ولي همين آدمها چنان با جان و دل انجامشان ميدهند كه انگار انجام ندادنشان ذنب لايغفر است. نمونه اين كارهاي بزرگ را ميتوانيد حوالي بازار پيدا كنيد؛ اگر روزگاري حاج مرشد چلويي در بازار دست بگير داشت و هر روز به نيازمندان غذاي مجاني ميداد، اين روزها ورثه حاج محمود محمودي هستند كه راه خير را دنبال ميكنند. آنها كه ميراثدار طباخي پدرشان هستند هر روز صبح به بيش از 200كارتن خواب و نيازمند يك دست پاچه به همراه آب كلهپاچه و نصف نان ميدهند. قبل از سپيدهدم يك صبح سرد زمستاني سراغ آنها رفتيم تا ببينيم چطور به اين دل بزرگ رسيدهاند.
اگر خيابان خيام را به سمت شمال حركت كنيد، نرسيده به خيابان امام خميني(ره) خيابان صور اسرافيل را حتما ميبينيد و اگر قبل از طلوع آفتاب از آنجا رد شويد حتما چراغهاي مهتابي سبزرنگ طباخي توجه شما را بهخودش جلب ميكند. جلوي مغازه شيشههاي بزرگ ترشي است و روي شيشه نوشته شده: «طباخي كاخ». اين طباخي هم ظاهري مثل بقيه طباخيها دارد، ميز و صندلي و خوراكيهايي كه همه جا ميتوانيد آن را پيدا كنيد؛ اما فرقش را فقط ميتوانيد ساعت 6 صبح ببينيد؛ زماني كه نزديك به 200كارتنخواب جلوي در مغازه ايستادهاند تا سهميه روزانهشان را بگيرند؛ سهميهاي شامل يك عدد پاچه و آب گوشت و نصف نان كه اگر بخواهيم يك حساب سرانگشتي كنيم چيزي حدود 4هزار تومان بايد بابت آن پرداخت. اما در اينجا نهتنها پولي از آنها گرفته نميشود بلكه اگر مشكلي هم داشته باشند به آنها كمك هم ميكنند. سراغي از صاحب طباخي ميگيريم كه يكي از كارگرهاي قديمي ميگويد: «خيلي دير به دير به اينجا سر ميزند». آقاي كريمي كه سالهاي درازي است در اين مغازه كار ميكند ادامه ميدهد: «صاحب اصلي مغازه، حاج محمود محمودي بود كه نزديك به 60سال پيش طباخي را داير كرده اما الان پسرش اينجا را ميگرداند». از او ميپرسيم كه خودش حاج محمود را ديده است؟ «من بعد از فوت حاج محمود به اين مغازه آمدهام، اما چيزي كه درباره او شنيدهام اين است كه خيلي زياد دست خير داشته است. خيلي مواقع افراد زيادي به اينجا ميآمدند ولي پول نداشتند و حاج محمود نهتنها از آنها پولي دريافت نميكرد بلكه به آنها كمك هم ميكرد. البته از پسرش شنيدم كه همه اين بركت در كار حاج محمود بهخاطر ارادتش به امامحسين(ع) است تاجايي كه گريههايش زبانزد همه بوده يا اينكه 12روز ابتداي دهه محرم را در مسجدي نذري ميداد كه اين سنت را امروز پسرش دنبال ميكند. خلاصه اينكه بهخاطر ارادت به امام حسين(ع) است كه چراغ اين مغازه نزديك به 60سال است روشن است و كارش پربركت.»
