آسمان صحرا كه تار شد، زنان و كودكان به دلهره افتادند. تشنگي بهانه بود، تو ماه را براي آب نفرستادي، براي روشني فرستادي. ماه در مركز ميدان كه خسوف شد، دواندوان آمدي، تاريك كه شد، شرم پيرمردانه را كنار گذاشتي و بلند گريه كردي. بلند شو، خميده به خيمهها برگرد، جواهرات زنان را كنار بگذار، ريسمان روبندها و روسريهايشان را با دستهاي خودت محكم كن و آرامآرام به آنها بگو: هر روشنايي بعد از عباس، آتش است. زنان به پرده خيمهها نگاه كردند، كودكان به دامنهايشان.
# اي اهل حرممير و علمدارنيامد،علمدار نيامد
# سقاي حسين سيد و سالار نيامد،علمدار نيامد