1- گزارش رسانهها از محل زندگي شبانه معتادان در گورستاني نزديك شهريار باعث شد تا واژه «گورخواب» وارد ادبيات اجتماعي شود و موضوع آن قدر بالا بگيرد كه سر از سخنرانيهاي سياسي درآورد. واكنش جامعه به عكس و گزارش از معتاداني كه شبها براي فرار از سرماي گزنده در قبرهاي خالي آتش ميكردند و روي آن را با پتو يا كارتن ميپوشاندند، انگار سيلي محكمي بر وجدان جمعي بود كه اين ميزان از سقوط حاشيهنشينهاي بياميد را باور نداشت. حالا با وجود توجه رسانهاي و سياسي به وضعيت معتادان كارتنخواب، گويي همه دوباره در فكر رفع و رجوع عواقب ماجرا هستند و كسي به اين نكته توجه ندارد كه چگونه آدميزاد به نقطهاي ميرسد كه تنها ادامه بدهد، بيآنكه به سقوط كيفيت زندگياش به سردترين و تاريكترين گورها توجه كند.
2- يكي از فعالان انجمنهاي مردمي مبارزه با موادمخدر ميگفت «وقتي فردي معتاد ميشود، گويي بيلي بهدست ميگيرد كه با آن گور خودش را ميكند. برخي زود بهخود ميآيند و متوجه ميشوند در حال انجام چه كاري هستند و بيل را پرت ميكنند و از اعتيادشان فراري ميشوند. اما برخي با همه وجود به حفر كردن ادامه ميدهند. قبرشان را چنان عميق ميكنند كه اگر بخواهند هم ديگر نميتوانند بهراحتي از آن بيرون بيايند». گورخوابهاي نصيرآباد از همين دسته دوم هستند. در چرخه بيپايان ترك و بازگشت دوباره به مواد رنج ميبرند. چون عواملي كه باعث اعتيادشان شده است، از بين نميرود. خودشان را مطرود خانواده و جامعه ميدانند و اغلب هم درست فكر ميكنند. واكنش ما در برخورد با اين افراد اگر خيلي انساني باشد، توأم با دلسوزي و سرتكان دادن از سر تأسف است. شايد هم خيلي بيشتر، لطف كنيم و اسكناس مچالهاي را در دستشان بگذاريم. ديواري كه بين خودمان و اين بيماران اجتماعي ميكشيم آنقدر بلند و غيرقابل عبور است كه راهي براي بازگشت آنها متصور نيستيم. با اينكه همه شعار ميدهيم مسئوليت اجتماعي ما فراتر از چنين برخوردهاي سطحي است.
3- تا به حال چندبار با كارتنخوابهاي معتادي كه تا نيمه، تنشان را در سطلهاي زباله فرو ميكنند تا غذاي نيمخوردهاي بيابند، هم صحبت شدهايم؟ برقراري ارتباط اجتماعي در حد يك مكالمه و نه رفتاري توأم با تحقير براي بسياري از آنها كورسويي اميد است كه «ميتوانم روزي به زندگي عادي بازگردم». آنهايي كه مواد را براي هميشه كنار گذاشتهاند گواهي ميدهند كه چقدر اين حمايتهاي به ظاهر ساده در اتخاذ تصميمشان مؤثر بوده است. همه اين كساني كه در نازلترين وضعيت زندگي قرار گرفتهاند و تنها مبارزه زندگيشان غلبه بر خماري است، از روز اول در اين نقطه قرار نداشتهاند. خانوادهاي داشتهاند كه به آنها اميد بسته بود. در كودكي و نوجواني براي خود رؤياي فردايي روشن ميبافتند. رسيدن به نقطه كارتنخوابي روندي كوتاهمدت نيست. معمولا آنهايي كه كارشان به خيابانخوابي و بدتر از آن به گورخوابي ميرسد، مطرودان از همه جا و بهخصوص دوستان، خانواده و اطرافيانشان هستند؛ خانواده و اطرافياني كه از اصلاح معتادي كه در نزديكيشان است، نااميد شدهاند. بارها كمك كردهاند تا به زندگي عادي بازگردد، اما طرفشان باز هم مواد و نشئگي را انتخاب كرده است. اين مرز نااميدي از اصلاح معتاد است كه باعث طردش از چهارديواري محبت اطرافيان ميشود و ميرود تا گورش را با قدرت بيشتري بكند. معتادي كه به خيابانخوابي بيفتد، امكان بازگشتش به زندگي عادي بسيار محدود ميشود. چرا كه مجبور به انجام جرائم مختلف ميشود تا بتواند خرج موادش را درآورد. زنان به روسپيگري ميافتند و مردان به دزدي. چون همه طردشان كردهاند، جذب افرادي چون خود ميشوند. در چنين وضعيتي، رهايي بسيار دور از ذهن است. مدام از متن جامعه به حاشيههاي تاريك رانده ميشوند. كسي نيست كه نگرانشان باشد و در اين شرايط، تنها مرگ را در پي خماري شديد و نشئگي بيش از اندازه انتظار ميكشند.
گورخوابي جامعه ايران را تكان داد. اما براي اين معتادان به ته خط رسيده، فرقي نميكند كه شب را كجا به صبح برسانند. براي آنها همين كافي است كه فقط گرم باشند و از سرما يخ نزنند. مزاحمي نباشد و اگربتوانند نيمه شب از زور سرما، مواد هم بزنند كه چه بهتر. آنها زندگيشان تفاوتي با مرگ ندارد. فرقي نميكند كه محل زندگيشان دستشويي پارك باشد، ساختماني مخروبه يا قبري تنگ كه با آتشي اندك تا صبح گرم بمانند. براي همين بهاحتمال زياد بعد از رسانهاي شدن ماجراي گورخوابيشان، تعجب كردهاند كه چرا اين قدر همه با آنها مهربان شدهاند. آنها سالهاست كه در همين شهر و اطرافش همينگونه شب را به صبح رساندهاند. خوابيدن در گور براي ما ترسناك است، وگرنه براي آنها محلي خلوت و ساكت است كه ميتوانند بدون مزاحم زندگيشان را بكنند.
4- چند هفته ديگر همه يادشان ميرود كه در اطرافشان، صدها معتاد به ته خط رسيده در كثيف و تاريكترين دخمهها زندگي ميكنند. شايد بايد همه ما به يك مرحله عقبتر برگرديم. از جايي واكنش نشان دهيم كه كارشان به گورخوابي نرسيده است. اگر معتادان را بيمار بدانيم- كه بيمار هستند- آن وقت وظيفه و مسئوليت اجتماعيمان در برخورد با بيماران بر همه نهيب خواهد زد كه هنگام مواجهه با بيماران، آنها را از خود نرانيم. به چشم زبالههاي زائد نگاهشان نكنيم و اگر واكنشي نشان ميدهيم آن زمان نباشد كه كارشان به خوابيدن در گور رسيده است؛ اگر با قدرت مشغول كندن گورشان هستند، بدويم و بيل را از دستشان بگيريم.