اين نويسندهي آمريكايي تاكنون دو بار برندهي مدال نيوبري شده است؛ يك بار براي كتاب «موش كوچولو» در سال 2003 ميلادي و بار ديگر براي كتاب «فلورا و اوليس» در سال 2015. او در سالهاي 2014 و 2015 ميلادي سفير ادبيات كودك در آمريكا بوده و با شعار «قصهها ما را به هم پیوند میدهند» ايدهي باهمخواندن در جامعه را ترويج كرده است.
در اين گفتوگو ديكاميلو از نويسندهشدن ميگويد و از نويسندهبودن.
- هيچ وقت بوده كه حس كنيد قرار نيست در نويسندگي موفق بشويد؟
بله، البته. هنوز هم نگرانم كه نويسندهي موفقي نباشم. همهچيز خيلي سريع اتفاق افتاده و هنوز باورم نميشود كه از راه نويسندگي براي كودكان و نوجوانان زندگيام را ميگذرانم.
- چرا تصميم گرفتيد نويسنده شويد؟
چون در هيچ كار ديگري موفق نشده بودم! وقتي دانشجو بودم، برنامهام اين بود كه نويسنده بشوم. ولي خيلي طول كشيد تا با جديت اين كار را انجام دهم. تا آن موقع پشتسرهم كارهايي ميكردم كه به بنبست ميرسيد، ولي در كنار آن كارها مينوشتم.
- چهطور كار اولتان را منتشر كرديد؟
اتفاقي كه افتاد اين بود كه من در يك انبار كتاب كار ميكردم و روزي نمايندهي فروش انتشارات «كندلويك» (ناشر كتابهاي ديكاميلو) آمد آنجا.
به او گفتم كه همهي كارهاي انتشارات كندلويك را دوست دارم، ولي نميتوانم نوشتههايم را برايشان بفرستم، چون با آنها ارتباطي ندارم و هيچوقت كارم منتشر نشده است.
نمايندهي فروش گفت: «اگر يك نسخه از كارت را به من بدهي، آن را به دست بخش بررسي آثار ميرسانم.» و همهچيز اينطوري شروع شد.
- سختترين قسمت فرايند نوشتن براي شما چيست؟
رمان نوشتن مثل چيدن ديوار آجري نيست. اينطور نيست كه يك بار سردربياوري چهطور بايد انجامش بدهي و بعد هر بار سادهتر شود، چون ميداني داري چهكار ميكني. در رمان نوشتن هربار بايد سر دربياوري. هربار از نو شروع ميكني، فقط ابزارِ زبان را داري و ايده و البته اميدواري.
- وقتي در نوشتن يك داستان، گير ميكنيد و كار پيش نميرود، چهكار ميكنيد؟
بايد با اين پيشزمينهي ذهني شروع كني كه همهاش قرار است گير كني. تمام مدت خودت را مجبور ميكني كه فقط بنويسي. اين براي من دو صفحه در روز است. ممكن است دو صفحهي بهدردنخور باشد كه به جايي نميرسد. براي همين گاهي اوقات انگار داري سرت را به ديوار ميكوبي و فكر ميكني كه بههيچوجه پيشرفتي نميكني، ولي بعد ديوار كوتاه ميآيد.
- وقتي داستاني مينويسيد و فكر ميكنيد تكميلش كردهايد، چهطور ميتوانيد مطمئن باشيد كه تكميل شده و اطلاعات يا بخشهاي بيشتري نبايد اضافه شود؟
هيچوقت نميدانم كارم تكميل شده است يا نه. فقط ميفهمم زمانش رسيده كه رهايش كنم. چون اين احساس را دارم كه ميتوانم وسواس به خرج دهم يا بهجاي اينكه بهترش كنم، بدترش كنم. بايد اين فكر را كنار بگذاري كه ميتواني كار تمامعياري تحويل بدهي. رهاكردن به اين معني است. هيچوقت قرار نيست كار كاملاً بينقص باشد.
- هيچوقت شده احساس كنيد نميتوانيد در زمان تعيينشده نوشتن كتابي را تمام كنيد؟
زمان تعيينشده؟ هيچوقت از قبل زمان تعيين نميكنم. فقط با اين اميد كار ميكنم كه داستان را درست تعريف كنم. شبيه روزنامهنگاري نيست كه از قبل زمانش معلوم باشد. فقط قرار است داستان را كامل بگويي و بقيهي عمرت را هم صرف اين كار نكني.
