علی مولوی: برای نویسنده‌ها، شاعرها، تصویرگرها و روزنامه‌نگارها، مهم است که با مخاطبان آثارشان بنشینند و حرف بزنند. مهم است که به دنیای مخاطبانشان نفوذ کنند و بدانند آن‌ها چه می‌خواهند و به چه فکر می‌کنند.

در میهمانی شب یلدا

اهميت اين به حدي است كه به حدود 50 نويسنده انگيزه مي‌دهد كه در سه روز خاطره‌ساز و برفي و سرد در ميان كودكان و نوجوانان تبريز حضور پيدا كنند و ميهمان اختتاميه‌ي هجدهمین جشنواره‌ی کتاب کودک و نوجوان كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بشوند.

اين دومين سفر كاروان كتاب بود. اولين سفر كاروان كتاب و 50نويسنده‌ي كودك و نوجوان، اوايل مردادماه امسال به نيشابور، پايتخت كتاب ايران در سال 1395 بود. 50نويسنده از شهرهاي مختلف ايران به نيشابور سفر كردند و با كودكان و نوجوانان نيشابور و شهرها و روستاهاي اطراف آن ديدار كردند.

اين‌بار نيز انجمن نويسندگان كودك و نوجوان و كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، در طرحي با نام گردهمايي «كودك، كتاب، جامعه»، سفري ديگر براي كاروان كتاب تدارك ديدند تا ضمن برپايي جشن شب چله در تبريز، حضور در مراسم اهداي جوايز هجدهمين جشنواره‌ي كتاب كودك و نوجوان، شركت در جلسه‌هايي با مسئولان استان در حوزه‌هاي گوناگون، كودكان و نوجوانان تبريز نيز فرصت ديدار و گفت‌وگوي چهره به چهره را با نويسنده‌ها، شاعران و فعالان حوزه‌ي ادبيات كودك و نوجوان پيدا كنند.

به همين مناسبت، لحظه‌هايي از اين سفر را از زبان چند نفر از نويسندگان و از دريچه‌ي دوربين عكاسان برايتان مي‌آوريم تا شما نيز با برخي از اتفاق‌ها و خاطره‌هاي جذاب اين سفر گروهي همراه شويد.

 

  • داستان دونفره

حسن احمدي:

ما به مدرسه‌ي معرفت تبریز رفتیم. از پله‌های راهروی مدرسه که بالا می‌رفتم، دیدن حیاط پوشیده از برف برایم لذت‌بخش بود. سه نفر بودیم. باید به دیدن بچه‌های کلاس پنجم می‌رفتيم. نگران بودم در دو ساعت چه‌ها می‌شود گفت.

نمی‌خواستم بیهوده وقت بچه‌ها را بگیرم. وقت کم آوردم. از قصه و قصه‌نویسی گفتیم. دیدن يك دفتر داستان دونفره ذوق‌زده‌ام کرد. یکی داستان را نوشته بود و دیگری تصویرگر آن بود.

قیمت صدهزار تومانی روی جلد دفتر شگفت‌زده و خوشحالم کرد. قول دادند داستان گروهی بنویسند و برای دوچرخه بفرستند.

 

دوچرخه شماره ۸۶۰

ديدار حسن احمدي از مدرسه‌ي معرفت تبريز

 

  • اين حس مشترك

شيوا حريري:

«ماجراجوي جوان»، «پولينا چشم ‌و چراغ كوهپايه»، «فلفلي و آنتون»، «كوه‌هاي سفيد»، «هوگو و ژوزفين» و... هنوز هم عزيزترين بخش كتاب‌خانه‌ام و كتاب‌هاي بچگي‌ام است و كتاب‌هاي بچگي يعني كتاب‌هاي كانون.

كانون هميشه كانون است؛ حتي اگر سال‌ها گذشته باشد و من بزرگ شده باشم. حتي اگر رويه‌اش در انتشار كتاب تغيير كرده باشد، حتي اگر جلد كتاب‌هاي عزيزم تغيير كرده باشد و بعضي كتاب‌ها هيچ‌وقت تجديد چاپ نشده باشد و... كانون هميشه كانون است و عزيز است...

اين‌طور مي‌شود كه وقتي بچه‌هاي كانون پرورش فكري تبريز مي‌خوانند: «در جای‌جای ایران/ هرجا قدم ‌گذاریم/ یک خانه است و آن را/ بسیار دوست داريم/ این خانه خانه‌ی ماست/ کانون مهربانی/ آواز مرغک آن/ فریاد شادمانی...» وقتي اجرايشان آن‌قدر شاد و پرانرژي است، وقتي سرود را به آذري مي‌خوانند، اشك‌هايم چكه‌چكه سرازير مي‌شود؛ ياد خوش چندباره‌خواني كتاب‌هاي بچگي‌ام، كتاب‌هاي كانون و اين حس مشترك ميان نسل‌ها، از ديروز ما تا بچه‌هاي امروز كانون.

