سهم ما دههشصتيها از اين نقطه مهم از تاريخ، فقط خاطره بود. ياد گرفتيم شنوندههاي خوبي باشيم. ياد گرفتيم بشنويم و در خيالهايمان جزئي از آن جمعيت ميليوني باشيم. ياد گرفتيم دهه فجر هر سال، جلوي تلويزيونهاي 14اينچ قديمي بنشينيم و با همان مختصات كوچك به عظمت اين واقعه تاريخي چشم بيندازيم و توي ذهنهاي كوچكمان تجسماش كنيم. ياد گرفتيم توي صفهاي بلند حياط مدرسه، سرود «به لاله در خون خفته...» را بخوانيم و سعي كنيم زير و بم صدايمان، نتهاي اين سرود انقلابي را خراب نكند. سهم ما از اين واقعيت بزرگ، كاغذهاي رنگي و نوارهاي زرقوبرق دار و بادكنكهاي رنگ به رنگ بود. پرچمهاي كوچك مينياتوريمان را فقط بهصورت نمادين بالا برديم و با مدادهاي رنگي، وسط دفترهاي نقاشيمان طرحهايي كشيديم كه هيچ وقت نديده بوديم. ما نبوديم، ما نديديم، ما حس نكرديم... فقط خاطرهها را شنيديم و تصاوير و فيلمها را توي حافظه كامپيوترهايمان جاسازي كرديم تا شايد روزي خاطرهگوي خوبي براي متولدان دهههاي بعد باشيم؛ كاش حداقل خاطره خاطرهسازها را خراب نكنيم.
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۹
همشهری دو - مرجان فاطمی: ما نبودیم، ندیدیم، با پوست و گوشت و رگ و پیمان درک نکردیم.