بنابراین عجیب نیست حرصم دربیايد كه چرا کتابدار مدرسه نمیگذارد يك کتاب نیمهمرجع را (آخر یک کتاب ۲۰۰صفحهاي، فقط چون اسم فرهنگ رويش گذاشتهاند، فرهنگ حساب میشود؟!) امانت بگیرم!
مشكل ديگر تمام عاشقان کتاب اين است كه ما نمیتوانیم مخزن کتابخانهها را ببينيم. اولینباري که میخواستم کتاب امانت بگیرم، با ذوق و شوق رفتم به طرف قفسههای پر از کتابهای رنگارنگ... کلفت، باریک... کهنه، تازه... حتی میتوانستم بوی كاغذشان را حس کنم و بعد آقایی جلو آمد و گفت:
شما نمیتوانید وارد مخزن کتابخانه شويد! هاج و واج نگاهش کردم و نفهمیدم. با عقل جور درنمیآمد. یعنی چی؟ بعد فهمیدم اوضاع همهي کتابخانهها همینطور است.
يك موضوع ناراحتكنندهي ديگر هم هست. تازگي يك كتاب دربارهی فرهنگ مردم ایرلند امانت گرفتم. هميشه از دستنوشتهها و یادگاریهایي كه توي صفحههاي كتابها نوشتهاند، خیلی حرص میخورم. اما اينبار وقتی رسیدم صفحهي چهارم... چه کسی... نه واقعاً چه کسی زیر جملههای کتاب خط ميكشد و دور جملهها پرانتز ميگذارد؟
من هم گاهي علامتی میزنم که بعداً جمله را در دفترم یادداشت کنم، اما يك علامت کوچولو و بعد هم پاکش میکنم. اما ۱۴۰صفحهي اين کتاب پر از پرانتزهاي گنده بود! کتاب قدیمی بود؛ مال سال ۱۳۴۳؛ يعني ۵۲ سالش بود! بوی خوبی میداد... و کتاب بود!
یک کتاب ديگر هم بود؛ «بهشت گمشده» از «جان میلتون»... کتاب را صدبار خوانده بودم! آخر کتاب چند نقاشی از چهرهی نویسنده و چند تصویرگری بود. یعنی باید میبود، اما نبود! ورقهای آخر کنده شده بودند! انگار یکی عصبانی بود و با قیچی افتاده بود به جان این بیچاره!
راستي من نظری دارم: کتابخانهها بايد از آدمها تعهد بگیرند که کتابها را سالم تحویل بدهند و اگر کسی رعايت نکرد، جریمهاش کنند؛ پول کتاب را به قیمت روز از او بگیرند، کارتش را تا مدتي باطل کنند و... اینطوری هم به نفع کتابدارهاست، هم کتابها، هم عاشقان کتاب.
هلیا معیری فارسی، 15 ساله
خبرنگار افتخاري از لاهيجان