خانه كوچك و قديمي آنها در يكي از محلههاي قم، گواه تلاش مرضيه براي حفظ آبروي زندگياي است كه سالها براي حفظ آن تلاش كرده. آقارضا همسر او مدتهاست كه بيمار و خانهنشين شده و هزينه درمان، مخارج خانه و جهاز دخترها بر دوش زني است كه اين روزها ميگويد خسته است و كم آورده... .
مرضيهخانم از آغاز بيماري همسر خود ميگويد: «چند سالي از ازدواجمان ميگذشت كه كمردردهاي همسرم شروع شد؛ دردي كه توان نفسكشيدن را از او گرفته بود. پزشكان تشخيص تومور دادند و 3 مرتبه او را عمل كردند و بعد آن هم مشكلاتمان آغاز شد. او خانهنشين شد و توان كار كردن نداشت. هزينه جراحي را با هزار قرض پرداخت كرديم و بعد از آن هم من ماندم و 2 دختر كوچك و زندگي پر از قرض و همسري كه توان كار كردن نداشت. چند سالي از بيماري و خانهنشينشدن همسرم گذشت و او بهدليل همين خانهنشيني و مشكلات، دچار بيماري اعصاب شد و بيش از 40 بار به او شوك زدهاند و 3 سال در بيمارستان اعصاب بستري شد. او ديگر آن رضاي سابق نيست. پير شده است و حرف نميزند. غذا نميخورد و مدام در خودش است و مانند يك روبات شده. او زندگي نميكند و فقط زنده است و روزها را يكييكي پشت سر ميگذارد. آن اوايل كه اعصابش به هم ريخته بود و عصبي بود چندين بار باعث آزار همسايهها شد. دست خودش نبود مشكلاتمان به حدي زياد شد كه توان تحمل را از او گرفته بود؛ از يك طرف نداشتن درآمد، از يك طرف بيماري و از طرف ديگر قرضهايي كه داشتيم. همه اينها توان و صبر را از همسرم گرفت».
- 30 سال مشكلات را به دوش كشيدهام
مرضيهخانم ميگويد: «بعد از بيماري همسرم براي بازپرداخت قرضهاي بسياري كه داشتيم و تامين خرجي خانه دست به هر كاري زدم. در خانه سبزي خرد ميكردم، رب درست كرده و ميفروختم. شده بود دهها كيلو سبزي را يك شب تا صبح پاك كنم تا خرجي خانه را بهدست آورم. گاه بيرون از خانه كار ميكردم و گاهي داخل خانه. از هيچ كجا منبع درآمدي نداشتيم و تك و تنها مجبور بودم براي پرداخت كردن اين قرضها و خرجي خانه و داروهاي شوهرم كار كنم. هيچكس از هيچ كجا اين مدت حامي ما نبود. تنها درآمدمان شده بود يارانه و ماهي 60هزار تومان كمك كميته امداد كه يك وام يكميليون توماني گرفتيم و 20هزار تومان هم از آن قسط كم ميشود. تمامي اين سالها با هر شرايطي بود ساختم. دخترها را به دندان كشيدم و بزرگ كردم اما حالا ديگر نميتوانم. ديگر برايم تواني نمانده كه تك و تنها اين راه را ادامه دهم و مشكلات را بهتنهايي به دوش بكشم».
- بيماري، گريبان مرا هم گرفت
مرضيهخانم خستهتر از قبل با چشماني غمآلود از مشكلات جسماني خود ميگويد: «مدتها بعد از بيماري همسرم و شرايط سختي كه داشتم، خودم هم دچار مشكلات عصبي شدم تا جايي كه بعضي از داروهاي من از داروهاي رضا قويتر است. زندگي بهحدي به من فشار وارد كرد كه روانم توان تحمل نداشت و مجبور شدم دكتر بروم و تحت درمان باشم. اما در اين چندسال تنها يكبار به پزشك مراجعه كردم. هر ماه خودم ميروم و داروها را ميخرم. نميتوانم پول ويزيت دكتر را پرداخت كنم برايم بسيار سنگين است. هر ماه حدود 200هزارتومان دارو ميخريم كه شرايطمان بدتر از اين نشود. چند روز قبل آزمايش قند دادم. ديدم جوابش 500 است. چند وقتي بود فهميده بودم قندم بالاست. چشمانم تار ميديد. اوايل ميگفتم شايد از بس گريه كردهام چشمانم تار شده اما حالا ميفهمم كه چه اتفاقي دارد ميافتد. هزينه درمان بالاست و حتي نميتوانم به دكتر مراجعه كنم. من با اين شرايط روحي و قند بالا، ماندهام در خانهاي كه سراسرش پر از مشكل است».
