در روستاي سلخ جزيره قشم، زني زندگي ميكند كه ميتواند سالها از خاطرات دور و نزديكش تعريف كند و همچنان هزار حرف ناگفته از سفره خاطراتش باقي بماند. زني كه از 10سالگي به پيشنهاد پدرش، تزريقات ياد گرفته و از 16سالگي ماماي روستا شده و تا 20سال بعدش حدود 2هزار كودك را به دنيا آورده است؛ آن هم در شرايطي كه مجبور بوده مدام تابوشكني كند، تا جايي براي يادگرفتن و ديدهشدن بيابد. حالا، او اين روزها خدمات گردشگري و اقامتي در «باغ آئينهاي زينت دريايي» دارد تا كسب و كاري متفاوت براي اهالي روستا دست و پا كند. ما فارغ از كتاب و 2 فيلمي كه براي زينت دريايي تهيه شده، به خانهاش در روستاي سلخ رفتيم و پاي قصه بلند زندگياش نشستيم؛ قصهاي كه پر از درد متفاوت بودن است ولي پاياني شيرين دارد.
- هيچ وقت كارت را به پول نفروش!
همه، زينت دريايي را ميشناسند؛ خصوصا همان حدود 2هزار نفري كه زينت خانم آنها را به دنيا آورده و حالا هر كدامشان بزرگ شدهاند و قصه عجيب زينت را از پدر و مادرشان شنيدهاند؛ قصه زني كه متفاوت زندگي كرد و مدام طرد شد اما باز هم ايستاد تا با تابوشكنيهايش دنيايي جديد براي زنان و دختران روستاي سلخ در جزيره قشم و حتي روستاهاي اطراف آن به ارمغان بياورد.
او قصهاش را براي من هم گفت. در يكي از روزهاي خنك زمستاني قشم با لباس محلي نارنجي رنگش به يكي از بزرگترين اتاقهاي خانهاش آمد كه حالا به اقامتگاه بومگردي براي مسافران با نام باغ آئينهاي زينت دريايي تبديل شده است؛ همان اتاقي كه يك زمان پاركينگ خانه بود و بعد به جايي شبيه گالري يا موزه تبديل شد. دور تادورش را پشتي گذاشتهاند و ديوارهايش پر است از عكسهاي قاب گرفتهشده از زيباييهاي جزيره قشم و حتي مسافران خارجياي كه به اينجا آمدهاند و مهمان او شدهاند.
زينتخانم آرام و بيهيچ دغدغهاي قصهاش را اينطور شروع كرد: سالها پيش يعني اوايل دهه 50 اهالي سلخ با كمترين امكانات زندگي ميكردند؛ حتي دكتر و درمانگاه نداشتند. آن تنها پزشك روستاهاي دور هم شايد ماهي يكبار گذرش به سلخ ميافتاد.
زينت حدودا 10سال داشت كه پدرش كه كدخداي سلخ بود، به او ميگويد: از اين به بعد كنار دست دكتر بنشين و از او پانسمان و تزريقات ياد بگير! او هم كه شيفته پدرش بوده، هر بار، در همان ديدارهاي هر از گاهي، كنار دست دكتر مينشيند، تا حدي كه هم تزريقات را ياد ميگيرد و هم اهالي روستا به كارش اعتماد ميكنند و از آن به بعد، وقت و بيوقت به سراغش ميآيند. اما تمام ماجرا همين دوا و درمانهاي ساده نبود و هر مريضي برايش هزار و يك ماجراي نو ايجاد ميكرد؛ مثلا يكبار شيخي (بوميان سلخ به هر شخص بزرگ و مهمي «شيخ» ميگويند) پيش او ميآيد و زينت هم كار تزريقش را انجام ميدهد و بعد شيخ از روي محبت و براي قدرداني 5 تومان به او ميدهد. زينت ميپذيرد اما پدرش بعد از شنيدن اين ماجرا ناراحت ميشود و ميگويد: هيچ وقت كارت را نفروش! زينت پول شيخ را پس ميدهد و از آن وقت تا همين امروز، حرفهاي پدر را در ذهنش مرور ميكند كه بعضي كارها را بايد فقط براي خدا انجام داد. اگر امروز ياد بگيري كه از بعضيها بهخاطر كار پول بگيري، بعدها آنهايي كه دستشان خالي است، نميتوانند آسودهخاطر به سراغت بيايند. اصلا همين پولگرفتنها خودت را هم تغيير ميدهد؛ مثلا اگر كسي بهخاطر عقربگزيدگي نيمهشب در خانهات را بزند، تو برخورد و رفتارت با او مثل همان پولدارها نخواهد بود.
