يا در ماجراي ديگري، اختلاس چند مدير دولتي باعث شد كه برخي مردم، همه مديران دولتي را فاسد تلقي كنند. قصه تعميم خطاهاي فردي به يك گروه يا قشر و سازمان، قصه جديدي نيست اما آنچه در اين بين فراموش شده، اين است كه هر يك از ما در اين جامعه، علاوه بر شخصيت حقيقيمان، وجهه حقوقي يا صنفي هم داريم. به راستي چرا با ديدن خطاي يك فرد، همه را به يك چوب ميرانيم؟ سوزاندن تر و خشك با هم، چه آثار و پيامدهايي براي جامعه خواهد داشت؟ كجاي كارمان ميلنگد كه وقتي روزنامهنگاري را ميبينيم به او برچسب دروغگويي ميزنيم يا در مواجهه با پزشكان، آنها را افرادي ماديگرا ميخوانيم و يا مديران دولتي را افرادي سودجو با فساد مالي تلقي ميكنيم؟ در اينباره با دكتر بهرام بيات، جامعهشناس و استاد دانشگاه گفتوگو كرديم.
- آيا تعميم اشتباهات فردي كه منتسب به قشر و حرفه خاصي است به كل آن قشر و اينكه گناه يك نفر را به پاي همه مينويسيم، ريشهاي تاريخي در جامعه ما دارد؟
اجازه بدهيد بحث را با اين توضيح آغاز كنم كه ما در جامعه ايران، بين ساختار و عامل كه 2 بحث جامعهشناختي است تفكيك قائل نشدهايم. نگرش ساختارگرا، فرد را حل شده در ساختار ميبيند؛ يعني ساختارهاي اجتماعي فارغ از اينكه افراد چگونه هستند به حيات خودشان ادامه ميدهند و موجوديت اجتماعي دارند. ديدگاه ديگر عاملگراست؛ يعني افراد و عوامل را اصل تشكيلدهنده يك ساختار ميدانند؛ مثلا ميگويند كه در يك خانواده، اگر افراد نباشند خانواده شكل نميگيرد اما ساختارگراها ميگويند كه خانواده يك موجوديت اجتماعي مستقل از افراد است. در فيلمهاي پليسي و امنيتي آمريكايي، در پليس يا دستگاه امنيتي، افراد فاسد وجود دارد اما چون ساختار را سالم نشان ميدهند، خود ساختار، افراد فاسد را از گردونه حذف ميكند. بهاين ترتيب، در پايان، يك فيلم امنيتي و پليسي آمريكايي، به مخاطب ميگويد كه طبيعي است افراد فاسد وجود داشته باشند اما چون ساختار سالم است اين افراد را در يك فرايند و گردونه درست، حذف ميكند. ما عكس اين ماجرا عمل ميكنيم. بهدليل نگرش عاملگرا و اينكه نگاهمان بسيار ايدئولوژيك و حداكثر بين است، وقتي به سازماني نگاه ميكنيم يك كارمند يا بازپرس در سيستم قضايي را طوري متصور ميشويم كه اين فرد هيچ جايي براي خطا و اشتباه ندارد چون ساختارها را برگرفته از اين افراد ميبينيم و در تصوير آرماني خودمان باور نداريم كه ممكن است افراد فاسد باشند. اگر يك كارمند در سازمان امور مالياتي، يك قاضي در دادگستري و يا يك پليس در نيروي انتظامي، خطايي بكند مردم ميگويند كه همه آن سيستم فاسد هستند، باوجودي كه «جايزالخطا» بودن در باورهاي ماست اما عملا اعتقادي به آن نداريم.
