيش 30 هزار تومان را بهعنوان نخستين كمكش به خيريه پرداخت كرد و هنوز كه هنوز است به مؤسسه و مددجوها كمك ميكند. تا وقتي كه مهندس ناظر ترهبار شهرك ما بود فكر ميكردم تنها كار نيكش كمك به مددجوهاي ماست. وقتي او را شناختم كه از ترهبار شهرك ما بهجاي ديگري منتقل شد. كارگرهاي ترهبار ميگفتند اين مرد خرج جشن ازدواجشان را پرداخته، بيآنكه به كسي چيزي بگويد. بگذاريد حقيقتي را به شما بگويم! روزهايي در مؤسسه امالبنين هست كه همه براي جمعآوري جهيزيه نوعروسان دوندگي ميكنند. گاهي كه نه! هميشه پيش ميآيد كه چند تكه از جهيزيه ناقص است. شايد باور نكنيد! اما درست در همان لحظاتي كه با همكارانم در خيريه نشستهايم و از خدا ميخواهيم ما را شرمنده اين نوعروسان نكند تلفن خيريه زنگ ميخورد و آن سوي خط مهرداد اخوان ميگويد: به همان شماره كارت پول بريزم.
- اخوان مرا به زندگي دلگرم كرد...
محمد يكي از كارگرهاي ميدان ميوه و ترهبار است كه با كمك اخوان داماد شده! او ميگويد: «هرچه دارم از اين مرد دارم. او نه تنها از نظر مالي هوايم را داشت بلكه معنوي هم كمك ميكرد. همين كه به زندگي دلگرمام كرد، همين كه پاي درددلهايم نشست و گفت مرا مانند برادرت بدان سبب شد من صاحب يك زندگي شيرين و دوست داشتني باشم. خرج جشن عروسيام را داد و گفت تو فقط بسمالله بگو! همين. كارها خودشان رديف ميشوند. 4 سال از آن روزها ميگذرد. هميشه به مناسبتهاي مختلف همراه با همسرم به ديدار او ميرويم اما امسال يك نفر هم به جمع ما اضافه شده است. حالا من و همسر و دخترم به ديدار او ميرويم تا از او قدرداني كنيم. نه تنها من بلكه تمام كارگرهايي كه آن روزها در ترهبار شهرك شهيدباقري كار ميكردند از او به نيكي ياد ميكنند. خيرخواهي او خيليها را داماد كرد و خيليها را به زندگي دلگرم... .»
- دعايت ميكنم....
مدام براي مهرداد دعا ميكند و پشت سر هم ميگويد: « مهرداد اخواني كه تا به امروز او را نديدهام خواهرزاده و فرزندان مرا به خانه بخت فرستاد و برايشان عروسي گرفت. براي خواهرزاده و دخترم جهيزيه گرفت و براي پسرم عروسي. دوست داشتم از نزديك او را ببينم و بگويم خانهات آباد اما هر بار كه درخواستم را با خانم سلماني مدير خيريه امالبنين مطرح ميكنم او در پاسخ ميگويد اين مرد دوست ندارد ديده شود! حالا چگونه راضي به مصاحبه با شما شده خدا ميداند. اما از قول من بنويسيد هميشه دعايت ميكنم، هم خودت را هم خانوادهات. الهي كه آرامش داشته باشيد...».
- مهرداد اخوان از كربلا و بينالحرمين تعريف ميكند
عاشقانهاي براي حرم...
چند سالي است كه در پيادهروي عظيم اربعين حسيني شركت ميكند، هم به عشق راز و نياز با خداي خود در بينالحرمين هم به عشق خدمترساني به زائران حسيني! خاطرات زيادي از اين سفرهاي معنوي عاشقانه دارد. مثلا يكبار تمام خوراكيهايي كه همسرش در كولهپشتياش گذاشته بود را به كودكاني داد كه در مسير پيادهروي بهانهجويي ميكردند و گريه. وقتي هم كه همراهان ميگفتند چرا اين كار را ميكني ميگفت: هم كولهام سبك ميشود هم اين بچهها گريه نميكنند و مادرهايشان آسايش بيشتري دارند. اما مهرداد اخوان سال گذشته در اين پيادهروي شركت نكرد. او ميگويد: «سوم محرم بود كه امام جماعت مسجد در سخنرانياش گفت اگر چندين بار به كربلا رفتهايد امسال دست نگهداريد! در همين مسجد خودمان بسيارند افرادي كه حسرت خواندن زيارت عاشورا در بينالحرمين بر دلشان مانده. شنيدن اين حرفها مرا به فكر فرو برد و سبب شد هزينه سفر به كربلا را به جواني بدهم كه سالها آرزوي آن را داشت. بعدها آن جوان برايم تعريف كرد همان شب وقتي امام جماعت آن حرفها را در سخنرانياش گفت، هنگام عبور از زير پرچم امامحسين(ع) بغض كرده و گفته خودت مرا بطلب. ميداني كه چقدر آرزوي ديدن بينالحرمين را دارم. او رفت انگار كه من رفته بودم».