بايد بايستي تا جمعيت تكانت بدهد. اصلا نميتواني تصميم بگيري كه كجا ميخواهي بروي. نيت كردهاي اول بروي زيارت آقا ابالفضل العباس يا بروي پابوس آقااباعبدالله. اين موج جمعيت است كه براي تو تصميم ميگيرد. از هتل كه آمدم بيرون نيت نكردم كه اول كجا بروم زيارت. نيت كردم خودم را بسپارم بهدست دريا و مطمئنم حتما همانجايي كه ميبايست فرود بيايم فرود ميآيم.
نوح كشتياش را انداخته بود بهآب؛ نگران از اينكه كشتياش كجا پهلو ميگيرد. نگران امتش بود؛ نگران مسافران كشتي بود. من اما قبيلهام را به خشكي رسانده بودم. ولي خودم هنوز رها ميان دريايم. فشار جمعيت بيشتر ميشود. چندقدمي به سمت حرم امام حسين(ع) نزديك ميشوم. دوباره چند قدم برميگردم سمت حرم حضرت ابالفضل. زير لب آيه به خشكي نشستن كشتي نوح را ميخوانم؛ «و الستوت علي الجودي». تكرار ميكنم: «والستوت علي الجودي». به قفسه سينهام فشار آمده. نفسم درست بالا نميآيد. ميان فشار جمعيت چشمام ميافتد به گنبد امام حسين(ع). زيرلب ميخوانم «كشتي شكستخورده طوفان كربلا» كشتي نوح به جودي نشسته بود. كشتي حسين شكسته بود. چيزي نمانده قفسه سينهام خرد بشود. چيزي تا دَرِ حرم امام حسين(ع) نمانده.
كف دودستم را ميگذارم پشت كمر نفر جلويي. خودم را ميكشم به سمت راست. ميخواهم از جمعيت بزنم بيرون. شب قبل توي روضه گفته بودم «يا ليتني كنت معكم فافوز فوزا عظميا»، امروز ولي نميتوانم درد سينه را تحمل كنم. بايد تحمل كنم وگرنه از قافله عقب ميمانم. اگر تحمل نكنم جلوي قبيلهام سر افكندهام؛ كه تحمل نكردم؛ كه نماندم؛ كه ميانه راه گذاشتم و رفتم. خودم را ميرسانم كنار يكي از ديوارها. چندبار نفس عميق ميكشم. بعد گريهام ميگيرد. نگاه ميكنم به گنبد امامحسين(ع) سرم را مياندازم پايين. ايكاش سينهام نميگرفت. ايكاش ميتوانستم دوباره برگردم ميان جمعيت و خودم را برسانم به ضريح ششگوشه، بعد فرياد بزنم «ابد والله يا زهرا ماننسي حسينا». كسي دستم را ميگيرد. سرم را ميآورم بالا. عباس است. از ميان جمعيت پيدايم كرده. دستم را ميگيرد. ميگويد:«من جلو ميرم تو پشت من بيا كه نفست نگيره». پشت سر عباس ميروم سمت جمعيت. ميروم سمت ضريح ششگوشه؛ «ابد والله؛ يا زهرا، ما ننسي حسينا»