او در كارنامه خود نگارش فيلمنامه «شبهاي روشن» را هم براساس داستاني به همين نام از فيودور داستايوفسكي دارد كه فرزاد موتمن آن را كارگرداني كرده است. قبل از ديدن عنوانبندي پاياني، سايههاي موازي بيش از هر چيز من را به ياد شبهاي روشن انداخت. هر چند نميتوان اين دو فيلم را با هم مقايسه كرد اما سبك و سياق آنها شبيه هم است و اين را شايد بتوان بهدليل حضور عقيقي در مقام فيلمنامهنويس دانست.
ابوالفضل پورعرب، شهاب حسيني و سميرا حسنپور 3شخصيت اصلي داستان هستند. پورعرب نقش يك عتيقهفروش منزوي را بازي ميكند كه دلباخته نازنين ميشود اما بعد از ازدواج مسائلي براي آنها پيش ميآيد. در اين ميان، پاي يك جوان با بازي حسيني به ماجرا كشيده ميشود؛ شخصيتي كه آمدن و بودنش در ذهن مخاطب سؤالهايي ايجاد ميكند و اين نشان ميدهد پرداخت روي شخصيتهاي فيلم چندان خوب نبوده است.
شخصيت نازنين در فيلم دووجهي است؛ دختري كه در عين سادگي، شادابي خود را دارد. بهنظر ميرسد شخصيت اين دختر خاص باشد اما رابطهاش با جوان داستان هم گنگ است. او گرچه ازدواج با يك عتيقهفروش را ميپذيرد اما در خانه مرد نميماند. شخصيتها براي تماشاگر مبهم بهنظر ميرسند و اين ابهام حتي در شخصيت جوان عاشقپيشه ماجرا هم ديده ميشود؛
كسي كه ميتوانست با پرداخت درست، داستان را براي تماشاگر پيش ببرد. عنصر «شخصيتپردازي» در فيلم وجود ندارد و به همين دليل نميتوانيم رفتار شخصيتها را بپذيريم. فيلمنامه سايههاي موازي چفت و بست استوار ندارد و جايگاه شخصيتهاي فيلم براي تماشاگران مشخص نيست.
فيلمنامه همان حال و هواي قرني را دارد كه داستان شبهاي روشن روسي خلق شده بود. معتقدم نوع كارگرداني و حتي متن فيلمنامه سايههاي موازي از مد افتاده و نوع فيلم و روايت داستان و حتي پوشش و طراحي صحنه به درد فيلمهاي دهه 70ميخورد. سايههاي موازي فيلم امروز و همراه با مضامين جامعه نبوده و بهنظرم پرداختن به آن ضروري نيست.