آن موقعها زينت 10ساله دركي از اين حرفها و دنيايي كه پدرش براي او ميساخت، نداشت. فقط چون شيفته پدرش بود، هر چه ميشنيد، ميگفت چشم. مهم اين است كه پدر زينت در شرايطي اين حرفها را ميزد كه روستاي سلخ منطقه محرومي محسوب ميشد و جادههاي اطرافش به روستاي طبل يا حتي درگهان، مالرو بودند؛ يعني اگر كسي بهخاطر بيماري مجبور ميشد با ماشين اين مسير را برود، در همان اوايل دهه50 بايد حداقل 500تومان به راننده كرايه ميداد و 500تومان آن زمان پول كمي نبود!
- رنجهاي دوران تحصيل
زينتخانم 12ساله ميشود و به رسم اهالي روستا زود ازدواج ميكند. 14ساله كه ميشود، نخستين فرزندش به دنيا ميآيد. با وجود قوانين نانوشته، همچنان به تلاشاش براي يادگيري ادامه ميدهد تا اينكه در 16سالگي ماماي روستايشان ميشود. حالا بماند كه چقدر در اين راه مخالفت شنيده و چقدر او را خانهنشين كردهاند ولي باز هم بهخاطر شوقي كه بهكار و يادگرفتن داشته، دوباره كمر همت بسته و حرف و حديثها را شنيده و باز هم سرش را در لاك يادگرفتنهايش فروكرده. او تمام اين ماجراها را در كتاب «در گرگ و ميش راه» تعريف كرده است؛ مفصل و جزء به جزء.
وقتي زينتخانم 18ساله ميشود، پزشكي به سلخ ميآيد و ميگويد: تو مجوزي براي درمان نداري، پس حق نداري از اين به بعد دست به تزريقات يا هر نوع كار درماني ديگري بزني. اما او تمام راه را روي زينت نميبندد، همان موقع ميگويد كه براي ادامه كار بايد به دورههاي آموزشي بهورزي بروي. زينت ميپذيرد؛ اما پذيرفتني سخت. او مجبور ميشود 2بچهاش را در خانه بگذارد، سوار قايق شود و به جمع دختران مجردي كه در بندرعباس در دورههاي بهورزي شركت ميكردند، بپيوندد. شرايط جوري بود كه زينت نميتوانست از ازدواج و بچههايش حرف بزند و همين، نقطه شروع مشكلاتش ميشود؛ ايجاد هماهنگي بين خانوادهاش كه دوستشان داشته و كاري كه شيفته آن بوده است. زينت هر بار كه سوار قايق ميشد، با كلي ترس و نگراني، خودش را به كلاسها ميرساند و دلتنگيهايش براي دوري از فرزندان و شوهرش را با گريههاي پنهاني پشت سر ميگذاشت.