 

دوچرخه شماره ۸۶۰

سرود بچه‌هاي كانون پرورش فكري تبريز در اختتاميه‌ي جشنواره‌ي كتاب كودك و نوجوان

 

  • يك سفر به‌يادماندني

پري رضوي:

مادرم زياد کتاب می‌خواند و همیشه به تاریخ کشورمان افتخار می‌کند؛ مخصوصاً شب یلدا... در این سفر جای مادرم را خالی کردم.

یکی از ويژگي‌هاي خوب این سفر روحیه‌ی شاد همه بود. من کم‌تر جایی این‌همه آدم شاد و مهربان دیده بودم.

بعد از چند سال بالأخره از توی قطار برف دیدیم. آرزو کردم کاش خانه‌مان در یکی از شهرهای برفی بود. هرچند كه مادرم اهل شهر تبریز است، ولی از ترس تصادف، زمستان به این شهر نمی‌رود. با این‌که توی قطار خیلی خوش می‌گذشت، عجله داشتم هرچه زودتر به تبریز برسیم. صبح موقع اذان صبح به تبریز رسیدیم.

دانش‌آموزان تبریزی بچه‌های پاک و مهربانی هستند. چه‌قدر از دیدن نویسنده‌هایی که کتاب‌هایشان را خوانده بودند، ذوق می‌کردند و با لهجه‌ی شیرین آذری و کمی هم خجالت‌زده سؤال‌های بامزه طرح می‌کردند.

نکوداشت آقای عبدالمجید نجفی هم نشان داد که مردم این شهر چه‌قدر براي فرهنگ و ادب ارزش قائلند. مراسم خوبی با شعرخوانی و معرفی زندگی و آثار این نویسنده و تعریف خاطرات خوب برخی از شاعران و بزرگان از او برگزار شد.

کارمندان کانون پرورش فكري هم بسیار گرم و مهربان رفتار کردند. عین مردم شهر خودمان. دوباره دیدار با مخاطبان در مدارس، نظر خیلی از بچه‌ها در مورد این‌که چه کتاب‌هایي دوست دارند، جالب و دوست‌داشتنی بود.

 

دوچرخه شماره ۸۶۰

در ايستگاه قطار تهران و آماده براي سفر به تبريز/ عكس: عزت‌الله الوندي

 

  • مسافر شاعرانه‌ترین قطار بودیم

عباسعلی سپاهی‌یونسی:

در قالب کاروانی که همه شاعر و نویسنده بودند به تبریز می‌رفتیم. آن‌هم در  شبی که آسمان ما را به برف میهمان کرده بود. قطار تهران‌تبریز، آن‌ شب شاعرانه‌ترین قطار ایران شده بود. آن‌طرف شیشه برف می‌بارید و ما این‌طرف شیشه به وجد آمده بودیم و دلمان می‌خواست قطار حداقل نیم‌ساعت برای برف‌بازی توقف کند! هرچند چیزی در همین مایه‌ها هم اتفاق افتاد.

قطار برای نماز مغرب و عشا توقفي 20 دقیقه‌ای داشت و فرصتی شد برای شکر خدا و بعد هم پرت‌کردن چند گلوله‌ي برفی؛ از آن گلوله‌هایی که کاش جایگزین گلوله‌هایی می شد که این‌روزها در سوریه و عراق و... به سوی آدم‌های بی‌گناه شلیک می‌شوند و مردن را تکثیر می‌کنند.

در تبریز شاعران و نویسندگان تقسیم شدند تا با کودکان و نوجوانانی دیدار  کنند که به شعر و داستان علاقه دارند. سهم من هم  مرکز شماره‌ي چهار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبریز شد. رفتم و با تعدادی از دختران گل تبريزي دیدار کردم.

دوساعتی با هم از شعر حرف زدیم و از داستان. کار کارگاهی هم انجام دادیم و شعر نوشتیم. فرصت خوبی بود، هم برای من و هم بچه‌ها. فرصتی که از جنس آموختن  و لذت‌بردن بود. حالا من در تبریز، دوستانی دارم که شعر بهانه‌ي دوستی من و آن‌هاست و از این بابت خیلی خوشحالم.

 

دوچرخه شماره ۸۶۰

نويسندگان در كنار گاري لبوفروشي در تبريز

 

  • تابستان‌تر!

عباس عبدي:

مثل هميشه وقتى حرف از سفر پيش آمد، زود جنبيدم كه مبادا جا بمانم. خوش‌بختانه اين سفر با برنامه‌ي ديگرى مقارن شد و نتيجه اين‌که توانستم چندساعتى زودتر از بقيه به تبريز برسم. يک ديس بزرگ ميوه همراه کيک و اتاق سه‌تخته‌ي خالى جايزه‌ام شد!

