اهالی شعر و موسیقی، او را با شعر معروف «خون پاش و نغمهریز» از مهدی اخوان ثالث به یاد میآورند. جایی که شاعر میگوید:«تو زیر آب میبری و میدهی به دشت/ دارد شتر خجوی تو حکم شتر گلو/ استاد بینظیر حسین سمندری/ پر از کدام چشمه و دریا کنی سبو»؟
- چگونه به سمت دوتار گرایش پیدا کردید؟
بچه که بودم، خیلی به ساز زدن پدرم علاقه داشتم. سازش را برمیداشتم و دوست داشتم من هم مثل او ساز بزنم، اما پدرم به من میگفت: برو بچهجان، تو ساز زدن یاد نمیگیری. همیشه وقتی پدرم ساز میزد، مینشستم و تماشایش میکردم وقتی هم که از خانه بیرون میرفت، میرفتم سراغ سازش.
- چطور تمرین میکردید؛ بدون استاد؟
بله، فقط با نگاه کردن به نوع ساززدن پدرم. حرکت انگشتانش را با دقت نگاه میکردم. کمکم حس کردم که دیگر یاد گرفتهام چگونه ساز بزنم. حتی پدرم هم به من نیاموخته بود که چگونه ساز را باید در دست بگیرم. فقط نگاه میکردم.
- نکته کار را حتما گرفته بودید.
استاد، انگشتان دست چپ هستند. این را که فهمیدی، بقیه مسائل حل میشود.
- و کمکم برای خودتان چهره شدید؟
در 18سالگی شهرت پیدا کردم. دیگر همه شهرهای اطراف، مرا میشناختند.
در این سالها برای مراسم شهرهای اطراف، سراغ اولین کسی که میآمدند، من بودم.
- دیگر در منطقه کاملا مشهور شده بودید و نوبت به شهرت کشوری رسیده بود.
در سال 1343، به تهران دعوت شدیم تا موسیقی مقامی خراسان را اجرا کنیم. به همراه یک گروه 20نفره از باخرز، به تهران سفرکردیم و برنامهای اجرا کردیم که با استقبال مردم همراه شد.
- ظاهرا بعد از آن هم به عنوان نماینده موسیقی مقامی ایران، به خارج از کشور دعوت شدید؟
بله، یک سال بعد، به ایتالیا دعوت شدیم. چهل و دوسه روز هم آنجا بودیم.
- برای مردم اجرا داشتید یا در جشنوارهای شرکت کرده بودید.
برای مردم اجرا میکردیم و در هر اجرا10، 15هزارنفر تماشاگر داشتیم. 15شب در میلان، برنامه اجرا کردیم که خیلی سر و صدا کرد. خیلی خسته شده بودم. دیگر حوصلهام سر رفته بود، گفتم مرا به ایران برگردانید. دیگر خسته شدهام(خنده).
- چرا خواستید برگردید؟
زبان کسی را نمیفهمیدیم.
- مگر مترجم نداشتید؟
یک مترجم داشتیم که همیشه با تهرانیها بود. آنها 10نفر بودند و مترجم هم هرجا که آنها میرفتند همراهشان بود.
- شما آنجا تنها بودید؟
نه، من هم با گروهم به ایتالیا رفته بودیم. به همراه چند نوازنده وچوب باز خراسانی.
واقعا حوصله همه گروه سر رفته بود. گفتند میخواهند به پاریس برویم. اما من زیر بار نرفتم. گفتم باید ما را به ایران برگردانید. چهل ودو سه روز دوری،خیلی سخت است! خلاصه، ما را به ایران فرستادند و یک ماه هم در تهران بودیم.
- این،آخرین سفرتان بود؟
خیر، سال بعد هم از ما دعوت کردند و ما برای اجرای برنامه به تهران رفتیم. بارها از ما دعوت کردند تا در جشنوارههای موسیقی مقامی و برنامههای دیگر،موسیقی خراسان اجرا کنیم.
- در آن دوره با گروهها یا موزیسینهای معروف، همکاری نداشتید؟
خیر، فقط موسیقی خراسانی اجرا میکردیم.
- آهنگهای معروفی که اجرا میکردید، چه بودند؟
نوایی، مغول دختر، چهاربیتی، سرحدی، سبزپری و خیلی آهنگ دیگر.
- نواختن این آهنگها را چگونه یاد گرفتید؟
این آهنگها سینه به سینه منتقل شدهاند. آن زمانها که رادیو و ضبط و این وسایل نبود. پدرم این آهنگها را اجرا میکرد و ما هم یاد میگرفتیم. من هم میزنم و بچههایم یاد میگیرند.
- شما هم پس در این زنجیر،وظیفه آموزش خود را انجام دادهاید؟
بله، من هم به پسرانم آموزش دادهام. تمام گروه من را فرزندان و نوههایم تشکیل میدهند.
- پدرتان هم در زمان خودشان دوتار نواز برجستهای بودند؟
آن موقع، هنرمند زیاد نبود. در نتیجه آنهایی که بودند مثل پدر من جز بهترینها بودند. امروز که در تمام ایران، نوازنده فراوان است. مهندس ساز دست میگیرد، دکتر هم همین طور. پیر و جوان همه اهل موسیقیاند.
- آن زمانها که به سمت موسیقی گرایش پیدا کردید، کارتان فقط موسیقی بود یا شغل دیگری هم داشتید؟
ما پشت به پشت، آرایشگر بودیم. پدرم، هم آرایشگر بود و هم کشاورزی میکرد. باغ داریم، زمین کشاورزی داریم. در همین شهرستان با خرز هم زندگی میکردیم. 50کیلومتر بالاتر از تایباد و 50کیلومتر پایینتر از تربت حیدریه.