زمان پايان كار خودش معلوم ميشود. بههرحال نميخواهم يك داستان را تا 90 سالگي طول بدهم.
- نوشتن كتابهايتان حدوداً چهقدر طول كشيده است؟
«به خاطر وين ديكسي» حدود شش ماه طول كشيد. «ببرخيزان» حدود هشت ماه زمان برد، «موش كوچولو» هم حدود يك سال. هرچه پيشتر ميروم كار سختتر ميشود.
- وقتي مينويسيد، چهقدر به خوانندهها فكر ميكنيد؟
فقط به اين فكر ميكنم كه داستان را درست و كامل تعريف كنم. هميشه به داستان جواب پس ميدهم، نه به خواننده.
- از كدام كتابتان بيشتر از بقيه لذت بردهايد؟
نميتوانم به اين سؤال جواب بدهم، براي اينكه كتابهايم مثل بچههايم هستند. همهشان را مساوي دوست دارم. به چشم من هركدام نقطهضعفهايي دارند و با اينحال دوستداشتنياند. بهنظرم هركدام مستقلاند، براي همين انتخابكردن از بين آنها غيرممكن است.
- آيا هميشه از كاري كه كردهايد راضيايد؟
هيچوقت راضي نيستم؛ ولي به تلاشم ادامه ميدهم.
- كتابهاي شما متنوعاند. به خودتان افتخار نميكنيد كه چنين تخيل گستردهاي داريد؟
من هيچوقت به خودم افتخار نميكنم. متحيرم از اينكه تا چه حد خوششانس بودهام. چون خوشاقبال بودهام، بهمن اجازه داده شده روشهاي مختلف داستانسرايي را تجربه كنم.
- وقتي كتاب مينويسيد، آنقدر درگير ميشويد كه انگار خودتان توي داستان هستيد؟ بهخصوص در مورد شخصيتها، احساس ميكنيد آنها كنار شما حضور دارند؟
كاملاً. احساسم به شخصيتهايم اين نيست كه من خلقشان كردهام، بلكه از قبل حضور داشتهاند و از خوششانسي من بوده كه پيدايشان كردهام. براي من خيلي واقعياند.
- من نميتوانم به هيچ شخصيت هيجانانگيزي فكر كنم. چهكار كنم؟
سؤال سختي است، چون نوشتن من با شخصيت آغاز ميشود. ولي اگر نميتوانيد به هيچ شخصيت هيجانانگيزي فكر كنيد، با يك دفترچه سوار اتوبوس شويد و تمام روز بچرخيد و يادداشت برداريد. به مردم نگاه كنيد، و بهشان گوش دهيد. تا آخر روز يك شخصيت را با داستانش پيدا ميكنيد.
- وقتي نويسندههاي خوب ديگري ميبينيد مأيوس نميشويد؟
نه، اتفاقاً روحيه ميگيرم. چون با خودم فكر ميكنم «دلم ميخواهد بتوانم اينشكلي بنويسم».
- معمولاً كجا مينويسيد؟ در خانه؟
در خانه مينويسم، پشت ميزتحريرم و دورتادورش چراغهاي كريسمس را آويزان كردهام تا به خودم بقبولانم كه اوقات خوشي دارم. واقعاً جاي ديگري نميتوانم بنويسم.
- از كجا الهام ميگيريد؟
از نگاهكردن به دنيا و توجهكردن به آدمها و بادقت نگاهكردن الهام ميگيرم والبته با خواندن آثار بقيهي نويسندهها.
- تفريحي غير از نوشتن داريد؟
خوردن را دوست دارم. تفريح حساب ميشود؟ دوست دارم بخوابم و پيادهروي كنم.
- آيا هميشه براي كودكان و نوجوانان نوشتهايد؟
در شروع براي بزرگسالان داستان كوتاه مينوشتم و بعد در انبار كتاب شغلي پيدا كردم. كارم در طبقهي سوم يا طبقهي كتابهاي كودكان بود. شروع كردم به خواندن آن كتابها و فكر كردم «دوست دارم كاري شبيه اين بكنم.»
هنوز هم براي بزرگسالان مينويسم، ولي هرروز بيشتر از ديروز احساس ميكنم قصهگو هستم و نميتوانم بين اينكه داستان را براي بزرگسالان ميگويم يا كودكان فرق بگذارم.
- اگر بخواهيد نويسندههاي جوياي نام يك چيز را بدانند آن چيست؟
شما مهم نيستيد، داستان مهم است.