با اين هدف كه بتوانند مانند رابينهود يكباره و بهعنوان ناجي وارد معركه شوند و به قول معروف، كار را بگيرند. به تعبيري، ترفندي است براي نيازسازي و بازاريابي مضاعف. جلسه كه شروع شد، نخستين نكتهاي كه از طرف مديران شركت مشاورهاي مطرح شد، دقيقا همين مضمون را داشت. گفتند ما ابتدا همهچيز را زير سؤال ميبريم، سپس سؤالي كه خودمان ساختهايم را بهتدريج حل ميكنيم تا در چشم مشتري بزرگ بيايد.
شايد اين ديدگاه در دنياي كار و تجارت تا آنجايي كه قرار است مديران روبهروي هم بنشينند و تلاش كنند با ترفندهاي بسيار، منفعت بيشتري از تعامل با يكديگر براي مجموعه خودشان ببرند، قابل چشمپوشي باشد اما آنجا كه اين مديران، مخاطب عام را هدف قرار ميدهند، مسئله جدي و هشدارگونه ميشود. آنها در اتاق فكرهايي كه براي فروش بيشتر تشكيل ميدهند، يكي از نخستين گزينههايي كه برايش برنامهريزي ميكنند، ايجاد نياز با تكنيك ايجاد احساس نارضايتي است. اين نارضايتي ميتواند نارضايتي از وضعيت جسمي باشد تا با استفاده از آن، چاقها و لاغرها و كوتاهقدها و آنهايي كه مويي در سر ندارند يا دارند اما اميدي به ماندن مو در سر ندارند، تبديل به مشتريهاي بالقوه شوند. گاهي هم ممكن است در يك موج استارتاپي، به بخش زيادي از جامعه كه كارمند بودن با تعاريف مختلف آن سبك زندگي رايج و مطمئنشان است، القا كنند كه بهترين گزينه براي فعاليت شغلي، كارآفرين شدن است؛ كاري كه توانمندياش را دارند اما هنوز آن را كشف نكردهاند! اين ميان، ما بهعنوان مخاطب رسانههاي بسيار و مشتري تجارتهاي بيشمار، بايد مراقب باشيم كه ناخواسته، در تله نارضايتي بيدليل و احساس نياز نيفتيم چرا كه درست پشت در خانه يا آنسوي فروشگاههاي ديجيتال، كساني به كمين نشستهاند.
ضمن اينكه تمركز بيش از حد بر «نداشتهها»، باعث خواهد شد داشتههايمان را هم فراموش كنيم و دستاوردهاي قبليمان را هم از دست بدهيم. كارمندي را تصور كنيد كه به سوداي راه انداختن يك شركت، خودش را بازخريد كرده، خانهاش را فروخته و حالا يك انسان ورشكسته است؛ يا كسي كه با بينياش پس از عمل، كنار نميآيد. او با نارضايتيهاي كوچكش كنار نيامده و حالا مجبور است نارضايتي بزرگي را زندگي كند.