- طرد شدن با طعم مرگ
كارهاي بزرگ، همتهاي بزرگ ميخواهد. زينتخانم تبديل ميشود به مامايي كه در بيش از 60 روستاي قشم، حدود 2هزار بچه به دنيا ميآورد و اين يعني زنان و حتي مردان زيادي مديون او بوده و هستند. تمام 20سال تلاش او براي مامايي پر بوده از خاطرات عجيب و غريبي كه جاي پاي هر كدام را بايد در يك روستاي متفاوت پيدا كرد. او با هزاران صحنه دردناك و طنز و خوشايند مواجه شده است. هنوز هم خيلي از آن خاطرات براي زينتخانم زنده است؛ مثلا يادش هست كه يكبار با يكي از پزشكان به روستاي كنارسياه رفته بود، آنجا با پيرزن تنهايي مواجه ميشود كه در يك خانه گلي با 2 بز زندگي ميكرد و اتفاقا چشمهايش آب مرواريد آورده بود. زينتخانم زمينه درمان او را مهيا ميكند و چون پيرزن هيچكس را نداشت، به او ميگويد: تو تا 6 ماه پولهايت را جمع كن، بعد خودم ميآيم دنبالت و تو را براي درمان ميبرم. روزها سپري ميشوند و زينتخانم دوباره سراغ پيرزن ميرود تا او را به بندرعباس ببرد. پيرزن كه در تمام اين مدت پولهايش را براي عمل جراحي جمع كرده بود به زينتخانم جاي پولها را نشان ميدهد تا آنها را بياورد. حالا پولها كجا بودند؟ در خانه او يك چوب بلند بود و بالايش يك لحاف. او هربار كه بهخاطر دوشيدن شير بزها يا به هر دليل ديگري از مشتريها پول ميگرفت، آنها را داخل لحاف ميگذاشت. وقتي زينتخانم دستش را داخل لحاف ميكند با كلي پول پودرشده مواجه ميشود. بعد دست پيرزن را ميگيرد و داخل لحاف ميكند و ميگويد: «دست بزن به پولها... ببين همهاش پودر شده...» گويا پيرزن هر بار با همان دست چرب پولها را داخل لحاف ميگذاشته و به مرور زمان پولها نرم شده و موشها هم آنها را جويده بودند. پيرزن و زينتخانم هر دو از اين صحنه آنقدر ناراحت ميشوند كه يكديگر را بغل ميكنند و ميزنند زير گريه. يكمرتبه زينتخانم ميگويد: ولش كن... پولها پودر شد و رفت... خودم خرج عملت را جور ميكنم... . تا اين حرف را ميزند، يك مرتبه هر دو شروع ميكنند به خنديدن.
وقتي زينتخانم خاطرهاش را تعريف ميكرد، هنوز هم برايش جالب بود كه در چند ثانيه، همراه مريضش بلندبلند گريه كرده بود و همزمان بلند بلند خنديده بود. حالا بماند كه بعد، همه دست بهدست هم ميدهند و پول عمل جراحي آب مرواريد چشم پيرزن را جمع ميكنند و او درمان ميشود.
در كنار اين خاطرات جالب، زينتخانم تلخيهاي زيادي را هم چشيده است؛ خصوصا وقتي ميخواسته متناسب با طب نوين مريضهايش را درمان كند و قديميها مانع كارش ميشدند؛ مثلا اگر زني حين زايمان نياز به عمل سزارين داشت، قديميهاي روستا مانع ميشدند. بارها و بارها همين مخالفتها موجب شده بود تا آن زنها از دنيا بروند. پاي اين درددلها كه باز ميشود، زينت دريايي سكوت ميكند و بعد يكييكي خاطراتي را تعريف ميكند كه در آن مريضهايش را از دست داده؛ مثل آن شبي كه يك زن، حين به دنيا آمدن بچههاي دوقلويش روي پاي زينتخانم در ماشين جان ميدهد و آن شب و روزهاي ديگري كه زناني در قايق، هنگام رفتن به سمت بيمارستانهاي بندرعباس، از دنيا ميروند.
زينت خانم ميخواهد تلخي تمام اين خاطرات را با تعارف كردن چاي و شيريني خرمايي محلي كه آنها را در ظرفهاي سنتي گذاشته است، از بين ببرد. طعم دهانمان كه عوض ميشود، او دوباره از تصميمهاي مهم و خوش زندگياش ميگويد؛ تصميمهايي كه مثل همان خرماها زمان برده بود تا به ثمر برسد.
- سرانگشتان پرهنر
زينت دريايي تمام زندگياش را فقط صرف تزريقات و درمان و مامايي نكرده است. پاي حرفهايش كه بنشيني و سفره دلش را كه باز كند، تازه متوجه ميشوي كه چه دنياي متفاوتي دارد؛ مثلا او خوب يادش مانده آن روزهايي كه مد نبود كسي NGO داشته باشد، پدرش كاري شبيه همين گروهها و كمپينها انجام ميداد و آن، مراقبت از درختهاي كهن و بومي سلخ بود؛ مثل درخت «سمر» كه در هر 10سال يك سانتيمتر رشد ميكند. او وقتي ميديد كه شترها در دشتهاي اطراف سلخ از اين درختها تغذيه ميكنند، به ساربانها ياد ميداد كه چطور از درختها مراقبت كنند. او حتي از مخالفان شديد شكار آهو بود. همين روحيه به دخترش زينتخانم هم منتقل شده است. زينتخانم در برههاي تصميم ميگيرد كه زنان روستا را دور هم جمع كند تا هر كس، هر هنري كه دارد به ديگري ياد بدهد. كارشان آنقدر بالا ميگيرد كه حدود 20سال پيش، از صدا و سيماي بندرعباس يكبار به خانه آنها ميآيند و فيلم مستند «سرانگشتان» را براساس فعاليت اين زنها ميسازند.