- وقف؛ چشمه جاري
با وجود اينكه رضا محمودي، پسر مرحوم محمودي كمتر به مغازه سر ميزند اما كار كمكرساني به نيازمندان همچنان با قوت ادامه دارد و شايد بيش از پيش هم دنبال ميشود. اين روزها كار اجرايي برعهده حجت ابراهيمي است. او در همين زمينه توضيح ميدهد: «من جزو بچههاي طباخي نيستم بلكه چندتا مغازه با اينجا فاصله دارم و كارم چيز ديگري است. اما بهخاطر علاقه زيادم بهكار خير 2سالي ميشود كه بهطور دائم هر روز صبح به اينجا ميآيم تا به بچهها براي بارگذاري كله پاچهها كمك كنم، همچنين بحث خدمترساني به اين فقرا را مديريت كنم». او درباره كارشان توضيح ميدهد: «اگرچه ما بهطور سازماني خيريه نيستيم اما كاري كه انجام ميدهيم كم از خيريهها ندارد. كار خدمترساني به فقرا از وصاياي مرحوم محمودي بزرگ است كه اين مغازه را اينطور وقف كردهاند كه غيراز هزينههاي جاري مغازه، يعني حق و حقوق كارگرها و خريد ملزومات، بقيه درآمد براي كمك به فقرا و نيازمندان خرج شود. الان هم علاوه بر اينكه روزانه به فقرا، نگهبانهاي پارك شهر و پاكبانها غذا ميدهيم نزديك به 400خانواده هم تحت پوشش ما هستند؛ يعني هزينه زندگي آنها را تأمين ميكنيم؛ در گذشته اين تعداد تقريبا 600خانوار بود اما بهخاطر گرانيهاي چند سال اخير و همچنين پرداخت يارانهها، بخشي از اين خانوارهاي نيازمند كم شدهاند. اين تعداد خانوادهاي هم كه هستند مربوط ميشوند به تهران و حومه؛ يعني شهرستانهاي ورامين، حاشيه كرج، پاكدشت و... كه واقعا بعضي از مردم در اين نقاط شرايط سختي براي زندگيكردن دارند. اينكه چند وقت پيش مسئله گورخوابها مطرح شد براي خود من عجيب بود چراكه ما طي اين چندسال افراد زيادي شبيه آنها ديدهايم كه بعضا زندگي بدتري هم داشتهاند. متأسفانه بخشي از مردم ما انگار چشمشان را روي اين نيازمندان بستهاند و هر روز به فكر پر كردن جيبشان هستند». آقاي ابراهيمي كه انگار داغ دلش تازه شده است ادامه ميدهد: «در گفته بزرگان هست كه شخصي امام زمان(عج) را ميبيند و امام به او گلايه ميكند كه يكي از مهمترين دلايل عدمظهور همين است كه شما فقرا را ناديده ميگيريد. چقدر در منابع ديني ما هست كه ثروت نيازمندان در مال ثروتمندان است. در همين بازار در هر دالاني چند خيّر وجود داشت كه كارهاي بزرگ ميكردند و چند خانوار را تحت پوشش داشتند اما الان واقعا تعدادشان كم شده است و همه هم علتش را اوضاع خراب بازار ميدانند. اين بهنظر من دقيق نيست چراكه اگر كسي واقعا براي رضاي خدا كار كند و مالش را انفاق كند خدا روزياش را بيشتر و بيشتر ميكند چنانكه ما در اين مغازه شاهديم كه هر روز بركت مال و تعداد مشتريها بيشتر ميشود، درحاليكه يك آدم ظاهربين ميگويد شما قطعا داريد ضرر ميدهيد ولي اصلا اينطور نيست».
اگرچه شروع اين خدمترسانيها به زمان حيات محمودي بزرگ برميگردد اما زمان منظمشدن كار به سال 62 مربوط ميشود؛ «سال 61 مرحوم محمودي بزرگ فوت شدند و در همان زمان هم وصيت كردند كه پسرشان خدمت به نيازمندان را برعهده بگيرد. تقريبا يك سال طول كشيد تا كارهاي اداري انجام شود و رسما از سال 63 بود كه اين طباخي هر روز به غير از روزهاي تاسوعا وعاشورا غذا ميدهد. علاوه بر اين ما در ميان اين آدمها سعي ميكنيم نيازمندان واقعي را شناسايي كنيم و اگر كاري از دستمان بر آمد برايشان انجام دهيم؛ مثلا يكي از مشكلاتي كه متأسفانه كارتن خوابها دارند اعتياد آنهاست. ما با بعضي از آنها حرف زدهايم و خوشبختانه چند نفرشان اعتياد را ترك كردهاند.»
