بيمهاش را زدم كميته امداد. به مشخصات همسرش كه رسيدم، گفت بيمار است و افتاده كنج خانه. زن صدايش را شنيد، بلند گفت: «تو را به خدا خانم! يارانهمانرا قطع نكنيد. همين 3-2 تومان هم نباشد، بدبخت ميشويم». ميگويم نه. قطع نميشود!
تشكر و خداحافظيام را بغضآلود ميگويم و با مداد، شماره «مكان» بعدي را ميزنم. اين متن، قسمتي از خاطرهنگاري يكي از مأموران سرشماري نفوس و مسكن امسال در يكي از شهرهاي ايران است. اين يادداشت، نميخواهد از وضعيت اقتصادي جامعه و نسبت فقر و غنا، تحليلي ارائه كند، بلكه غرض از اين كلمات، ايجاد يك حساسيت عمومي است تا همه آدمهايي كه دستشان به دهانشان ميرسد براي فقر ديگران كاري كنند و فكري بينديشند. كم نيستند آدمهاي آبرومندي كه آخر شب به ميوهفروشي محلشان رفته و ميوههاي پلاسيده و دورريختني را ميخرند، يا پدرهايي كه 2ماه آزگار براي خانهشان گوشت نخريدهاند و يا مادران بيسرپرستي كه براي درمان فرزند سرماخوردهشان، از خوراندن يك قرص و شربت معمولي هم عاجزند.
صحبت از دولت و حاكميت نيست كه بايد تمام هم و غم خود را براي درمان فقر در جامعه صرف كند و انديشه عدالتطلبانه را فداي نگاه سرمايهدارانه نكند؛ صحبت از آدمهاي تازه به دوران رسيده جامعه هم نيست كه غذاي حيوان خانگيشان و يا افت قيمت خريد و فروش ماشينهاي چندصدميليونيشان، ميتواند هزينه يكسال شام و ناهار يك خانواده بيبضاعت را تأمين كند؛ روي صحبت با همه آدمهاي متوسط جامعه است. آنها هستند كه بايد براي گروههاي پايين دست، كاري كنند و راهي بيابند.
ريشهكني فقر در جامعه، بايد بهصورت ويژه در صدر مطالبات مردم قرار گيرد و فراتر از آن، تكتك ما بايد به كمك محرومان جامعه بشتابيم؛ از هزينههاي زائد زندگي بكاهيم و با مقاومت در برابر تجملگرايي و چشم و همچشمي، گرهي از گرههاي زندگي عائلهمندان بگشاييم. برخي در ماه از درآمد 50هزار توماني هم محروم و در حال موتاند، اگر ميتوانيم باري برداريم، ولو كوچك و اندك، برداريم و شرمساري سرپرستان خانواده را كاهش دهيم.