هركسي را كه ميبيني دارد ميدود كه كارهاي نيمهتمامش را به سرانجامي برساند. مطالباتش را بگيرد و بدهيهايش را بدهد. همه با چكليستهاي ذهني و كاغذي، كمي مبهوت در خيابانها راه ميروند. ترافيك آخر سال را با غرولند تحمل ميكنند. به قرارهايشان نميرسند.
انگار بار تمام سال، روي دوش اين 3-2هفته آخر سال است؛ بار تمام ناتماميها. تمام كارهايي كه قرار بوده بعدتر انجام بدهيم. تمام ملاقاتهايي كه ماههاست عقب افتاده. تمام قسطهايي كه يادمان رفته بدهيم. انگار كه اين همه كافي نباشد، همهمان سنگ بزرگي به اسم خانهتكاني هم برداشتهايم و ميخواهيم در همين 10 روز باقيمانده خانه چنان برق بزند كه مخاطبان را گيج تميزياش كند. ميخواهيم لباس عيد هم بخريم و عيديهاي كوچك براي بچهها و شايد يادداشتي دوستانه براي همكاري، معلمي يا دوست بنويسيم.
اين روزها 24ساعت برايش كافي نيست. با آن همه دويدن، باز هم شب كه ميشود نيمي از فهرستمان انجام نشده مانده و به فهرست فردا و فرداهاي ديگر اضافه ميشود. نميدانم اما چگونه است كه وقتي به روز تحويل سال ميرسيم كارهاي ناتمام، ناگهان تمام ميشوند. شايد هم اين ما هستيم كه ديگر به آنچه پيشرويمان است رضايت ميدهيم.
خانهها هر چند كه برق نميزنند اما تميز شدهاند. كفش و روسري نخريدهايم اما مانتو و كيف نو داريم و ديگر ناتماميها آنقدرها هم آزارمان نميدهد. همين كه هفتسين را روي ميز ميچينيم، سرعت روز كم ميشود. دويدنها به گام برداشتن تند و بعد آرام تبديل ميشود. تعطيلات پيش رو نويد روزهايي را ميدهد كه با لبخندي از سر آسودگي شروع ميشود و بعد از 3-2 روز با خميازههاي كشدار پاي فيلمهاي تكراري ادامه پيدا ميكند. سال، نو ميشود و فهرستها ميروند تا اسفندي ديگر پيدايشان شود.
بعد بالاخره بهار ميشود. جوانهها تن درختها را رنگ ميكنند و ابرهاي سفيد خوشرنگ در آسمان پيدايشان ميشود و شهر، شهر ديوانه شلوغ، براي 2 هفته آرام و معصوم و تميز باقي ميماند. تمام وعدههايي كه هنگام سال تحويل بهخودمان دادهايم آرام نگهمان ميدارد. باور داريم سالي كه ميآيد سال بهتري خواهد بود؛ سالي بهتر از همه سالهايي كه پيش از آن آمدهاند...