- مورد عجيب همسايهها
اما از عجايب اين گفتوگو بخشهايي است كه حجت ابراهيمي از همسايگان گلايه دارد؛ «شما اگر ساعت 6صبح اينجا حضور داشته باشيد همه مغازههاي بازار بسته هستند، مگر موردي باشد كه شخصي كار داشته باشد و به اينجا بيايد، در غيراين صورت بازار رسما با شروع ساعت بانكها براي انجام مبادلات باز ميشود. اما متأسفانه در همسايگي طباخي هستند كساني كه بدون حضور داشتن در مغازه بارها به پليس زنگ زدهاند و از حضور اين افراد شكايت كردهاند. چندبار خودروي پليس اينجا آمده و گفته كه همسايهها شكايت كردهاند، درحاليكه اين كارتنخوابها تا ساعت 5/6 اينجا را ترك ميكنند و هر روز هم بچههاي طباخي زبالههاي اطراف را جمع ميكنند تا باعث زشتي محل نشود ولي انگار حق همسايگي چيزي است كه فراموش شده. كسي از آنها نميخواهد براي كمك بيايد ولي حداقل ميتوانند سنگي جلوي اين وقف كه از آن بهعنوان رود جاري ياد ميشود، نباشند».
در آخر حرفهايمان با آقاي ابراهيمي ميرسيم به روزي حلال و اينكه چطور روزي حلال منشأ خير و بركت ميشود؛ «من 30سال است كه در بازار كار ميكنم، در اين مدت اتفاقات زيادي ديدهام، افراد زيادي بودهاند كه سرمايه كلاني داشتهاند اما بهخاطر كلاهبرداري همه آن را از دست دادهاند و افرادي هم هستند با اينكه كم ميفروشند و درآمدشان كم است اما نسل در نسل در بازار بودهاند. دليل آن هم براي من يقين شده كه درآمد حلالشان است؛ همين آقاي محمودي غير از اينكه به نيازمندان كمك ميكند كاسب است؛ يعني طباخي براي خودش درآمدي دارد ولي هيچ وقت نديدهام كه در كارش كم بگذارد و همين مسئله باعث شده كه طباخي كاخ بماند و بتواند منشأ خير و بركت براي مردم نيازمند شود.»
- قدمي براي خوشبختي
حجت ابراهيمي ميان صحبتهايش به يكي از شيرينترين خاطراتش در اين كار خير اشاره ميكند: «يادم هست چندوقت پيش بود كه دختري خواستار جهيزيه شد و ما هم براي تحقيق به در منزلشان رفتيم. مادر خانواده ما را راه نميداد و هر قدر اصرار كرديم ما را راه نداد تا با آنها صحبت كنيم. گذشت و آن دختر خانم آمد و مشكلش را گفت و ما باز هم به در منزلشان رفتيم اما باز هم مادر خانه ما را راه نداد تا اينكه بالاخره موفق شديم با او صحبت كنيم. مادر خانواده گفت كه پسرش اعتياد دارد و او ميترسد اگر دخترش بخواهد ازدواج كند باعث بدبختي آنها شود. بعدها با كمي صحبت با خانواده دختر موفق شديم به آنها جهيزيه بدهيم و به خانه بخت بفرستيمش». اما همه خاطرات شيرين نيست؛ «همسر من بازرس اين كار خير است؛ يعني او براي شناسايي خانوادههاي نيازمند به مناطق محروم ميرود و درصورت تأييد، ما به آنها كمك ميكنيم. يكي از مواردي كه براي جهيزيه معرفي كردند خودم كارهايش را برعهده گرفتم و مراسم ازدواج ميان دو زوج انجام شد. مدتي كه گذشت ديدم داماد به در طباخي آمد و شروع كرد به گريه كردن. او گفت كه بعد از اينكه شما جهيزيه را داديد در همان ابتدا خانواده عروس شروع به فروختن آنها كردند و پس از آن هم مهريه را اجرا گذاشتند. اين واقعا براي من تلخ بود كه مگر مال دنيا چقدر ارزش دارد كه يك خانواده اينطور كلاهبرداري كنند و يك جوان سرخورده شود.»