- اگر اين خطاها و اشتباهات به دفعات تكرار شد، چه؟
به نكته مهمي اشاره كرديد. ممكن است در يك سازمان يا گروه، حدي از فساد و انحراف را مردم بهحساب آن سازمان نگذارند اما اگر اين اشتباه و تقصير از آن «حد» گذشت، مردم حق دارند كه اين مشكل را به كل آن سازمان و مجموعه تعميم بدهند و مثلا بگويند كه مديران بانكي اينطورند يا پزشكان آنطورند چون از حد بحراني گذشته است. نكته جامعه شناختي ديگر اينكه، وقتي قرار است صنف يا قشري را ترسيم كنيم آنقدر در تصورات ذهني خودمان به آن قداست و جايگاه ميبخشيم كه اگر نقص شخصيتي تعدادي از آن قشر مشهود شود، آن را به همه آن جامعه يا صنف تعميم ميدهيم. ولي نكته مهم اين است كه خيلي وقتها جامعه ما يا اشتباهات افراد در جامعه ما به اين حد بحراني نميرسد اما چون ما ماجرا را سيستمي ميبينيم همه را مقصر ميدانيم.
- آقاي دكتر! بهدليل نگاه عاملگرايي كه به آن اشاره كرديد، تفكيك مرزهاي مطالبهگري و بياعتمادي كمي دشوار ميشود. اگر ميزان خطاها در صنف يا سازماني از حد مشخصي گذشت و مردم در جايگاه مطالبهگري و پرسشگري قرار گرفتند (مثلا مردم از جامعه پزشكي ميخواهند كه بيشتر به مسئوليت حرفهايشان پايبند باشند و اشتباهات پزشكيشان را به حداقل برسانند) در اين بين چه بايد كرد كه اين مطالبهگري موجب انتشار بذر بياعتمادي در جامعه نشود؟
ببينيد! اين بازنماييها در واقع خودبهخود، بازتوليد هم ميكند؛ مثلا يك خطاي پزشكي صورت ميگيرد و ساختار نظام پزشكي آن را بهصورت منطقي حل نميكند و در نتيجه تبديل به بحران ميشود. مگر همه مداحان، قضات يا ساير اصناف ما كارشان را خوب انجام ميدهند كه انتظار داريم پزشكان هم صددرصد كارشان را درست انجام دهند؟ ما بهعنوان هيأتهاي عزاداري كه خيابانها را بند ميآوريم يا بلندگوهايمان در ساعت 12نيمه شب براي مردم مزاحمت ايجاد ميكند، مگر كارمان را درست انجام ميدهيم كه انتظار داريم ديگران هم كارشان را درست انجام دهند؟ مثلا يك خطاي پزشكي صورت ميگيرد و منجر به مرگ فردي ميشود، اين را در سطح فرهنگي نميتوانيم حل و توجيه كنيم و نظام پزشكي به آن واكنش دفاعي نشان ميدهد. اين واكنش، بنزيني روي آتش است بهجاي اينكه آبي بر آتش باشد. اين اتفاق باعث بازتوليد جوي ناآرام ميشود كه بياعتمادي را در جامعه گسترش ميدهد و باعث فروكاهي سرمايه اجتماعي در يك جامعه ميشود.
- شبكههاي اجتماعي چقدر به اين ماجرا دامن ميزنند؛ مثلا طومارهايي كه عليه قشر خاصي نوشته ميشود؟ با اثبات خطاي فردي در يك سازمان يا قشر، اخبار دروغي به ديگر افراد آن صنف و نهاد نسبت داده ميشود، آيا اين جريان قابلمديريت است؟
