نیکول روی تخت خوابیده و حرف نمیزند، نشستن برایش دشوار است، دستهایش را به سختی حرکت میدهد و چشمهایش مرتب رد عبور کسی را دنبال میکند. منیر سلطانی – همسرش – مدام از کنار تخت میگذرد.
دلش برای منیر میتپد. منیر به سمتش میرود. دوربین عکاسی را که حالا دیگر برای دستهای نیکول سنگین است، توی دستش میگذارد؛ عکس بگیر، نیکول عکس بگیر. نیکول در همین عکسگرفتنهای گاه و بیگاه زنده است؛ در چشمهای مهربان و دستهای بخشنده منیر.
منیر را که ببینی تعجب میکنی از سن و سالش؛ همه فکر میکنند دختر نیکول باشد تا همسرش! منیر اما عادت کرده به همه این تعجبها؛ اصلا این روزها دیگر دل و دماغ هیچچیز را ندارد؛ از کنار گوشه و کنایهها بیتفاوت میگذرد و فقط به یک چیز میاندیشد؛ بهترشدن حال نیکول عزیزش.
یک داستان دنبالهدار
زندگی نیکول داستان است؛ یک داستان دنبالهدار که هر روز بر حجم کلماتش افزوده میشود؛ زندگی متفاوت خارج از تصور بیشتر آدمها. نیکول 4 سال است که به خاطر پارکینسون نمیتواند صحبت کند. منیر سلطانی اما با زیر و بم زندگی پیچیده نیکول آشناست؛ «نیکول همیشه در سفر بود».
نمیتوانست یکجا نشستن را دوام بیاورد، دوست داشت همه جای طبیعت ایران را ببیند و از گوشه و کنارهایش عکاسی کند. آرشیو عکس طبیعت نیکول کاملترین آرشیو عکس ایران است؛ مجموعهای گرانبها که میتواند میراثی باشد برای آیندگانی که از دیدن طبیعت بکر ایران محروم خواهند بود».
نیکول طبیعت بکر ایران را به تصویر کشیده است، قدم در راههایی گذاشته که انسانهای عادی جرأت ورود به آن را نداشتهاند و برای این کار مصائب زیادی هم متحمل شده است؛
«عکسهای نیکول به بکربودن شهرت دارند.عادت داشت به دل طبیعت برود؛ به جایی که هنوز قدمهای هیچ انسانی آن را نیالوده. آنوقت دوربیناش را درمیآورد و عکاسی میکند. گاهی اوقات برای بهدستآوردن نور مورد نظرش ساعتها وقت صرف میکرد. عاشق کویر بود. در کویر زیباییهایی میدید که کمتر چشمی قادر به دیدنش بود.
وقتی وارد کویر میشدیم، انگار حال و هوایش عوض میشد؛ آهسته رانندگی میکرد؛ نمیخواست سنگی، گیاهی، چیزی را از قلم بیندازد. ضبط ماشین را خاموش میکرد و میگفت کویر پر از موسیقی است، بهتر است به گوشهایمان فرصت شنیدن آن را بدهیم. در کویر کم بلا سرمان نیامد؛ مثلا یکبار اسیر توفان شن شدیم. تنها کاری که توانستیم بکنیم، این بود که روی دوربینها پتو بیندازیم و شب، خود را به خور (جنوب خراسان) برسانیم و آنجا بخوابیم».
فولکس، بلیزر، پای پیاده
بلیزرهای نیکول بین عکسها معروف است. اینطور که منیر سلطانی میگوید، نیکول تا به حال 5 بلیزر در طبیعت ایران داغان کرده است؛ «بلیزر را دوست داشت، میگفت با بلیزر هر جایی میشود رفت. نیکول گاهی اوقات برای عکاسی جاهایی میرفت که از عهده جیپ و پاترول خارج بود، آنوقت بود که بلیزر خودش را نشان میداد.
دوستاناش خاطرات جالبی از بلیزرش دارند؛ میگویند نیکول ماشین بلیزرش را از سختترین مناطق عبور میداد و وقتی کاری از دست ماشین برنمیآمد، سوار موتور میشد. گاهی اوقات با دوستانش سهترکه سوار موتور میشدند و از گذرگاههای خطرناک میگذشتند و آنجا که موتور هم جوابشان میکرد، پای پیاده عازم میشدند».
بخارای من، عکسهای من
«نیکول همیشه مشتاق دیدن آسمان آبی است با ابرهای پراکنده؛ عاشق تماشای کوهستان در انوار صبحگاهی؛ دیدن وزش باد در ماسه بادیهای کویر و گوسفندانی که در روشنایی طلایی خورشید، روانه دشت و صحرا میشوند. زندگی او از 2 حال خارج نیست؛ یا در سفر است یا به سفر میاندیشد؛ میداند که در چه تاریخی و چه فصلی حتی چه ساعتی به کدام نقطه ایران باید سفر کند.