- بهترين كاسب قرن
ميرزا احمد نهاوندي، هم مرشد بود و هم چلوكبابي داشت
«چلوكبابي مرشد» را خيليها ميشناسند. خيليها هم فقط نامش را شنيدهاند؛ به انتهاي بازار آهنگران و كوچه صندوقسازان كه برويد، تابلوي «چلوكبابي حاجمرشد» را ميبينيد. ميتوانيد از در اصلي مسجد جامع هم به حياط مسجد برويد و درست در گوشه سمت راست مسجد، گذر را كمي به چپ و راست بپيچيد و راحت پيدايش كنيد. سالها از فوت «آميز احمد چلويي» ميگذرد و هنوز نقل حكمت و عرفان او سينه به سينه و دهان به دهان ميچرخد.
«سلام بابا، باصفا باشي»؛ اين را «ميرزا احمد عابد نهاوندي» در جواب سلام بازاريها و كاسبان اطراف چلوكبابياش ميگفت؛ وقتي كه هر صبح از خانه راهي انتهاي بازار آهنگران ميشد تا به كسب و كار روزانهاش برسد. ميگويند قبل از راه انداختن چلوكبابي، در خيابان پامنار روي چرخي، پلو و خورش ميفروخت. مرشد چلويي از دوستان و نزديكان رجبعلي خياط بود. ميرزا احمد عابد نهاوندي عارف بود و اهل سلوك. مريدان زيادي هم داشت. بهخصوص از دكاندارهاي بازاري كه از نزديك با او آشنايي داشتند و اخلاق و منشاش را شناخته بودند. براي همين هم به او «مرشد» ميگفتند؛ همان عنواني كه در فرهنگ عرفاني، به بزرگان و سردستههاي سلوك ميدهند. وقتي هم كه كسب و كار خود را تهيه و فروش غذا و بهخصوص چلوكباب انتخاب كرد، «مرشدچلويي» نام گرفت.
مرشد چلويي آداب و عادتهاي خاصي در كسب و كارش داشت؛ عادتهايي كه او و چلوكبابياش را متمايز ميكرد. چلوكبابي وسط بازار بود و بسياري از كاسبان بازار، شاگردان مغازه خود را ميفرستادند تا برايشان ناهار تهيه كنند. گاهي هم خودشان به اين چلوكبابي ميآمدند. آميزاحمد چلويي كه كاملا با اين وضع آشنا بود، ميگفت تا اگر كسي خواست غذا را از چلوكبابي بيرون ببرد، اول او را نزد مرشد بفرستند. ميرزا احمد به فكر بچههايي بود كه براي اوستاهاي خود غذا ميبردند و اغلب خودشان از خوردن كباب بيبهره بودند. لقمهاي كباب را به روغن كرمانشاهي آغشته ميكرد و در دهان بچهها ميگذاشت تا اگر غذا را نخوردند، لااقل طعم آن را چشيده باشند. گاهي هم ته ديگ زعفراني به بچهها ميداد. هنگام برخورد با مشتريها، با آنها مهربان بود و نصيحتشان ميكرد. بسياري از مشتريها، بيشتر به هواي ديدن مرشد پا به چلوكبابي ميگذاشتند تا خوردن غذا. مرشد، از مشتريها قبل از خوردن غذايشان پولي نميگرفت. فقرا و نيازمندان هميشه از غذاهاي مرشد سهمي داشتند. صفي از افراد بيبضاعت از پايين در مغازه و پلهها تا جلوي ميز مرشد چلويي تشكيل ميشد. مرشد به هر كدامشان به قدر نياز پولي ميداد و بسته به تعداد افراد خانوادهشان، غذا در ظرفشان ميريخت و راهيشان ميكرد.