- زندگيام را با اميد شروع كردم
او از اوايل زندگي خود ميگويد: «همه دخترها با هزار اميد و آرزو ازدواج ميكنند. من هم مانند هر دختر ديگري زماني كه ازدواج كردم اميد داشتم كه روزگار خوبي را سپري كنم اما امروز آنچه بر من گذشته، سالهايي از سختي، رنج و تنهايي است؛ سالهايي كه حتي خواهر و برادرم مرا به جرم فقر رها كردند و سراغي از من نميگيرند. از ديد آنها هر كس كه ندارد نبايد زنده بماند. سالهاست كه با ترس از دست دادن آبرو صورتم را با سيلي سرخ ميكنم تا منت كسي بر دوش فرزندانم نباشد. سالهاست با قرضهاي پنهاني و هزار منت نميگذارم دخترهايم گرسنه بمانند اما امروز با وجود مدتها تلاش، من ماندهام و ميليونها تومان قرض و طلبكاراني كه هر روز زنگ ميزنند و تهديد ميكنند و تن مرا ميلرزانند. من ماندهام و يك تن بيمار و روحي خسته كه توان ادامه راه را ندارم. اين روزها فشاري كه از سوي طلبكاران بر ما وارد ميشود باعث شده دختر كوچكترم عصبي شود و مدام استرس داشته باشد. به هر حال سفته دستشان دارم و ميتوانند مرا به زندان بيندازند».
- نميخواهم دخترانم مانند من زندگي كنند
از دخترهايش ميگويد: «2 دختر دارم كه دختر اولم چند وقتي ميشود ازدواج كرده و دختر دومام متولد سال 1375 تازه عقد كرده است. حتي نتوانستم يك چوب كبريت برايش بخرم. اين روزها علاوه بر هزينههاي درماني و مخارج زندگي، هزينه جهيزيه اين دخترم هم برايمان بسيار آزاردهنده شده است. با شرايطي كه ما داريم نميدانم اصلا ميتوانم برايش جهيزيه تهيه كنم يا نه».
- آبرو، تنها دارايي من است
مرضيه ادامه ميدهد: «خيلي روزها ميشود قابلمه و اثاث خانه را ميبرم ميفروشم و داروهايمان را تهيه ميكنم. دلم ميخواهد با آبرو زندگي كنم. من خواهر شهيد هستم و يك عمر زحمت كشيدم و آبروداري كردم. نميخواهم از هر راهي مشكلاتم را حل كنم. هيچوقت زندگي آنچناني نخواستم و باز هم ميگويم خدايا شكرت اما مگر ميشود دخترم را بيجهيزيه به خانه بخت بفرستم، مگر ميشود صبح از خواب بلند شوي و با هيچي زندگي كني، مگر ميشود با اين همه طلبكار سر كرد. قرض ميكردم و ميگفتم كار ميكنم و پس ميدهم اما باز مشكلات جديد برايمان پيش ميآيد».
- چشمان خيس مرضيه
خستهتر از قبل ميگويد: «خلاصه كم آوردهام. حقوق ندارم. درآمد ندارم و خودم هم بهدليل بيماريام توان كار كردن را از دست دادهام. از خانه بيرون نميرويم و با كسي در ارتباط نيستيم كه كسي خانه ما نيايد. به آخر خط رسيدهام. از طرف ديگر نميخواهم آبرويم را از دست بدهم و مشكلاتم را همه جا فرياد بزنم. خانهاي كه در آن زندگي ميكنم هر لحظه ممكن است روي سرمان خراب شود. بسيار قديمي است. مجبور شدم در همين خانه، خواستگار دخترم را راه دهم. همان روز اول هم به آنها گفتم ما زندگيمان همين است و دارايي زيادي نداريم اما باز هم آنها نميدانند حتي توان خريد جهيزيه را هم نداريم».
- نگران تنهايي همسرم هستم
مرضيه بيش از خودش دل نگران همسرش است؛ «دلم براي خودم نميسوزد اما دلم براي اين مرد مريض ميسوزد. او مريض و بيپناه است و كسي را ندارد. از خدا ميخواهم او زودتر از من از دنيا برود. نميدانم اگر من نباشم اين مرد مريض بدون من چه بلايي سرش ميآيد. از خواب بلند ميشود تمام دلخوشياش حضور من است كه تر و خشكش كنم، همراهش باشم و تنهايش نگذارم».
- خستهتر از هميشه
مرضيهخانم قصه ما، دلشكسته و رنجور است. او دوست دارد شب را بدون نگراني سر كند اما حالا او مانده و يك چهار ديواري قديمي كه هر لحظه نگران است بر سرش آوار شود؛ خانهاي كه ديوارهايش سالهاست شاهد بغضهاي زني هستند كه در تمام زندگي خود تلاش كرد تا دستش برابر كسي دراز نباشد و با آبرو زندگي كند. زني كه اين روزها ديگر توان ايستادن ندارد و كمر خم كرده است. مرضيهخانم اين روزها نااميدتر از گذشته تنها در گوشهاي از شهر قم مردي را تيمار ميكند كه تنها اميدش اوست. آقارضا اميدش به زني است كه خودش نااميدترين است؛ زني كه سالها ايستادگي توان ايستادن را از او گرفته است و بار سنگين مشكلات، كمرش را خم كرده است.
- شما چه ميكنيد؟
مرضيه خانم كه همسرش از كار افتاده و دختر دم بخت دارد بدهيهاي زيادي داشته و توانايي تهيه جهيزيه ندارد. شما براي كمك به اين خانواده چه ميكنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.