نقل است كه از طفوليت، علاقتي وافر به مشاهدت «فوتبال» داشت. پس چندان هميديد كه نام و نشان دنبال توپ دوندگان جهان را چنان بدانست كه نام اطفال اقوام را. گويند كه چون به «مسابقۀ هفته» سيما برفت، منوچهر نوذري- رحمهالله- وي را بپرسيد: «بازيكن سرشناس تيم ملي برزيل كه بيش از هزار گل به ثمر رسانده كيست؟» عادل بيدرنگ گفت: «ادسون آرانتس دونا سيمنتو، ملقب به پله»! پس دهان جمله بازبماند.
نقل است كه شبانگاهي به روزگار جواني، مقابل تلويزيون دراز كشيده، تماشاي فوتبال هميكرد و تخمه هميخورد. چون داور در سوت پايان بازي دردميد، عادل در خواب شد. به خواب ديد كه از پس چندي طي طريق هموار، به مسيري دشوار بل صعبالعبور برسيد. پس ناگهان خويشتن را بر سر دوراهي بديد كه بر سر يك راه نوشته: «دانشگاه شريف» و دگرسوي: «فوتبال كثيف».
پس درنگي كرده، قدم در راه دانشگاه بنهاد ليكن نگران آن راه دگر. پس چون خواست كه از راهِ رفته بازگردد، به مفاجات بر زمين بيفتاد و سراسيمه از خواب بجست. معبرانش گفتند: «اينسو، علم و كمال است و حُسنِ مآل؛ و آنسو، مال و منال است و عشق و حال. حال چه خواهي؟» عادل هيچ نگفت.
گويند كه به دانشگاه برفت و مهندسي صنايع فراگرفت هم مگر چندان مهندس شود كه مدرس شود، و بشد. پس شاگردان پرسيدند: «استاد! علم بهتر است يا ثروت؟» عادل گفت: «فوتبال!» و كنار پنجره كلاس برفت و از دور، در زمين چمن دانشگاه خيره بماند.
نقل است كه پس از بيستسالگي وارد تلويزيون بشد و به گزارشگران فوتبال بپيوست و پيوسته گزارش هميكرد و او را كلماتي عالي است.
و گفت: «فوتبال، زندگي است و زندگي، فوتبالي است كه يك نيمه دارد. بيا پيروز به رختكن برويم!»
و گفت: «فوتبال عين شادي است و زندگي، پُر از شادي پس از گُل. دقت كن كه گُل بزني!» و گفت: «چه گُلنزنيه اين بازيكن!» و گفت: «چه ميكنه اين مايكل اووِن!»
گويند كه چون به چوگان همت، گوي سبقت از رقيبان بربود، چندان به محبوبيت برسيد كه مشاهدت فوتبال، امري پُرملال مينمود بيصداي او. پس صداي حاسدان درآمد كه: چنين و چنان! و عادل از درز در هميديد. زيرلب بگفت: «اوه، اوه، اوه... چه خبره!» پس همان پشت در بنشست و طرح برنامهاي بنوشت و «نود»ش نام بنهاد كه گفتهاند «چون كه صد آمد نود هم پيش ماست».
نقل است كه سالها برنامه بساخت و هر دوشنبهشب بر خيل هواخواهان هميافزود و بر خيل خصمان نيز. پس هواخواهانش پيامك هميزدند كه «بمان» و خصمانش- خيلي خودجوش- پلاكارد همينوشتند كه «برو». عادل چون آن پيامكها بديد گفت: «چقدر خوبيم ما!»
چون وقت وفاتش نزديك شد، مريدان بر بالين او بودند. از وي پرسيدند كه: مرد را در اين طريق چه بهتر؟گفت: فوتبال. گفتند: اگر نبود؟ گفت: فوتبال. گفتند: اگر نبود؟ گفت: فوتبال. گفتند: استاد! اگر نبود؟ گفت: فوتسال.