«نسيه و وجه دستي داده ميشود، حتي به جنابعالي بهقدر قوه». اين نوشته را روي ديوار به خط خوش زده بود. به هر كسي كه از او پول ميخواست، به اندازهاي كه داشت كمك ميكرد و به كسي نه نميگفت؛ كه اين هم البته براي خودش، حكايت و روايتي داشت.
- هر ژندهپوشي معتاد نيست
قديميترين آدمي كه تقريبا هر روز به طباخي كاخ سر ميزند عليآقاست؛ پيرمردي كه كيسه بزرگ همراهش نشان ميدهد زباله جمعكن است؛ اما در صبح سرد زمستاني با همه گرم ميگيرد و خوش و بش ميكند. او درباره اين طباخي ميگويد؛ «يادم نيست دقيقا از چه سالي اينجا ميآيم. براي ما تاريخ زياد مهم نيست، فقط همين كه صبح را به شب ميرسانيم خدا را شكر. اما خدا خير بدهد حاج محمود را كه اين كار خوب را بنا گذاشت. ما كه وضع مالي خوبي نداريم واقعا دلمان ميخواهد غذاي گرم بخوريم و اينجا هميشه غذاي گرم هست. خدا خيرشان بدهد كه يك وقتها كه هوا خيلي سرد است ميگذارند داخل بنشينيم و گرم شويم. تا چند سال پيش اينجا فقط آبگوشت ميداد و نان ولي الان يك پاچه هم ميدهد كه سيرمان ميكند. خيلي از بچههايي كه اينجا ميآيند شايد در روز همين يك وعده غذا را دارند و غيراز آن مجبورند در آشغالها دنبال غذا بگردند.»علي آقا كمي هم از برخورد مردم گلايه دارد؛ «من فكر كنم 70سال را دارم، درست است كه خدا، گنجشك روزي ما را خلق كرده اما هيچ وقت سراغ اعتياد نرفتهام. مردم بهخاطر ظاهرم به من ميگويند معتاد درحاليكه اشتباه ميكنند. كاش جاي اينكه من و امثال من را قضاوت كنند مثل خدابيامرز حاج محمود دست ما را ميگرفتند، شايد ما هم اينطور بيچاره و ندار نميشديم».
- اعتياد با مدرك كارشناسي ارشد
رضا از بچههايي است كه بهخاطر همين طباخي اعتيادش را ترك كرده است و از كارتن خوابي به زندگي خوبي رسيده است؛ وقتي پاي صحبتهايش مينشينيم خيلي موقر صحبت ميكند تا اينكه ميگويد: «من فوق ليسانس شيمي از يكي از دانشگاههاي معتبر كشور دارم. زماني كه درس ميخواندم بهخاطر وسوسه بعضي از همكلاسيهايم اقدام به ساخت موادمخدر صنعتي كردم و بعد از مدتي براي اينكه بتوانم بهتر روي درسها تمركز كنم شروع به كشيدنشان كردم. خودم اصلا متوجه نشدم اما يك روز ديدم كه معتاد شدهام و خانواده هم من را طرد كردهاند. شبها زير پلها ميخوابيدم و اكثرا صبحها براي گرفتن صبحانه به اين طباخي ميآمدم. يك روز با بچههاي اينجا صحبت ميكردم و وقتي ماجرا را برايشان گفتم خيلي با من صحبت كردند كه اعتيادم را ترك كنم. حتي كمكم كردند كه به كمپ ترك اعتياد بروم. به لطف خدا و با همت بچهها توانستم اعتيادم را ترك كنم و بعد از آن هم در يك شركت خصوصي بهعنوان كارشناس استخدام شدم. شايد اگر اين بچهها نبودند من الان بر اثر مصرف زياد مواد مرده بودم ولي خدا دستم را گرفت و مسير زندگيم عوض شد».