- پس کی به موسیقی میرسیدید؟
هر وقت که کار نمیکردیم. البته موسیقی برای من، همه زندگی است. در دوتار نوازی هم بهترین هستم. از من بالاتر نیست.
- از چه زمانی فکر کردید که بهترین دوتار نواز ایران هستید؟ قبل از شما چه کسانی، بهترین نوازندگان دوتار بودند؟
نظر سلیمانی از تایباد و غلامرضا قویتن بهترین دوتار نوازهای خراسان بودند. زمانی که من کارم را شروع کردم، آنها پیر بودند. از آنها خیلی چیزها یاد گرفتم.
- شاگردشان بودید؟
بله، آن زمان هر وقت میشنیدیم که جایی برنامه دارند هم حاضر میشدیم. قدیمیها واقعا خیلی عشقی بودند. هر شب، در منزل یکی مینشستند و ساز میزدند و میخواندند. ما هم در تمام این مراسم حاضر میشدیم.
- به خاطر علاقهتان به موسیقی؟
بله، عاشقساز بودم. خیلی دوست داشتم بنشینم و ساز زدن این اساتید را ببینم. کار ما فقط خود سازی است، نتی در کار نیست.
- در این مدت، چرا شما به عنوان نوازنده موسیقی تربت جامی مثلا با نوازندگان شمال خراسان که گونه دیگری از موسیقی نواحی را اجرا میکنند. فعالیت مشترک نداشتید؟
با آنها نه. فقط با گروه خودمان کار میکنیم. آهنگهای تربت جامی با آهنگهای آنها خیلی متفاوت است. پنجه آنها به پنجه ما نمیخورد. موسیقی ما تاریخی و سنتی است.
- در این مدت، این آهنگهای مقامی را ثبت و ضبط کردهاید تا علاقهمندان موسیقی نواحی بتوانند از آنها استفاده کنند.
بله- آهنگهای زیادی ضبط کرده ایم. از ساز زدن ما فیلمبرداری شده است. ما کاستی به اسم «خون پاش و نغمه ریز» را به بازار ارائه کردیم. وقتی داشتم برای این آهنگها، ساز میزدم، دکتر خاکی به من میگفت:«بس است دیگر. تمام انگشتانت پرخون شده است.»
- اخوان، این شعر را درباره ساز زدن شما گفته بود دیگر. درست است؟
بله، ایشان سرودند:«قربان زخمههای تو، خون پاش و نغمه ریز/«سبز پری است این که زنی یا «شتر خجو؟»/ تو با دو سیم محشر کبری به پاکنی/ شش تار خویش میشکنم یا نه؟ هان بگو» ایشان برایم نوشتند که شنیدم دوتار خود را فروختهای، امیدوارم که بهترش را بخری.
- ماجرای فروش دوتار یادگاری از پدرتان چیست؟
وقتی میخواستیم این نوار را پرکنیم، از من خواستند که با آن دوتار قدیمی ساز بزنم. پرسیدند آن دو تارت را چه کار کردی؟ گفتم فروختمش.
- چرا فروختیدش؟
وقتی آدم، چیزی نداشته باشد. کتش را هم میفروشد. اینطور نیست.
در قاین، برنامه مشترکی اجرا کردیم. او بسیار عالی سه تار میزد. پنجهاش عالی بود. از همه هم بهتر سه تار میزند. من هنرمندم. صدای ساز یک نوازنده که بلند میشود، میفهمم که چه کاره است. وقتی محمدعلی خواجهنوری،گیتار میزند، کیف میکنم.
- قبلا هم با گیتار همراهی کرده بودید؟
خیر، ولی اگر آلمانیها هم بخوانند، سازم را میزنم. سوئیسی هم که بخوانند، همین طور!
- برنامه با گروه خواجه نوریها چگونه بود؟
بسیار عالی. نوازندگان و مردم قیامت کرده بودند!
- دوست دارید همچنان در این زمینهها کار کنید؟
صددرصد از این همکاری بسیار راضی بودم.
- به صدای کدام یک از اساتید موسیقی سنتی ایران علاقه دارید؟
شهرام ناظری آمده من هم به صدای آنها خیلی علاقه دارم و معمولا کارهایشان را میشنوم.
- این دیدارها به همکاری با این اساتید منجر نشد؟
نه نشد. برای شجریان ساز زدم. یک چای با ما خورد و گفت:فقط این خانه سقف گنبدی و در چوبی را داری؟ گفتم: بله. گفت من یک منزل چند طبقه دارم ولی میگویند این خانه به درد نمیخورد و جای دیگری زندگی کنید! همایون پسرش،جوان جانانی است. خیلی پسر خوبی است و صدای خیلی خوبی هم دارد.
- الان زندگیتان چگونه میگذرد؟
مثل همیشه. مشغول کشاورزی هستیم. نان و ماستی هم هست.
- از طرف ارشاد هم حمایتی از شما میشود؟
حمایت میشود اما کم. ماهی 60،70 هزارتومان حقوق میگیریم. با این پولها که زندگی یک خانواده نمیچرخد. 3سال هم هست که مدارک ما را برای بیمه هنرمندان گرفتهاند، اما هنوز خبری نشده.
- فکر میکنید چرا به این درجه رسیدید؟ به جایی که به عقیده خیلیها از ذخیرههای موسیقی مقامی خراسان هستید.
نظر خدا بوده. فکر کنم چون قلبم صاف است. وقتی تار میزنم، غرق ساز میشوم. جوری که سرم میآید روی تار. خوابم میبرد. امیدوارم که همه از من راضی باشند. از این پنجههای پیرمردی. 2سال پیش که مرا به عنوان نماینده موسیقی مقامی جنوب خراسان از طرف رهبر انقلاب دعوت کردند، خیلی خوشحال شدم که به فکر ما هم هستند.