ويزاي گروهي به درد من نميخورد. تمام مزه اربعين به همان برچسب ويزاي انفرادي است. ويزاي گروهي برچسب ندارد. فقط موقع خروج يك مهر قرمز ميخورد توي پاسپورت و موقع ورود هم يك مهر آبي. دلم ميخواهد برچسبهاي پاسپورتم زيادتر باشند. با كسي اگر حرف كربلا ميشود پاسپورتم را در بياورم؛ برچسبها را نشانش بدهم و كيف كنم كه توي اين پاسپورتم 5 تا برچسب دارم و: «تازه اون پاسپورت قبليم رو نديدي، بيارم ببيني؟» برايش پيام ميفرستم كه براي من ويزا نگيرد. زنگ ميزند كمي غرغر ميكند. در نهايت من غالب ميشوم.
بعد از نماز صبح، ماشين را هندل ميكنم سمت ميدان وليعصر، كوچه شقايق. شركتي ويزاي انفرادي ميدهد. شيشه را ميدهم پايين. صبح زود است و باد سردي ميزند توي ماشين. بخاري را همزمان تا ته زياد ميكنم. صبح اول وقت ياد كربلا كردهام ضبط را روشن ميكنم. وسط 573 تا قطعه دنبال ميثم مطيعي ميگردم. چندثانيهاي ميگذارم بخواند. هرچه زور ميزنم اشكم جاري نميشود. فاز كربلايم رفته. قطعه569را توي خاطرم نگه ميدارم تا توي مسير برگشت رگ انگشتم نگيرد.
ماشين را زير پلگيشا و در 10قدمي طرح ترافيك پارك ميكنم. كولهام را مياندازم روي شانهام و از ماشين پياده ميشوم. منتظر تاكسي ميايستم. منصرف ميشوم. تصميم ميگيرم تا خود ميدان وليعصر پياده بروم تا بدنم براي پيادهروي اربعين آماده باشد.
دوبند كيف را مياندازم روي شانههايم. خيلي نرم شروع ميكنم به راه رفتن. كمكم سرعتم را زياد ميكنم، به خيابان كارگر كه ميرسم، چنان سرعت گرفتهام كه هيچ كس به گرد پايم نميرسد. ميرسم به تقاطع پارك لاله. نفسم بالا نميآيد. براي موتوري دست تكان ميدهم. با هزارتومان بيشتر قبول ميكند تا داخل كوچه برود؛ جلوي در شركت. ميروم سمت شركت.
30-20 نفري جمع شدهاند. مثل هميشه يك شهروند ميانسال زرنگ و فعال در يك حركت خودجوش، كاغذ و خودكار برداشته و اسمها را به نوبت مينويسد. ميروم جلو. اسمام را اضافه ميكند به فهرست. سفارش ميكند كه «شمارهت بيست و هشته. صدا كرديم جا نموني». با خودم تكرار ميكنم «شماره بيستوهشتم»، ياد ميثم مطيعي ميافتم. ترك شماره چند بود؟