همهچيز درون خانه و در سادگي كاهگل و هرههاي آجري پنهان بود. حتي سردرهاي ورودي هم چيزي از فضاي داخلي لو نميدادند. همهچيز درون خانه اتفاق ميافتاد.
آپارتماننشيني و سبك زندگي عمودي، خانههاي درونگرا را به برونگرا تبديل كرد. نماي خانهها آن اوايل خيلي هم پرگو نبودند. پنجرهها با سايباني، رو به كوچه باز ميشدند و ديوارها هرهاي داشتند. كمكم اما نماها تبديل شدند به موجوداتي وراج.
ميخواستند در همان نخستين مواجهه همهچيز را به سرعت به خورد مخاطب بدهند. نماهاي خاصي هم نماد ثروت شدند و بعد ديگر همه دلشان ميخواست در نخستين نگاه بگويند كه چه زيبا، خوشبخت و ثروتمند هستند. ديگر كسي كاري نداشت به اينكه داخل خانه چه اتفاقي ميافتد. آيا روابط عمودي و افقي خانه درست حل شده است يا نه؟ اتاقها نور كافي ميگيرند؟ يا براي مبلمان به اندازه كافي جا دارند يا ندارند؟
بخش زيادي از منابع مالي پروژه متمركز ميشد در جايي كه عملا براي استفادهكننده هيچ كاربردي نداشت. كاربردش فقط در توقعي بود كه ايجاد ميكرد؛ در تصويري كه در ذهن ديگري ميساخت. نماها مثل يك عكس، در يك لحظه از تاريخ منجمد شده بودند؛ لحظهاي كه در آن همه با لبخندي مصنوعي به دوربين زل زدهاند.
اما نما در معرض باد و باران و توفان و آلودگيهاي محيطي است. بعد از مدتي ظاهر بزك كردهاش به كاريكاتوري تبديل ميشود. آنچه ميماند يك پوسته نازيباست كه فقط ميتواند از يك تفاخر قديمي پرده بردارد. شايد اين پوسته نماد آن نياز عجيب باشد كه در وجودمان هست كه به خاطرش ظاهر زندگي را پرداخت ميكنيم و كاري به درون نداريم. ما كه تا همين نيم قرن پيش در خانههاي بدون نما بهراحتي زندگي ميكرديم حالا ديگر نهايت تلاشمان را ميكنيم تا به همه بقبولانيم خانه خوبي داريم.
لازم نيست واقعا هم خوشبخت باشيم، انگار همين كه بقيه باور كنند ما خوشبختيم كافي است. همين كه عابري كه از كوچه ميگذرد يا مهماني كه براي نخستين بار به خانه ما ميآيد سرش را بالا ببرد و دهانش از شگفتي گچبريهاي عظيم با شكلهاي غريبش باز بماند و كلاهش از سرش بيفتد براي ما كافي است و ميتوانيم با خيال راحت در اتاقي كم نور زير سقفي كه به اندازه كافي بلند نيست به ديواري كه با نخستين لرزه، سرتاسر ترك برميدارد تكيه بدهيم و لبخند بزنيم.