گستردگي انتشار اخبار در شبكههاي اجتماعي، در راستاي فرايند شفافسازي است. از بين رفتن ديوارهاي بتني و به منظر درآوردن اين اخبار، خوب است اما شبكههاي اجتماعي امروز به چوپان دروغگو تبديل شدهاند. اينقدر دروغ گفتهاند كه ديگر كسي براي اخبارش تره هم خرد نميكند، درحاليكه ممكن است آن خبر چند ميليون بيننده هم داشته باشد اما مردم با خودشان ميگويند نكند دروغ باشد. ورود شايعات به فضاي مجازي، باعث شده كه كاركرد مثبت شبكههاي اجتماعي در شفافسازي رويدادهاي اجتماعي كمرنگ شود. بهنظر ميرسد اگر وضعيت به همين منوال پيش برود تا چند سال آينده، هر خبر درستي هم كه در شبكههاي اجتماعي منتشر شود، همه بگويند دروغ است مگر اينكه خلافش ثابت شود! از سوي ديگر بايد به اين نكته توجه داشت؛ چه زماني مردم، گناه من استاد را به گردن همه استادان مينويسند؟ زماني كه ساختارها فاسد باشد. ساختار فاسد يعني دورزدن قوانين و مقررات. وقتي با پول ميتوان هر كاري كرد انواع كوهخواريها و ساحلخواريها با پول انجام ميشود چه انتظاري ميتوان داشت؟ چندي پيش به اطراف دماوند رفته بودم و ميديدم كوههايي را كه بز نميتواند از آن بالا برود، دورش سيم خاردار كشيده بودند و ملكي شده بود، قطعا اينجا ضعف عملكرد قوه قضاييه و نهادهاي ناظر و مجري، از جهادكشاورزي گرفته تا سازمان محيطزيست، ديده ميشود. اينجا افراد مقصر نيستند بلكه ساختارها به فساد سرطانواري دچار شدهاند. اينجا فرد فاسد نيست، سازمان فاسد است. هرصنفي بايد براي حل اشتباهات خودش فكري بكند نه اينكه مشغول توجيه و طومارنويسي شود. اگر سازماني متهم است بايد براي رفع اتهام از خود و تنوير افكار عمومي، تدبير كند. گروهي پژوهشي، 106خلأ در سازمان بيمه پيدا كردند كه از آنجا ميشد قوانين را دور زد! اگر بانكهاي ما از نگاه مردم، متهم هستند، چون از نگاه مردم ساختارشان فاسد است و در نتيجه حق دارند كه درصورت ديدن 2رئيس شعبه كه فساد مالي داشتهاند بگويند كه نظام بانكي ما فاسد است. كشورهاي غربي بهگونهاي در فيلمها و سريالهايشان، ساختارهاي اجتماعي را بازنمايي ميكنند كه گويي ساختار كاملا سالمي دارند و فقط بعضي افراد در آن ساختار، فاسد هستند ولي ما طوري نشان دادهايم كه افراد همه كاملا سالم هستند و زماني كه فسادي آشكار ميشود، اين تصور تلقي ميشود كه ساختار فاسد است درحاليكه نبايد چنين باشد. بايد اين ديدگاه را تغيير داد. اگر سازماني درصورت اشتباه يا خطاي نيروهايش، از او حمايت كرد هزينه اين حمايت را با فاسد نشان دادن ساختارهايش بايد بپردازد.
- در واقع ساختارهاي ما بايد اصلاح شود.
همينطور است. وقتي بانكي مثلا 27درصد سود ميگيرد، اين يعني ربا و فساد. متوسط ميزان بهرهوري بزرگترين صنايع در دنيا 25درصد است چون حداكثر 5درصد سود بانكي ميدهند. اما وقتي اين سود27درصد ميشود يعني بالاتر از متوسط بهرهوري فعاليتهاي صنعتي در جهان، مشخص است كه صنايع ورشكسته ميشوند و بيشتر از فستفود، شعبه بانك و مؤسسه مالي در خيابانها ميبينيم، بهنظر شما در چنين شرايطي مردم چه ديدگاهي به نظام بانكي خواهند داشت؟
- يعني اگر ساختارها اصلاح نشود، درهر سازمان و صنفي، تر و خشك با هم ميسوزند و كساني هم كه بهدرستي انجام وظيفه ميكنند، بازهم مورد اتهام واقع ميشوند؟
همينطور است. مديران، مسئوليت اصلاح ساختارها و نگرش مردم نسبت به آنها را دارند و اين موارد بايد در سطح راهبردي و كلان حل شود.