گنجینه نیکول عکسهایش است؛ همه داراییاش. یادم نمیرود آن روزی را که بعد از چند روز به خانه برگشتیم و دیدیم لوله فاضلاب همسایه نشت کرده و تعدادی از عکسها از بین رفته است. نیکول از اتاق خارج شد، دست به صورت گرفت و آنچنان که یکی از عزیزاناش مرده باشد، گریست. در این 14 سال زندگی مشترک، تنها باری بود که گریه او را میدیدم».
نگهداری از گنجینه نیکول
نیکول در طول زندگیاش فقط عکس گرفته و همه چیزش را هم برای همین عکسگرفتن گذاشته است. سال 1355 همه خانواده نیکول به کانادا مهاجرت کردند و او هم همراه آنها رفت. پس از 3-2 ماه به یکی از دوستاناش نامهای نوشته و در آن از غم غربت گفته است. نیکول عاشق طبیعت وطن است – برای همین هم چند ماهی نگذشته، باوجود کار پردرآمد و بیمههای گوناگون، کانادا را ول میکند و به ایران برمیگردد؛ میرود سمت کویر حاجعلی قلی در جنوب دامغان. مدتی آنجا میماند و عکاسی میکند.
علاقه به خانواده 3بار دیگر او را به کانادا میکشاند و او هر بار آشفتهتر از پیش به ایران بازمیگردد تا 15 سال پیش که دیگر پا از ایران بیرون نمیگذارد و لابهلای طبیعت دوستداشتنی کشورش گم میشود. خانواده نیکول حالا زندگیشان را از راه فروش عکس و اداره نگارخانه نیکول میگذرانند؛ «نیکول در طول زندگیاش کاری جز عکسگرفتن نکرده است. خیلی از عکاسان امروزی را میشناسم که عکاسی شغل دوم یا تفریح آنهاست اما نیکول فقط عکاسی کرده.
تنها منبع درآمدش هم همین عکسهاست. او برای وزارت نفت عکاسی میکرد اما به خاطر عکاسی، از وزارت نفت هم استعفا داد. حتی اگر حقوق بازنشستگی وزارت نفت را هم میگرفت، گذران زندگی برایش آسانتر میشد. تنها ثمره 60 سال عکاسی او آرشیو چند ده هزار عکسی است که همه چیزش را به خاطر آن از دست داده است. 50 درصد عکسهای این آرشیو مردمشناسیاند؛ «عکسهای قدیمی از لباسهایی که دیگر مدتهاست بر تن مردم نیست. مشکل من این است که نگهداری از این عکسها بسیار دشوار است. امکانات نگهداری از عکسها را هم ندارم. یکی از راههای حفاظت از عکسها، دیجیتالیکردن آنهاست که متاسفانه ما نمیتوانیم هزینهاش را بپردازیم».
فقط بهخاطر نیکول
منیر سلطانی آدم عجیبی است؛ با اینکه با شوهرش اختلاف سنی زیادی دارد اما تمام زندگیاش نیکول است؛ هر کاری که در این 14 سال زندگی مشترک انجام داده یا به خاطر نیکول بوده یا به نحوی به نیکول ختم میشده؛ مثلا همین شکل عجیب و غریب خانهشان؛ یک آپارتمان ساده که قسمت اصلی آن تبدیل به گالری عکاسی شده و یک هال و یک اتاق کوچک برای آنها باقی گذاشته؛ «بیماری نیکول که بیشتر شد و به بستر افتاد، روحیهاش نابود شد؛ نیکول اهل سفر بود اما حالا نمیتواند تا در اتاقش برود؛ دوستاناش هم کمتر سر میزدند؛ نه اینکه او را فراموش کنند اما چون نیکول حرف نمیزد، آنها هم ناراحت میشدند، میآمدند چند دقیقه مینشستند و میرفتند.
این شد که با خودم گفتم خانهام را تبدیل کنم به محل تردد عکاسها. این گالری را افتتاح کردم تا نیکول از تنهایی درآید. حالا عکاسهای زیادی اینجا رفت و آمد میکنند و به نیکول سر میزنند. همین باعث میشود نیکول احساس تنهایی نکند. رنگ پرتقالی اتاقها را قبل از مرخصشدن نیکول از بیمارستان زدم؛ گفتم حالا که دارد میآید، خانه حال و هوایش عوض شود!».
کابوسهای تلخ منیر سلطانی
نبودن نیکول برای منیر، تلخترین کابوسهاست؛ رؤیاهای سیاهی که این روزها با آنها دست به گریبان است؛ «نیکول به شدت بیمار بود، جلوی چشمان من داشت پرپر میزد و من کاری نمیتوانستم برایش بکنم. نیکول 20 سال است که پارکینسون دارد و برای یک عکاس چیزی بدتر از آن نیست که دستهایش بلرزد. با همه این حرفها نیکول تسلیم این واقعیت نشده و همچنان عکس میگرفت. اما این اواخر نقطه اوج بیماری او بود و روحیهاش خراب شده بود.
با سهراب - دوستش - تصمیم گرفتیم به خارج از شهر ببریمش تا روحیهاش عوض شود. در طول راه حال و روز خوشی نداشت، حالش خوب نبود و میخواست برگردد. آنقدر اصرار کرد تا برش گرداندیم. وقتی به خانه رسیدیم، 4 ساعت تمام روی مبل نشست و بعد حالش بدتر شد. دکتر آمد بردیمش بیمارستان. بدترین روزهای عمر من در این بیمارستان گذشت. بیمارستان بسیار بدی بود؛ به نیکول نمیرسیدند. حال نیکول روز به روز بدتر میشد. هرچه دکترها را صدا میکردم، کسی به دادم نمیرسید.
میخواستم نیکول را انتقال بدهم اما پول نداشتم. نیکول که جزو مفاخر این مملکت است، تک و تنها روی تخت بیمارستان افتاده بود و کسی کمکش نمیکرد. همه آن دوستنماها که موقع خوشی با نیکول بودند، حالا گم و گور شده بودند. از تمام آن تلفنها فیلم دارم. به یکی از دوستان تاجر نیکول که 5-4 میلیون، پول خردش بود زنگ زدم و گفتم نیکول حالش خوب نیست، اینجا بهاش نمیرسند. گفت بگذار همانجا باشد، جای دیگر خرجش خیلی بالاست.
فتم 2 میلیون تومان پول قرض میخواهم. گفت حالا کی 2 میلیون دارد به تو بدهد، همه خودشان گرفتارند! او کسی بود که در جشن خانه هنرمندان در یک جمع 500 نفری بوسه به دستان نیکول زده بود و برای تجلیل از نیکول 4صفحه مطلب نوشته بود! بالاخره توانستم نیکول را جابهجا کنم. ارشاد همه هزینه بیمارستان را تقبل کرد و نیکول را به بیمارستان بهتری انتقال دادیم. همین هم باعث بهبودیاش شد».
فراخوان عکس نیکول
نیکول بعد از 43 روز بستری در ICU، روز 30 مهر 86 به خانه بازگشت و همچنان تحت مراقبت پزشک و پرستار خصوصی است. به مناسبت تولد نیکول، نمایشگاهی از عکسهایی که در شرایط مختلف از نیکول گرفته شده، برگزار میشود.
کسانی که عکسی از نیکول در اختیار دارند، میتوانند آن را به صورت سیدی تا تاریخ 30 آبان به دفتر گالری نیکول تحویل دهند. این نمایشگاه در تاریخ 28 دیماه 86 در گالری نیکول برگزار خواهد شد.
برای اطلاعات بیشتر با شماره تلفن 88748343 تماس حاصل فرمایید.
با احترام منیر سلطانی
مدیر نگارخانه نیکول
بنیاد نیکول
منیر به فکر تاسیس بنیاد نیکول است؛ «اگر بشود 2 طبقه بالای گالری را بخریم و بنیاد نیکول را راه بیندازیم، خیالم راحت میشود. 2 طبقه بالا در اصل متعلق به خود نیکول بوده که آنها را فروخته و خرج سفرهایش کرده است. البته تشکیل بنیاد نیکول به اسپانسر نیاز دارد؛ من به دنبال کسی میگردم که روی این بنیاد سرمایهگذاری کند یا حتی برای تشکیل این بنیاد به من وام بدهد».
بنیاد نیکول جایی است که در آن از آثار نیکول نگهداری میشود و علاوه بر آن، قرار است اولین مدرسه عکاسی ایران هم باشد که در آن عکاسان بزرگ به علاقهمندان عکاسی تدریس کنند؛ «آرشیو عکس نیکول، کاملترین آرشیو عکس ایران است؛ چراکه در آن عکسهایی از دهه 30 - زمانی که نیکول 14 سال داشته - تا آخرین عکسش که همین 8 ماه پیش انداخته؛ موجود است. آرشیو را حاضر نیستم به هرکسی بسپارم، مگر اینکه کسی باشد که عکس ها را به ارزش واقعیشان بخرد و مطمئن باشم که از آنها نگهداری میکند».