كمونيسم و ليبراليسم؛ دو مكتب، دو سرزمين و دو جهت حركتي كه در مقابل هم است. هر چيزي غير از اين دو جهت، محكوم به فنا و انزواست. دين و باورهاي الهي يا به حافظه تاريخ سپرده شدهاند يا در معابد و كليساها و... حبس شدهاند.
هيچ تحليلگري به ذهنش هم نميرسد قلم را بر صفحه كاغذ بچرخاند و از پايان انحصار فكري حاكم بر جهان سخن براند! جسم فرسوده زمين هر لحظه در حال تيرهتر شدن است اما هر پيكري را قلبي است كه اگر به تپش افتد خون تازهاي بر اندام بيجان و رو به تباهي بدن تزريق ميكند.
گويا اتفاقي بزرگ در راه است؛ در مركز جهان، درست در قلب زمين، همهچيز در حال تحول است.از لابهلاي سنگهاي سخت، در دل زمستان غنچهاي جوانه زده! غنچهاي كه نويد بهار ميدهد.
مردي زميني كه عطر بهشت ميدهد باوقار ولي مهربان، با ابروان در هم كشيده و با لبخندي بر لب، گر چه بهدست عصا دارد ولي گويي استوارتر از كوه است؛ ظاهرش آرام است ولي در قلبش دريايي است مواج و طوفاني. ميآيد تا شب سرد زمستان را با گرمي نفسش به بهار روح بخش جان بدل كند و اربابان شب و ايادي مزدورشان را از اريكه قدرت به زير كشيده و نور را حاكم كند
و در كنارش مردمي آمدهاند كه گويا فريب زمانه نتوانسته وارونگي ارزشها را برايشان حقيقي بنماياند؛ ملتي كه با ارادهاي پولادين و مشتي گره كرده پا به پاي پير مرادشان سرود آزادگي سرميدهند؛ ملتي كه گويي لبيكشان خستگي و درد را از قلب رنجكشيده انبياي گذشته بيرون ريخته است.گرچه گلستانشدن آتش بر ابراهيم خليل(عليهالسلام) را نديدهاند ولي گامهايشان زير باران آتش نمروديان سست نميشود. آنان كه اعجاز عصاي موسي(عليهالسلام) را درك نكردهاند ولي پا در جاي پاي مرادشان نهادهاند تا آنان را از امواج سهمگين فتنهها نجات بخشد، دستدردست و پشتبهپشت آمدهاند تا تمام شكوه و هيمنه ظاهري باطل را در هم شكنند.نگاههاي سرگردان از جهان دوقطبي را به سوي خود معطوف كرده و در گوش مستكبران عالم، شعار نه شرقي نه غربي سر دهند و بر قله بشريت با افتخار پرچم بندگي خداوند يكتا را بكوبند. زمستان گرچه سرد است اما مادربزرگ در گوش نوادگان از بهار ميگويد و برايشان حكايت ميكند داستان انقلاب را... .
نظر شما