- پينوكيوها در سرزمينهاي موبايلي
آيا در پشت صحنه پخش گسترده اخبار رعبآور و ترسناك درباره مشاغل و اصناف خاص در تلگرام، يك اتاق فكر تخريب و ايجاد بدبيني اجتماعي نهفته است؟
هميشه برخط بود. ساعات زيادي را در شبكههاي اجتماعي ميچرخيد. از اين كانال به آن گروه، از اين صفحه به آن صفحه؛ از گروههاي آشپزي گرفته تا اخبار داغ و فوري و گاهي هم به كانالهاي آن طرف آب سرك ميكشيد. آنقدر سرگرم شده بود كه متوجه گذشت زمان نميشد. پيگير همه اخبار بود، از طلاق بازيگران گرفته تا شايعه ازدواجشان؛ اخباري از اشتباهات پزشكي گرفته تا اختلاسهاي چند ميلياردي. مدتي عضو گروهي شده بود كه در آن اشتباهات و خطاهاي پزشكي منتشر ميشد. منبع بيشتر مطالب هم شنيدهها و تجربيات اعضاي گروه بود. براي اينكه در گروه فعال شود، داستانهايي را سر هم ميكرد و ميگفت كه از مراجعه به فلان پزشك يا متخصص، چنين تجربه تلخي داشته و چنان آسيبي ديده. هرچه در داستاني كه سر هم ميكرد پزشكان، بيشتر متهم ميشدند تنور حرفها داغتر و واكنشها به پيامهايش بيشتر ميشد. گروههاي ديگري هم آنجا معرفي شده بود كه عضوشان شد؛ گروهي براي برملاكردن فسادهاي اداري و اخلاقي در سازمانهاي دولتي، گروهي براي جمعكردن بساط كلاهبرداري مشاوران املاك، گروهي براي تحريم روزنامهها و خبرگزاريهاي داخلي، گروهي براي فروشندگان متقلب و... . به خودش كه آمد ديد عضو گروههايي شده كه هر كدام براي قصد و غرض خودشان بخشي از جامعه را با شايعات، اخبار نادرست و يا تاريخگذشته تخريب ميكنند. انگار خودش را منفك از جامعه ميديد؛ جامعهاي كه در آن زندگي ميكند و به وقت بيماري، به مطب پزشك ميرود؛ به وقت خريد و اجاره خانه، بايد از يك مشاور املاك كمك بگيرد؛ به وقت خريد ميوه تازه، راهي سبزيفروشي ميشود؛ به وقت نياز به آگاهي از آخرين اخبار روز، روزنامه ميخواند. او داشت در همين جامعه زندگي ميكرد اما مدام فكر ميكرد در جامعهاي پر از خطا و قصور، روزگار ميگذراند. شده بود شبيه آدمي كه به همهچيز، شك دارد. هر روز قصههاي ساختگي را باور ميكرد؛ قصههايي كه اعضاي كانالها و گروهها براي جذب مخاطب بيشتر ميبافتند. آيا شما هم مثل همين آشناي ما شدهايد؟ مدام خبرهاي نگرانكننده و رعبآور به دستتان ميرسد؟ راستي چطور شد كه تا اين اندازه به تلگرام و شبكههاي اجتماعي موبايلي اطمينان پيدا كرديم و اصلا تلاش نكرديم خبرها را از منابع رسمي و رسانههاي معتبر كسب كنيم؟ اصلا چرا فكر نكرديم ممكن است پشت سر همه اين بدگوييها و رعبآفرينيها يك بداخلاقي بزرگ براي بياعتمادكردن ما به شهروندان و مشاغل و اصناف مختلف پنهان شده باشد؟ گفتوگوهايي كه در اين صفحه ميخوانيد ميخواهد همين را به شما بگويد؛ اينكه چرا نبايد هر خبري يا هر گزارشي را كه در تلگرام به دستمان ميرسد، سريع باور كنيم.
- فوروارد» با چشماني بسته
گفتوگو با با يك كارشناس فضاي رسانهاي درباره جلوگيري از به اشتراكگذاشتن اخباري كه منطقي غيراز برچسب زني و ايجاد رعب و وحشت در جامعه ندارند
كم نيستند پيامهايي از جنس بداخلاقيهاي سياسي و اجتماعي و بهداشتي كه هدف آنها بدبين كردن گروهي از مردم به مشاغل يا صنفهاي حساس اجتماعي است؛ پيامهايي كه هر چند موضوع متفاوتي دارند اما وجه اشتراك همه آنها ايجاد بدبيني اجتماعي است. حالا در اين عصر تكنولوژي و شبكههاي مجازي چطور ميتوان خبرهايي كه بدون هيچ منبع موثقي دست بهدست ميشوند را مديريت كرد؟ اصلا مردم چطور ميتوانند به اعتبار اين خبرها پي ببرند؟ در اين رابطه با محمد صادق افراسيابي، دبيرهمايش سوادرسانهاي و مسئوليت اجتماعي درباره چالش پيشرو در استفاده و تبادل اطلاعات در فضاي مجازي و راهكارهايي براي مديريت صحيح آن به گفتوگو نشستيم.
