تمام شهر، سياهپوش است و در سكوتي عميق فرو رفته. شوري عجيب در شهر در جريان است، گويا در دل مردم شهر هم كربلايي برپاست. صداي مرثيه «ياحسين» از تمام كوچههاي شهر به گوش ميرسد. دستههاي زنجيرزن با پسربچههاي سيهپوش و مرداني كه پيشگامان اين گروهند، دستههايي با فانوسهاي روشن در دل تاريكي شب و زناني با چادرهاي مشكي و... زمزمه السلام عليالحسين و علي عليابنالحسين و علي اولادالحسين و علي اصحابالحسين اين روزها بسيار شنيده ميشود.
به خانهاش ميروم. راهش را بلدم. تقريبا 15كيلومتري اصفهان است. مدتها قبل يكي از همسايههايش زنگ زد و از زوج جواني گفت كه مرد خانه، سرباز و زن، باردار است. مهرباني در تمام ماههاي سال جوانه و شكوفه ميزند، سيسموني اين زن كه اتفاقا درآن شهر، غريب بود با كمك خيران آماده شد. پرچمهاي سبز رنگ يا قمربنيهاشم با حركت باد به اهتزاز درآمدهاند.
فاطمه به همراه همسرش، حسين و عليرضا، نوزاد خود به استقبالام ميآيند؛ عجيب نگاهم ميكنند. تازه نشستهام كه حسين بيمقدمه ميگويد: «چندين بار خواستم بروم كربلا اما كارت پايان خدمت نداشتم. نيت كرده بودم بعد خدمت هرطور شده بروم. هيچي پول ندارم اما حاضرم تلويزيون و يخچال خانه را بفروشم تا پول سفر كربلا جور شود».
- قرض 20هزار توماني براي خواستگاري
بيمقدمه به زندگيشان سرك ميكشم؛ حسين، روز خواستگاري 20هزار تومان قرض ميكند، يك جعبه شيريني و دسته گل ميخرد. همان جلسه اول، راست و حسيني از يك دست كت و شلوار ميگويد كه تمام دارايياش است، اينكه تلاش ميكند و دستاش را روي زانوانش خواهد زد. عروس هم كه نخستين و آخرين ملاك براي همسر آيندهاش، پاكي است؛ روز اول بله را ميگويد. داستان ازدواج پر فراز و نشيب اين زوج، با عقد در مرداد سال1394 به خوشي ختم ميشود. ابتداي زندگي، هيچ وسيلهاي نداشتند؛ حتي يخچال. هر دو به سركار ميروند؛ فاطمه به كارگاه روسريدوزي و شاليزار و حسين به گچكاري. چند ماه بعد به اصفهان نقل مكان ميكنند. صاحبخانه، چندماه اول سختگيري نميكند و اجاره ماههاي اول را شيريني ازدواجشان ميگذارد. 3ماه بعد، حسين سربازي ميرود و تير 1395 عليرضا به دنيا ميآيد. اگرچه فاطمه هميشه از شوهرش گلايه ميكند زماني كه درد زايمان داشته، حسين، سربازي بوده و بچه به دنيا آمده اما حسين ميگويد: «نگهبان بودم و فرمانده اجازه نميداد بيرون بيايم».
- آرزويم شهادت است
صداي روضه امام حسين(ع) ميآيد؛ صدايم ميكنند تا به تلويزيون نگاه كنم. همسر و فرزند شهيد مدافع حرم در حال صحبتاند. حسين از آرزويش كه شهادت است ميگويد. ميپرسم، پس زن و بچهات؟ «بچه من يتيم بشود بهتر از اين است كه تمام بچهها يتيم شوند».
ميپرسم، ماه عسل كجا رفتيد؟ فاطمه، سكوت ميكند...؛«تولد امامزمان(عج) بود كه زيارت حضرت معصومه رفتيم قم و جمكران. البته فاطمه نذر كرده بود عليرضا كه به دنيا آمد برويم پابوس امامرضا(ع)، اما توان مالي نداريم».
ميگويم: اگر راهي باشد كه بتوانيد برويد كربلا چه؟ فاطمه شوك زده، سيني چايي بهدست با تعجب ميپرسد: كربلا را جدي گفتيد؟ و بدون مكث ادامه ميدهد: كربلا برايم دست نيافتني است؛ حتي فكرش را نميكنم چه برسد يك روز بخواهم واقعا بروم.
حسين ادامه حرفاش را ميگيرد؛ «اما من بارها آرزويش را داشتم، اگرچه دست نيافتني است. خاك كربلا، مرا به سمت خودش ميكشد؛ حتي زماني كه سربازي نرفته بودم خواستم غيرقانوني بروم. نخستين و آخرين آرزويم رفتن به كربلا و ديدن ضريح امامحسين(ع) است. ماهي 200هزارتومان بيشتر حقوق سربازي ندارم اما خدا را شكر با همين حقوق شرمنده زن و بچهام نبودم؛ البته فاطمه هم بساز است، خدا را شكر شرمندهشان نشدم. امروز هم مرخصي بودم كه شما آمديد؛ شايد امامحسين(ع) خواسته آرزويم كه قدم گذاشتن به خاك مقدس كربلا است! را در اينماه برآورده كند. يا قمربنيهاشم اينماه در خيلي از خانهها به روي مردم باز است، يعني ميشود دستي به سر ما بكشي تا ياد بگيريم تمام ماههاي سال مهماننواز باشيم و آبروي يك مسلمان شويم! ياد بگيريم بخششهايمان بيرنگ از ريا باشد و تنها شاهد بنده نوازيمان فقط خدا باشد. چه اشكال دارد هركدام از ما علي زمانه خود شويم و شب به شب نه، ماه به ماه پدر يتيمان و فقرا شويم!»
