يكيشان من بودم. با او داخل انبار بزرگي شديم كه پر از خرت و پرت و ميز و نيمكتهاي شكسته بود. از لابهلاي ميز و نيمكتها يكييكي كتابها را كشيديم بيرون. به پيشنهاد من، كتابها را نزديك پنجره انباري توي يك قفسه فلزي چيديم. بچهها زنگ تفريح از آن پنجره كتاب امانت ميگرفتند. آن زمان نميدانستم، كتابداري ميكنم. هر روز يك كتاب انتخاب ميكردم و براي مطالعه به خانه ميبردم. نخستين كتابي كه از كتابخانه مدرسه امانت گرفتم«قورباغه سبز» بود.
از آن روزها سالها، ميگذرد و من هنوز كتاب ميخوانم و كتابدارم.كتابي را كه خودم نخوانده باشم و لذتش را نچشيده باشم نميتوانم به مراجعان معرفي كنم. هميشه كتابهايي براي مطالعه دارم، به اين باور رسيدهام كه اگر من در سال چند عضو كتابخوان تربيت كنم، كارم را به نحوي مطلوب انجام دادهام. طرحي را براي كتابخوان شدن مراجعان دارم، اسم طرحم را گذاشتهام «طرح تربيت موردي كتابخوان» و بيشتر با كودكان و نوجوانان كار ميكنم. كتابهاي روانشناسي كودكان و ادبيات كودكان و نوجوانان را ميخوانم تا با كودكان و روحياتشان آشنا شوم. برايشان كتابهاي طنز و خندهدار، علمي، سرگرمي وكاردستي مناسب با روحياتشان انتخاب ميكنم و امانت ميدهم. اسامي بچههايي كه براي طرحم انتخاب ميكنم و احساس ميكنم علاقه به كتاب دارند، يادداشت ميكنم.
مادران علاقهمند را شناسايي و توجيه ميكنم كه بايد يك برنامه استراتژيك و بلندمدت براي كتابخوانشدن بچههايشان داشته باشند. معلمان را براي علاقهمندكردن دانشآموزان به كتابخواني انتخاب ميكنم و با آنها همكاري مستمر دارم. 10سال است كه اين طرح را اجرا ميكنم، حالا بهصورت هرمي كودكان كتابخواني دارم كه دانشجو شدهاند و مادراني كتابخوان كه فرزنداني كتابخوان دارند و معلماني كتابخوان كه دانشآموزاني كتابخوان تربيت كردهاند.