- قبلا طيفهاي خاصي از جامعه مثل دانشجويان و پژوهشگران و... به اينترنت دسترسي داشتند اما الان استفادهكنندگان از اينترنت و بالطبع شبكههاي اجتماعي موبايلي زياد شده و تقريبا به شكل عمومي درآمده است. قبول داريد كه الان بيشتر مردم وقتي كه براي استفاده از اينترنت ميگذارند بيشتر از وقتي است كه براي ديدن تلويزيون يا گوش دادن به راديو ميگذرانند؟
ببينيد! ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه بهنحوي تمام فعاليتهاي روزانه ما از صبح تا شب به تلفنهاي همراه و اين فضاي مجازي پيوند خورده است. در واقع امروزه شبكههاي اجتماعي، دنياي ما را احاطه و تسخير كردهاند و بسياري از زمان و فعاليتهاي ما را بهخودشان اختصاص دادهاند. طبق پژوهشي كه اخيرا توسط وزارت ارشاد صورت گرفت، مشخص شد كه دانشجويان بين 6 تا 8 ساعت از زمان خود را در طول شبانهروز به فعاليت در شبكههاي مجازي اختصاص ميدهند. از سوي ديگر آمار نشان ميدهد كه بيش از 28ميليون نفر در كشور عضو تلگرام هستند و براساس همين پژوهشها، از اين تعداد بيش از 60درصد فقط بهدنبال سرگرمي و تفريح هستند. از طريق بازنشر جوك و مطالب سرگرمكننده و... خب، زماني كه اين آمار مدام به گوش ميرسد جا دارد كه نسبت به افزايش آن كمي نگران شويم. الان ببينيد مردم با خبرهاي جدي هم مثل مطالب سرگرمي برخورد ميكنند و بدون توجه به منبع و اصالت خبر، خبرهاي جدي كذب را مدام بازنشر ميكنند و همين، ميزان نفوذ شايعات را در جامعه ما بالا برده است، براي همين از اينكه فضاي مجازي و ارتباطات نوين مجالي براي سرگرمي و تفريح شده بايد ابراز نگراني كرد.
- در زمينه استفاده از شبكههاي مجازي تفاوت ما با كشورهاي پيشرفته چقدر است؟
متأسفانه در ايران فرهنگ استفاده صحيح از فضاي مجازي و شبكههاي اجتماعي جا نيفتاده است. اين مسئله ناشي از خلأ سواد رسانهاي و سواد مجازي است. عده زيادي از كاربران شبكههاي اجتماعي و فضاي مجازي كار اشتراكگذاري اخبار را بر عهده دارند، درحاليكه در رسانهها وظيفه مهم دروازهباني خبر و اتكا به منبع اول توسط خبرنگار و بعد توسط دبير و در نهايت از سوي سردبير مورد تأييد قرار ميگيرد. اما در حال حاضر با توجه به تكثر شبكههاي اجتماعي، اين خود افراد هستند كه بدون داشتن اطلاعات و سواد كافي در حوزه مربوطه، تصميم ميگيرند يك مطلب را به اشتراك بگذارند يا نه، درحاليكه قطعا همه مردم توانايي اعتبارسنجي مطالب به اشتراك گذاشتهشده را ندارند.