- كربلا را با هيچچيز معامله نميكنم
عاشورا يعني فرهنگ مردانگي، جوانمردي، ايثار، شهادت، تكرار مبارزه حق عليه باطل و حماسه يعني عاشورا و عاشورا هنوز هم در دل زمان زنده است و مبارزه حسينيان زمان عليه يزيد زمانه و زمانها ادامه دارد.عاشورا شهادت حق عليه باطل و مرگ براي آزادگي است و همان درسي كه حسين(ع) با رفتناش بر جاي گذاشت تا نه فقط ناماش بلكه راهاش را ماندگار سازد. قرار شد از فرماندهاش اجازه مرخصي سفر به كربلا را بگيرد؛ دل تو دلش نيست.... ؛«كاش اجازه دهند تا در هواي حسين، حسين را صدا زنم».
از امام حسين چه ميخواهي؟ «هيچي. چيزي ندارم حتي يك ماشين تا زنام كه باردار بود مجبور نشود تا درمانگاه پياده برود. برجي صدهزار تومان از 200 هزارتومان حقوق سربازيام هم براي اجاره ميدهم اما امامحسين (ع) را با هيچچيز معامله نميكنم. از خدا خواستهام بعد سربازيام يك كار برايم جور شود تا زندگيام را درست كنم و شرمنده فاطمه و عليرضا نشوم. تمام اميدم بعد خدا به فاطمه و آرزويم ديدن حرم امامحسين(ع) و ابوالفضل(ع) است؛ بارها در آرزوي رفتن به كربلا اشك ريختم؛ يعني ميشود امام حسين دعوتمان كند؟» كار كردي چه ماشيني ميخري؟ مي خندد و ميگويد:« پرايد خودروي ملي».
فاطمه اگر بروي كربلا، از امامحسين(ع) چه ميخواهي؟ «در اصفهان غريب بودم. اوايل ازدواج و دوران بارداري كه حسين پادگان بود؛ شب تا صبح از ترس و تنهايي گريه ميكردم. كربلا، بهشت روي زمين است همان خاك بهشت كفايتم ميكند».
- امامحسين(ع) سفيد است
عمو عباس ميخواهيم درس ايثار را تمرين كنيم، كمكمان كن ياد بگيريم از خود گذشتن و به خدا رسيدن را، ميخواهيم خوب شويم به زلاليت اشكها و زمزمههاي ياابوالفضل در هياهوي اشك و هقهقهايمان در اين شبها. ميخواهم عكس بگيرم. فاطمه ميپرسد: چادر عقدم را سرم كنم؟ آخر امام حسين(ع) سفيد است، ميخواهم با چادر سفيد به نيتاش عكس بگيرم. بلافاصله با چادر سفيد برميگردد. حسين ميخندد؛ حتي عليرضا هم متوجه روشناي چادر مادرش ميشود.فاطمه باز ميپرسد: براي عليرضا لباس حضرتعلياصغر(ع)گرفتهام، تناش كنم؟
علي اصغر(ع) تو كم سنترين شهيد كربلايي! آيا ميشود ما با تمام بزرگيمان شهيد شويم؟ آخر شهادت كه تنها در كربلا نيست! در همين خاك هم معنا مييابد، تنها بايد كمي عميقتر نگاه كرد، آنوقت ميبيني كه عمق نگاه در چشمانت عوض خواهد شد! ميشود كمكمان كني يار بيكسان شويم و دستي بگيريم بدون نگاه كردن به اتيكتهاي مقام و قدرت! باور كنيد اين هم نوعي شهادت است.
- ميخواهيم حسيني شويم
ساعت 9 شب است كه به اصفهان باز ميگردم. پرچمهاي سبز رنگ يا قمربنيهاشم با حركت باد به اهتزاز درآمدهاند، عزاي حسين(ع) است با صداي سنج و دمام، آيا ميشنوي؟ دستههاي عزاداري نزديك ميشوند، صداي مرتب زنجيرها و حركت موزون دستها كه به بالاي سر ميروند و بر سينه فرود ميآيند، ميبيني؟ ميشنوي؟
حسين جان يعني ميشود از امسال در تمام ماههاي سال به حرمت تو زشتيها را كنار بگذاريم! يعني ميشود حسينيوار شويم و اشكهاي خالصانه اين روزهايمان تضميني شود كه دلهايمان زنگار نبندد؟ ميخواهيم حسيني شويم، آنچنان كه دلمان با زبانمان يكرنگ شود و تمام ماههاي سال پدر يتيمان و فقراي شهر و هركدام بهترين باباي دنيا شويم، مثل بابا حسين كه قرنهاست خيليها صدايش ميزنند و بابا- بابا ميكنند...
- شما چه ميكنيد؟
حسين و فاطمه در حسرت زيارت كربلا ميسوزند. شما براي كمك به آنها چه ميكنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.