هردوي اين ضربالمثلها بيان ميكنند كه شرايط هميشه يكسان نميماند؛ ممكن است همهچيز، خوب و گل و بلبل باشد و يكباره دگرگون شود و يا برعكس. اين مطلب در كنار نظر برخي مورخان كاملتر ميشود. برخي تاريخنويسان عقيده دارند كه شرايط در يك مقطع زماني خاص، دوباره در آينده تكرار ميشود. شايد دور و بر خود، كساني را سراغ داشته باشيد كه زماني بسيار ثروتمند بودند اما يكباره ورق برگشت و آس و پاس شدند. ممكن است پس از مدتي به همان وضعيت سابق برگردند اما اينكه در آن بازهاي كه روزگار روي خوش خود را به آنها نشان نميدهد، چگونه رفتار ميكنند، شايد تأثير مستقيمي در برگشتن يا برنگشتن شرايط قبلي داشته باشد. بد نيست گاهي گوشهايمان را تيزتر و چشمهايمان را بازتر كنيم تا بهتر بشنويم و بهتر ببينيم كه تاريخ چه ميگويد و چه نشان ميدهد!
تاريخ از بانويي ميگويد كه روزگاري غرق در جلال و شكوه بود؛ بانويي كه نقطه پرگاري بود كه دورتادورش را فقط محارمش پر ميكردند؛ بانويي كه از برادرش جداناشدني بود. اما ورق برميگردد؛ روزهايي ميآيد كه ديگر برادر و محرمي نميماند؛ مصيبت پشت مصيبت ميآيد. اما بر لب اين بانو يك چيز است و بس: «ما رأيت الا جميلا»؛ روزگاري كه آدمها از ترس جانشان حتي قدمي جلو نميآيند تا اين بانو، به تنهايياش ادامه دهد. اما ورقي كه برگشته بود چندان دوامي نياورد و دوباره سر جاي اولش برگشت. حالا كار به جايي رسيده كه بعد از گذشت بيش از يك هزاره، هزاران هزار نفر، بيش از هزاران كيلومتر از خانه و كاشانه خود فاصله ميگيرند و جانشان را فدا ميكنند تا حتي يك آجر از حرم همان بانو، كم نشود. به واقع روزگار خوش اول، برگشت و همان جلال و شكوه در حال تكرار شدن است؛ جلال و شكوهي زينبي!