- اگر قرار باشد چند راهكار براي آگاهي مخاطبان ارائه بدهيد تا هر مطلبي را بدون اطمينان از صحت آن به اشتراك نگذارند، آنها چه راهكارهايي هستند؟
مهمترين راهكار براي جلوگيري از انتشار موارد مشكوك، آموزش است؛ مثلا اگر خبري در فضاي مجازي به دستمان رسيد كه بدون منبع بود حتما ابتدا به صحت مطلب شك كنيم، يا اگر مطلبي قصد ايجاد ترس و دلهره در مخاطب دارد، به راحتي آن مطلب را نپذيريم. مثلا بيشتر پيامهاي سياسي اين كار را انجام ميدهند كه اگر فلان كانديدا انتخاب شود اين اقدامات را انجام ميدهد يا مثلا فلان كانديداي فلان حزب قبلا بخشي از مزاياي كارمندان آن دستگاه را قطع كرده و... در تمام اين مثالها مخاطب دچار يك رعب و وحشت ميشود و ممكن است بهدليل همين هراس دست به انتشار و بازنشر خبر بزند. اين اتفاق ممكن است در تمام جهان رخ دهد و اينطور نيست كه فقط مختص ايران باشد. پس در چنين مواردي هم كه هيچ استدلال منطقي پشت بحث نيست و هدف اصلي ايجاد رعب و وحشت در مخاطب است بايد شك كنيم. يك روش ديگر هم برچسبزني است. زماني كه پيامي بهدست ما ميرسد كه به يك چهره يا يك فرد برچسب زده ميشود حتما بايد شك كنيم و مثالهاي زيادي از اين دست وجود دارد. بهطور كلي زماني كه پيامي بهدست ما برسد كه پشتوانهاي جز منطق داشته باشد مثل برچسبزني يا رعب و وحشت، قطعا بايد در صحت آن شك كرد. يا مثلا پيامهايي كه احساسات مخاطب را بازيچه قرار ميدهند و از مخاطب ميخواهند اين موضوع را اطلاعرساني كند و يا مثلا همان جمله هميشگي كه «ايراني نيستي اگر كپي نكني» و... . هميشه بايد بهخاطر داشته باشيم كه پيامهاي منطقي و جذاب هيچ نيازي به اصرار و يا ترفند براي بازنشر ندارند و خود مخاطب اين كار را انجام ميدهد.
- سواد رسانهاي ما به چه ميزاني است و اصلا چرا با اين ميزان بيتفاوتي در زمينه يادگيري سواد رسانهاي مواجه هستيم؟
امروزه بايد همه مردم مهارت سواد رسانهاي را بياموزند و با تكنيكهاي اقناع آشنا شوند و درنهايت، خودشان از طريق اعتبارسنجي تصميم بگيرند چه پيامي را منتشر كنند و چه پيامي را منتشر نكنند. شايد بد نباشد زماني كه پيامي در مورد كسي منتشر ميشود و برچسبي به او نسبت داده ميشود، درست در همان لحظه، خودمان را به جاي آن فرد تصور كنيم. اگر واقعا يك پيام با چنين وسعتي بدون اعتبارسنجي درباره خود ما در فضاي مجازي منتشر ميشد، چه حالي به ما دست ميداد؟ متأسفانه خيلي از اين به اشتراكگذاشتنها ناشي از اين است كه خيلي از ما، زندگي در جامعه شبكهاي شده را نياموختهايم. درحاليكه آموزش و يادگيري سواد رسانهاي يك مسئوليت اجتماعي همگاني است، ما در جامعهاي هستيم كه از يكسو دانش رسانهاي بسيار ضعيفي داريم و از سوي ديگر توسط شبكههاي اجتماعي احاطه شدهايم. اگر گزينه دوم را نميتوانيم كاري كنيم پس دستكم خودمان را به سواد رسانهاي مجهز كنيم. واقعا بايد به روزي برسيم كه هر شهروند به يك دروازهبان خبر تبديل شده باشد. از مدارس شروع كنيم. اين موضوع بايد در مدارس به دانشآموزان و در انجمن اوليا و مربيان به والدين و از طريق صدا و سيما به همه مردم آموزش داده شود. اگر اين آموزش فراگير شود به اين حقيقت خواهيم رسيد كه فضاي مجازي بيش از آنكه يك تهديد باشد يك فرصت است.