حتي وقتي زمان صيد ماهي هوور ميشد، زينتخانم زنان روستا را دور هم جمع ميكرد، ماهيها را نمكسود ميكردند و به دبي ميفرستادند. سود اين كار هم به همان زنان ميرسيد. او تمام اين كارها را زماني انجام ميداد كه حسابي سرش در بهورزي شلوغ بود؛ يعني غير از پانسمان و تزريقات به مراقبت از كودكان زير 6سال، بهداشت رواني، تنظيم خانواده و... هم مشغول بود.
زينتخانم بالاخره تنها زن بومي جزيره قشم است كه در نخستين دوره انتخابات شهر و روستا خود را نامزد شوراي ده سلخ معرفي ميكند و موفق ميشود از ميان 230مرد كانديدا، از 62روستاي قشم، بيشترين رأي انتخاباتي را بهدست بياورد. اين در شرايطي است كه اساسا كانديدا شدن يك زن در قشم مرسوم نبود.
- من كه قهرمان نيستم!
«شما قهرمان زنان سلخ هستي؟» اين سؤال را وقتي از زينت دريايي ميپرسم كه فقط ذرهاي از خاطراتش را تعريف كرد. زينتخانم ميخندد و ميگويد: تا تعريف شما از قهرمان چه باشد؟ شما امروز من را ميبينيد ولي من از ديگران درباره زنهايي شنيدهام كه در گذشتههاي نه چندان دور، خيلي قهرمانتر از من بودند. هيچكس، از زنهايي نميگويد كه فقط با آب جوش هزاران بچه را به دنيا آوردند، تازه من كه خودم دستكش و بتادين و چند نوع دارو هميشه همراه داشتم. حالا من قهرمانم يا آنها؟ فقط من در موقعيتي قرار گرفتم كه بيشتر شناخته و ديده شدم. زينتخانم تمام حرفهايش را در حالي ميگويد كه مدام اشتياقي پنهاني در چشمهايش برق ميزند. از تمام گذشتهاش راضي است؛ تمام گذشتهاي كه در آن، هم تصميمهاي درست بوده و هم تصميمهاي غلط. حالا، حال او خوب است و اين حال خوب را سالهاست كه تجربه ميكند؛ يعني از همان زماني كه به احساس و عقلش همزمان اعتبار داده؛ از همان زماني كه بين تمام كارهايش مهمترينشان را انتخاب كرده است.
وقتي خانه زينت دريايي را ترك ميكنم، او ديگر نه آن ماماي قديمي است و نه آن نخستين زني كه در شورا رأي آورده؛ برايم ميزباني مهربان ميشود كه اين روزها خانه بزرگش را به محل اقامتي و گردشگري براي مسافران تبديل كرده تا با پرداخت هزينهاي اندك بيايند و غذاي سنتي بخورند و مراسم آئيني ببينند. او با لبخند بدرقهام ميكند و ميگويد: اگر نهايتش 60 يا 70سال سختي بكشم، در عوض، ديگران سالهاي سال در راحتي زندگي خواهند كرد...، همين فكرهاست كه حالم را خوب نگه ميدارد.
- باغي رؤيايي براي آئينها
شهرت زينتخانم به اقامتگاه بومگردي است كه در روستاي سلخ قشم براي مسافران آماده كرده است
از چند رانندهاي كه لهجه دارند و مثل تمام اهالي قشم، به اين جزيره ميگويند «كشم»، ميپرسم: اگر بخواهم در قشم غذاي كاملا سنتي كه خود خانمهاي بومي درست كرده باشند، بخورم و اگر بخواهم در يك خانه بومي اقامت كنم، كجا بروم؟ همهشان بدون هيچ مكث و تأملي ميگويند: يكراست برو سلخ، خانه زينت دريايي.