هيجان و جذابيت اين سفر بيش‌تر شد که از وسط آب و درياي قشم، به ميان برف و کوه‌ها پرتاب شدم. در جلسه‌هايي هم که با بچه‌ها داشتم از تأثير اقليم در داستان‌نويسى گفتم. هرچند فرصت چنان نبود که بشايد و تا آمديم «گرم» شويم، زنگ را زدند و دوباره سرخورديم روى برف‌ها.

با خودم گفتم کاش زمان اين سفر تابستان‌تر بود! اما انگار تابستان قرار است برويم خوزستان يا دوستان بيايند قشم!

سفر است ديگر و قرار است همه را پخته‌تر نکند...

 

دوچرخه شماره ۸۶۰

طاهره ايبد لوح تقدير انجمن نويسندگان از عبدالمجيد نجفي را مي‌خواند

 

  • زندگي در سرما

محمدرضا مرزوقي:

روز اول که رسیدم با خودم فکر کردم چه‌طور می‌شه توي همچین سرمایی زندگی کرد؟

روز بعد فکر کردم سرما چه پدیده‌ی باحالی می‌تونه باشه.

کمی که گذشت، ديگه حتي سردم هم نبود.

بازار قدیمی تبریز، زیباترین بازاریه که تا حالا دید‌م. البته من چندان آدم دنیا دیده‌ای نیستم.

دیدن بچه‌های دبستانی جالب‌ترین پدیده‌ی این سفر بود. خصوصاً برق شیطنتی که توي چشم‌هاشون داشتن.

اما کاش به‌جای جلسه‌ی دربسته گذاشتن درباره‌ي دریاچه‌ی ارومیه، به دیدن خود دریاچه و اطرافش می‌رفتیم. در این صورت حتماً وقتی می‌خوایم از دریاچه و اون‌چه كه بر اون رفته بنویسیم، بهتر مي‌دونستيم از چي بنویسیم.

 

  • كلمه، شروع همه‌چيز است

سعيده موسوي‌زاده:

تبریز سرد و برفی

آرام می‌زند حرف

حرفش سپید و پاک است

هی برف برف، هی برف

این‌همه سرما و برف غافلگیرم کرد. می‌لرزیدم و ذوق می‌کردم. دلم گالش لاستیکی بچگی‌هايم را می‌خواست و دستکش‌های بافت مامانم را، تا بدوم توی برف‌ها و آدم‌برفی درست کنم.

اما زندگی بی‌توجه به این‌همه سرما و آب‌های یخ‌زده در جریان بود. اردک‌ها روی یخ دریاچه لم داده بودند و گربه‌ها با موهای پف‌کرده روزشان را می‌گذراندند.

از سفید و خاکستری خیابان، به دنیای رنگی و گرم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفتم. بچه‌ها منتظرم بودند و کنجکاو. درباره‌ی ادبیات حرف زدم و این‌که کلمه‌، شروع همه‌چیز است. گفتم که در آینده‌ی نزدیک هرشغلی كه انتخاب کنید، خوب است که به ادبیات مسلط باشید؛ برای ارتباط با جامعه باید بتوانیم خوب و درست حرف بزنیم، چون بیش‌ترین ارتباط ما آدم‌ها از طریق کلمه است.

گفتم که البته شما باید به دو زبان مسلط باشید؛ هم ترکی و هم فارسی. این از ویژگی‌های بی‌نظیر کشور ماست که زبان‌ها و لهجه‌‌های متنوعي داریم. اگر هرقومی زبان و لهجه‌ی خودش را گسترش بدهد، به ادبیات و فرهنگ این کشور کمک کرده است.

تبریز خاطره‌ی قشنگی به من و همراهانم هدیه داد. از تبریز و مردم مهمان‌نوازش ممنونم.

 

دوچرخه شماره ۸۶۰

ديدار و گفت‌وگوي على باباجاني با بچه‌هاي مركز شماره‌ي 6  كانون- تبريز

 

  • تمرین خوب شنیدن

محسن هجری:

خیلی از ما بزرگ‌ترها وقتی به بچه‌ها می‌رسیم، خیال می‌کنیم قرار است فقط ما به آن‌ها چیزی یاد بدهیم.

اما به تجربه‌ دیده‌ام چیزهایی هم هست که ما بزرگ‌ترها باید از بچه‌ها یاد بگیریم. چند روز پیش که در مرکز شماره‌ي دو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبریز با بچه‌ها دیدار داشتم، از پرسش‌های آن‌ها فهمیدم که چه‌قدر دقیق به حرف‌های من گوش داده‌اند.

یکی از حرف‌های من به آن‌ها این بود که برای نویسنده‌شدن، باید صداهای دیگران را شنید. آن‌ها هم در عمل به من نشان دادند که چه‌قدر خوب می‌شنوند.


عكس‌ها: يونس پناهي

کد خبر 356912

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha