در این نشست زابرینا یانش از آلمان و دکتر رتو سورگ، مدیر بنیاد رابرت والزر، از سوئیس حضور یافتند. ماریانه یونگمایر از اتریش نیز میهمان مخاطبان ایرانی بود که به سبب بیماری نتوانست در نشست یادشده حاضر شود. ماریانه یونگمایر، نویسنده، مترجم و ویراستار اتریشی است. متنهای کوتاه وی در جنگهای مختلف چاپ شده است؛ او تعدادی رمان نیز نوشته است که از آن جمله میتوان به رنگ چوب پاییزی و تورتن پروتوکول (قرارداد کیک میوه) اشاره کرد.
زابرینا یانش، نویسنده لهستانی ـ آلمانی در دانشگاه هیلدسهایم آلمان، رشتهی نوشتن خلاقه و روزنامهنگاری فرهنگی خوانده است و در دانشگاه کراکوی لهستان، زبان و ادبیات لهستانی. او به علت تبار لهستانی ـ آلمانیاش، بعد از کسب اولین جایزهی ادبی خود، بورسیهای برای نگارش اثری شهرنگارانه گرفت؛ نتیجهی آن داستانی است دربارهی شهر دانتسیگ که شهری است مرزی بین آلمان و لهستان و تاریخ جنگ جهانی به آن گره خورده است. رمان کاتسنبرگه، بیرونیترین مرز، تانگو برای یک سگ و آمبارا از جمله آثار او است.
- پرولتاریا، داستانی که نوشته نشد!
حسینیزاد در ابتدا بیوگرافی مختصری از زابرینا یانش ارائه کرد؛ وی گفت: یانش در ۱۹۸۵ در آلمان متولد شد. او در رشتههای نویسندگی خلاق و روزنامهنگاری فرهنگی و از آنپس در رشتهی زبان و ادبیات لهستان تحصیل کرد. او امروز بهعنوان روزنامهنگار فرهنگی مشغول به کار است. یانش، چون نویسندگان دیگر کار خود را از سطوح ابتدایی آغاز کرد و پلهپله پیش رفت؛ اما توانست به جایگاهی دست یابد که از سوی گونتر گراس تمجید شود. در اروپا امکانات متعددی برای نویسندگان وجود دارد؛ از آنجمله اقامتهای فرهنگی بهمنظور نوشتن است. یانش از ایندست موقعیتها فراوان داشته است. او همچنین جوایز ادبی بسیاری را از آن خود کرده است. این نویسندهی لهستانی ـ آلمانی در مجموع سه رمان و بسیاری مقاله نوشته است.
در ادامه، یانش بخشهایی برگزیده از رمان کاتسنبرگه را خواند. وی از آنپس در پاسخ به پرسش حسینیزاد که آیا همیشه در پی نویسندهشدن بودی، گفت: من از هفت یا هشت سالگی میخواستم نویسنده باشم. در مدرسه انشا مینوشتم و وقتی معلم از من ایراد میگرفت، همان را با سبک خودم تکرار میکردم.
حسینیزاد ضمن اشاره به موضوع رمان یانش تاکید کرد: وقتی بسیاری از نویسندگان دربارهی فروپاشی دیکتاتوری پرولتاریا و دیوار برلین مینوشتند، یانش موضوعی بسیار متفاوت را برگزید؛ ضمن اینکه اثر وی قدری هم به اتوبیوگرافی میماند. حال باید از او پرسید آیا جذابیتهای پرداختن به اتوبیوگرافی برای تو جذاب بود یا نوشتن دربارهی این موضوع؟
یانش در پاسخ تصریح کرد: من سرگذشتی مشابه قهرمان این رمان دارم؛ اگر خانوادهی من چنین سرگذشتی را تجربه نکرده بود، شاید به آن فکر نمیکردم. طرد شدن و رانده شدن از شرق به غرب موضوعی بود که خانوادهها معمولا از آن نمیگفتند؛ شاید دهها سال طول کشید تا آنها تجربیات خود از این مهاجرت را به نسلهای بعدی منتقل کردند. آنچه من را به نوشتن این اثر واداشت، وجود واقعی یک پدربزرگ بود که حالتی کاریزمایی داشت و داستانگویی فوقالعاده بود. او همهچیز را دقیق به یاد داشت و آنها را بازگو میکرد. او گنجینهای از خاطرات را در اختیار من گذاشت که توانستم در نوشتن این اثر از آنها بهره جویم.
حسینیزاد در شرح برخی ویژگیهای رمان یادشده اظهار داشت: کاستبرگه در قالب رئالیسم جادویی نوشته شده است؛ نویسنده از تاریخنگاری برای تحقق این رویکرد بهره گرفته است؛ از اینروی ما با اثری غلوشده رویارو نیستیم. نگاهی بسیار انسانی، در عین حال راحت و ساده که گاه خندهدار هم به نظر میرسد در این اثر غالب است. مطلوب است بدانیم نویسنده این فرم را در حین نوشتن یافته یا پیشاپیش به آن واقف بوده است.
- نویسنده آلمانی و جادوی مارکز
یانش پاسخ داد: آثار نویسندگان آمریکای لاتین، بهویژه مارکز برای من بسیار مطلوب است. وقتی باید دربارهی بخشی از لهستان مینوشتم که دیگر وجود ندارد و امروز جزئی از اوکراین است، دانستم که میتوان از این شیوه استفاده کرد. از آنپس با کتابی رویارو شدم که در آن اسطورههای اسلاوی با رئالیسم جادویی ترکیب شده بود؛ این برای من جذاب بود. در واقع پس از آن بود که من به این تکنیک دست یافتم؛ خرافات رایج میان اسلاوها را برگزیدم و با فرمی تازه درآمیختمش. از آنپس سفر خانوادهام از شرق به غرب را با سفر خودم از غرب به شرق ترکیب کردم و در قالب این تکنیک قرار دادم.
حسینیزاد به اسامی خاصی که یانش برای آثارش برگزیده است اشاره کرد و دربارهی روند گزینش آنها پرسید؛ یانش در پاسخ گفت: من اسم را در حین نوشتن متن انتخاب میکنم؛ در واقع سعی میکنم آن را با بخشی از متن ترکیب کنم.
وی در ادامه، نویسندگان جوان آلمانی را متاثر از نویسندگان آمریکایی دانست و نظر یانش را در اینباره جویا شد؛ یانش در پاسخ گفت: پیش از این تصور میکردم اینگونه نیست؛ چراکه بیشتر آثار نویسندگان آمریکای لاتین و آلمان را میخواندم؛ اما امروز نظر دیگری دارم. در دانشگاههایی که نویسندگی خلاق تدریس میشود، آثار نویسندگانی چون همینگوی و کارور تاثیرگذار هستند؛ این فرض میتواند وجود داشته باشد.
حسینیزاد در ادامه پرسید: تو جزو نویسندگانی هستی که از سوی گونتر گراس تشویق شدهاند؛ آیا این در روند کارت تاثیر داشت؟
یانش پاسخ داد: او نامهای مفصل برای نوشت؛ از آنپس برای ورود به صنعت نشر آلمان شهامت یافتم. وقتی اولین رمان من که سرگذشت خانوادگیام را در بر داشت از سوی گراس تمجید شد، فکر کردم میتوان آن را به چاپ سپرد.
حسینیزاد به نویسندگان ایرانی مهاجر و ادبیات مهاجرت اشاره کرد؛ همچنین تاثیرگذاری نویسندگان بسیاری از ایندست، با ملیتهای مختلف، بر ادبیات آلمان را تشریح کرد و پرسید: آیا خود را بهعنوان نویسندهای در تبعید یا مهاجر میشناسی؟
یانش به زندگی طولانی خود در آلمان اشاره کرد و از اینروی خود را در این دسته قرار نداد؛ وی تصریح کرد: با این همه زندگی خانوادگی من باعث شده است دید متفاوتی به زبان و ادبیات داشته باشم. نویسندگان مهاجر با دیدی دیگر آلمان و فرهنگ آلمانی را میبینند. من آثار آنها را مطالعه میکنم تا نوع نگاهشان را دریابم.
- پدر معنوی کافکا در سوییس
در ادامه بخشهایی از رمانی به نام قراداد کیک میوه نوشتهی ماریانه یونگمایر، نویسنده، مترجم و ویراستار اتریشی، به همت یاسمین غرابی فرستادهی انجمن فرهنگی اتریش خوانده شد. غرابی بیوگرافی مختصری نیز از یونگمایر ارائه کرد.
حسینیزاد به شرح بیوگرافی مختصری از دکتر رتو سورگ پرداخت؛ وی تصریح کرد: رتو سورگ در ۱۹۶۰ در سوییس متولد شد؛ او در رشتههای زبان و ادبیات آلمانی، تاریخ و تاریخ هنر تحصیل کرده است؛ همچنین از ۱۹۹۹ تاکنون در دانشگاه لوزان مشغول به تدریس زبان و ادبیات جدید آلمانی است. سورگ بر موضوعاتی چون اکسپرسیونیسم، ادبیات و تکنیک، تئوری رمان و ادبیات امروز آلمان متمرکز است. او کتابها و مقالات بسیاری نوشته و منتشر کرده است. ازآندست میتوان به خدا و خدایان در ادبیات مدرنیته، ساخت سوییس، ادبیات جوانان از بخش آلمانی سوییس و آیندهی ادبیات، ادبیات آینده اشاره کرد. سورگ مقالات و نوشتههای متعددی نیز دربارهی روبرت والزر دارد؛ والزر نویسندهای بسیار بزرگ است که تا مدتها ناشناس بود. بسیاری او را پدر معنوی کافکا میدانند. والزر از دههی ۱۹۷۰ در سطح جهانی مطرح شده است. او ادبیاتی کاملا خاص خود دارد.
وی د رادامه تصریح کرد: در جستجوهای اینترتی با مرکز روبرت والزر، جامعهی روبرت والزر و بنیاد روبرت والزر مواجه میشویم؛ مطلوب است بدانیم این تقسیمبندی و نامگذاری چگونه صورت گرفته است.
سورگ در پاسخ به این پرسش اظهار داشت: مرکز روبرت والرز، موسسهای عمومی است؛ در آنجا نمایشگاهی از آثار وی وجود دارد؛ همچنین کارشناسان بسیاری آنجا حضور دارند که پاسخگوی پرسشهای مخاطبان هستند. انجمن والزر بزرگترین انجمن ادبی در نوع خود است؛ همه میتوانند آنجا عضو شوند. امروز اگر نام والرز را در اینترنت بجویید، با انبوه مطالب رویارو میشوید؛ اما مرکز یادشده با رویکرد لیبرالی خود کنترلی بر مطالب منتشرشده ندارد. این سرنوشت همهی نویسندهها است؛ آنها می نویسند؛ از آنپس مردم خود میدانند با این آثار چه باید کرد.
حسینیزاد از چرایی اهمیت روبرت والزر نزد برخی گروههای ادبی پرسید؛ سورگ بر دشواری پاسخ بر این پرسش تاکید کرد و گفت: او مهم است، چون خوانده میشود؛ مخاطبان او گروهی خاص هستند؛ مادامی که آثار وی خوانده میشود، حائز اهمیت است.
حسینیزاد افزود: هنرمندان بسیاری هستند که پس از مرگ مطرح میشوند؛ والزر در زمان حیاتش با بسیاری از بزرگان ادبیات در ارتباط بود؛ اما چرا پس از مرگ، در دههی هفتاد شهرت یافته است؟
سورگ پاسخ داد: این پرسشی در خور توجه است؛ اما پاسخ به آن دشوار مینماید. والزر تنها هنرمند از ایندست نیست؛ شاید بتوان گفت این هنرمندان آثاری را خلق میکنند که در زمان خودشان کمتر فهمیده میشوند؛ شاید باید نسل ها بگذرد تا آثار ایشان درک شود.
- مکانهای تازه و تاثیر بر متن
حسینیزاد به حجم آثار والزر و ترجمههای فارسی از برخی آثار وی اشاره کرد و دربارهی ترجمههای دیگر از آثار او پرسید. سورگ در پاسخ تاکید کرد: دقیق نمیتوان گفت؛ اما آثار او تا کنون به بیش از سی زبان ترجمه شده است؛ جز زبانهای بزرگ، مترجمان آلبانی، مقدونیه و چون آنها نیز به ترجمهی آثار وی مبادرت ورزیدهاند. ژاپنیها و چینیها قصد دارند تمام آثار والزر را ترجمه و منتشر کنند.
حسینیزاد به زندگی پرفراز و نشیب والزر اشاره کرد و دربارهی چگونگی تاثیرگذاری این امر بر آثار او پرسید؛ سورگ پاسخ داد: والرز همواره در پی شروعی تازه بود؛ از اینروی میتوان تصور کرد زندگی کولیوار و تجربهی مکانهای تازه بر آثار او تاثیر داشته است.
سورگ در ادامه برخی مولفهها در آثار والزر را از نظرگاههای مختلف تشریح کرد؛ وی اظهار داشت: یکی از مهمترین ویژگیها درآثار وی لحن است؛ او توانست لحن خود را بیابد. از اینروی میتوان متنهای او را به راحتی بازشناخت. آثار والزر بسیار با موسیقی آمیخته است. از دیگر خصوصیات والزر میتوان به فقر او اشاره کرد؛ آنچنانکه هیچگاه نتوانست تحصیل را ادامه دهد. والزر پس از ترک تحصیل در بانک مشغول به کار شد؛ بنابراین او تحصیلات خاصی ندارد؛ حال آنکه معمولا بیشتر نویسندههای مطرح تحصیلات بالایی دارند. این وضعیت موجب شده است، والزر در طرح مسائل بسیار متفاوت باشد از بسیاری نویسندگان تحصیلکرده؛ شاید مخاطبان او باید بابت این ويژگی خوشحال باشند.
وی تاکید کرد: او از آنجا که تحصیل نکرده بود، ذهنی آزاد داشت و دربارهی مسائل روزمره مینوشت. این رویکرد در آن زمان بسیار غیرعادی مینمود؛ چراکه غالب نویسندگان به سوژههای بزرگ انسانی میپرداختند. این رویکرد امروز تازه نیست؛ اما در آن مقطع بسیار نامعمول به نظر میرسید. از آنجا که والزر دربارهی محیط اطرافش مینوشت، رفتهرفته خود به موضوع آثارش بدل شد؛ این نیز در آن مقطع رویکردی رادیکال به نظر میرسید. اما در خور تاکید است، والزر را نمیتوان خودپسند و مغرور دانست؛ او بدون این خصلتها توانست دربارهی خودش بنویسد؛ این یکی از مهمترین ویژگیهای وی به نظر میرسد. معمولا والزر را با کافکا قیاس میکنند؛ یکی ازدلایل مترتب بر این امر این است که او یک حاشیهنشین در گسترهی ادبیات بود و از این نظرگاه مینوشت. او از خودش مینوشت؛ بنابراین از سوییس مینوشت.
سورگ ضمن تاکید بر دید محلی والزر بر تفاوت لحن وی با نویسندگان آلمانیزبان برلینی تاکید کرد و افزود: در آثار والزر نوعی طغیانگری پوشیده دیده میشود؛ میتوان تصور کرد این رویکرد علیه ادیبان بزرگ آلمان صورت گرفته است. والرز نویسندهای برای مردم عادی است؛ زبان وی و مسائلی که طرح میکند با آنچه رایج بوده است بسیار متفاوت است.
حسینیزاد در ادامه به سالهای طولانی زندگی والزر در آسایشگاه روانی و تاثیر این امر بر آثار و شکل نوشتار او اشاره کرد و از سورگ خواست در اینباره بگوید؛ سورگ تصریح کرد: حاصل آن سالها نوشتههایی است که به میکروگرام معروف است. نوشتن آنها در ۱۹۲۴ آغاز شد؛ والزر در این مقطع تصمیم گرفت با خطی بسیار ریز بنویسد. اصلا نمیتوان دریافت این تصمیم از چه روی گرفته شده است؛ او خود چیزی در اینباره نگفته است. سه دلیل را میتوان بر این امر مترتب دانست؛ وضعیت روانی او در دههی بیست در بروز این رویکرد موثر است؛ او مثل یک دیوانه، تنهاوتنها مینوشت. دیگر اینکه شاید والزر با این روش میتوانست متمرکز باشد. شاید دلیل دیگر این باشد که والزر هیچگاه خانهای از آن خود نداشت و همواره با دوستانش میزیست؛ در آنمقطع او رویکردهای سیاسی هم داشت که میتواند بر این امر تاثیر داشته باشد. علاقهی والزر به امر نوشتن که ریشهی در پیشینهی کاری و نوع زیست او داشت نیز در بهکارگیری این رویکرد تاثیری بهسزا داشت. آنچنانکه گفته شد، امروزه تحقیقات بسیاری دربارهی میکروگرامهای والزر صورت یافته است.
در ادامهی این نشست، محمود دولتآبادی به پیشینهی رویکردهای مشابه در ایران اشاره کرد؛ وی گفت: در نهضتهای گذشتهی ایران، نهضتی به نام قرمطیان وجود دارد. آنها به ریزنویسی اشتغال داشتند؛ آنچنانکه بر کاغذی با پنجسانتیمتر عرض و هفتسانتیمتر طول، بیستونه خط مینوشتند. این کار به دلایل امنیتی صورت میگرفت؛ مثلا وقتی باید یک پیک نامهای از خراسان به کرمان می برد، میانهی راه هر آینه ممکن بود دستگیر شود؛ او باید نوشته را میبلعید. حال پرسش این است که خواندن ایندست نوشتهها با کدام امکانات ممکن میشده است. قرمط نام غلامی است که در قرن چهارم این خط را ابداع کرده است. این سابقهای انقلابی است.
سورگ به مینیاتور ایرانی و ویژگیهای آن اشاره کرد و اظهار داشت: شاید بتوان سنت قدیمی ایرانی در ریزنویسی را با میکروگرامهای والزر قیاس کرد و کارهایی دربارهی آن صورت داد.
دولتآبادی به جایگاه والزر در ادبیات داستانی به رغم دوری او از تحصیلات آکادمیک اشاره کرد و از اینروی مولفهها و ویژگیهای کارگاههای داستاننویسی خلاق را جویا شد. وی به نظرگاه افراد مختلفی چون دکتروف در رد این رویه نیز اشاره کرد.
یانش در اینباره گفت: در این کارگاهها تکنیک داستاننویسی تدریس نمیشود؛ در آنجا ابتدا روشهای مختلف ادبی آموزش داده میشود. در این کلاسها مسائلی مثل ویژگیهای یک شروع خوب، تناسب و چون آنها آموزش داده میشود. البته میدانیم با آنچه میآموزیم نمیتوان رمانی خارقالعاده نوشت؛ اما میتوان پایهای برای نوشتن یافت. این کارگاهها به ما کمک میکنند تا بتوانیم لحن خود را بیابیم و آن را در چارچوبی تکنیکی پیادهسازی کنیم.