سلخ (صلخ) يكي از روستاهاي قشم است و جمعيت زيادي ندارد. گرچه كوچههايش عريض است و ساختمانهايش كمي نونوار شدهاند ولي هنوز هم در كوچه پسكوچههاي آن ميتوان بادگير و درهاي قديمي و تزئينات بومي پيدا كرد. مدرسههايش 2شيفته است و سر ظهر كه ميشود يكسري دانشآموز روپوش پوشيده، با ظرف غذا راهي مدرسه ميشوند. در اين روستاي آرام كه يك طرفش منتهي به درياست، پيدا كردن خانه زينتخانم كار سختي نيست. همه ميشناسندش. اگر غريبه باشي شايد تا چند كوچه دستات را بگيرند و وقتي به خانهاي بزرگ ميرسي كه ديوارهاي بلند دارد و با شوخي به همراهت ميگويي كه اين خانه شبيه برج و باروهاي قديمي است، حتما ميگويد: همينجا خانه زينتخانم است. بايد دور خانه زينتخانم چرخيد و چند دقيقهاي را در آفتاب گرم جزيره راه رفت تا به در ورودي رسيد و بعد ناگهان با فضايي كاملا متفاوت مواجه شد. حياط خانه پر است از رنگ، ديوارها، درختها، برگها و خانمهايي كه لباس رنگي بومي پوشيدهاند با برقعهاي متفاوت. هر ضلع حياط ديدني است.
يك گوشه، جواني به نام ميلاد سرودي با ايده خلاقانه خودش با ضايعات چوب در لنجسازي، يك سرويس دستوروشويي درست كرده است. روي ديوار پشت آن كلي برگهاي رنگي نقاشي شده است. يك درخت كُنار بزرگ داخل حياط است. با جوانهاي خانه زينتخانم كه دوست و آشنا شوي، از نردبان بالا ميروند و درخت را تكان ميدهند تا حياط ورودي پر شود از كنارهاي ريز و درشت. بين درختها كلي كندوهاي عسل طبيعي ميتوان پيدا كرد، هرچند ديگر خبري از زنبورهايش نيست. همانجا هم آشپزخانه است و خانمهاي اهل سلخ هر روز ميآيند تا براي مهمانهاي خوانده و ناخوانده غذا درست كنند. كمي جلوتر، فروشگاه دستساختههاي اهالي است و بعد از گذشتن از يك طاقي درست شده از نخل، تازه به حياط اصلي ميرسي. اينجا متفاوتترين بخش خانه است كه در آن براي مسافرها مراسم آئيني زار برگزار ميشود. محور همهچيز در حياط، درخت بزرگ سمر است و البته نقاشيهاي روي ديوار، زيبايي آنجا را چند برابر كرده است.
اين اقامتگاه بومگردي با كمكها و راهنماييهاي دكتر احمد نادعليان شكل گرفته است؛ خصوصا از وقتي كه دكتر نادعليان به سلخ رفت و در خانه طاهره گوراني اقامتگاهي براي مسافران آماده كرد. شهرت دكتر نادعليان به هنرهاي محيطياي است كه ايجاد ميكند. قبلا هم در همين صفحه از فعاليتهاي او در جزيره هرمز نوشته بوديم؛ از همان نقاشيهايي كه با ايده او با خاكهاي رنگي كشيده ميشوند و ديوارهاي جزيره كه مملو از نقاشي شدهاند. دكتر نادعليان مدتي در خانه زينتخانم به دختران روستا هنر پارچه- نقاشي را آموزش ميداد؛ اكنون نمونههاي اين هنر را در گالري و نگارخانه پرديس روستاي سلخ ميتوان ديد و خريداري كرد. مديريت داخلي اين نگارخانه برعهده طاهره گوراني است.
خلاصه با آمدن دكتر احمد نادعليان، روستاي سلخ، هم گالري دارد و هم باغي كه مراسم آئينياش كنار درخت سمر برگزار ميشود. ايدههاي قبلي زينتخانم و نوآوريهاي دكتر نادعليان راهي شد براي شكلگيري اين باغ متفاوت كه فضايي عجيب دارد و حيف است كه مسافري به قشم برود و حداقل يك شب در اين خانه اقامت نكند؛ خصوصا كه جشنواره هنرهاي محيطي و 2كارگاه آموزشي سفالگري نيز همين جا برگزار شده است.