ترس ميگويم و دوست دارم از آن معناي ريسكپذيري، دورانديشي، برنامهريزي، يله و رها بودن و چيزهاي ديگر را هم بفهمي، نميداني چقدر بايد از آتش زندگي فاصله داشته باشي كه آموزه اين رفتارت فردا كودكت را نسوزاند يا سردش نشود.
از يك طرف چيز بزرگي به اسم مرگ وجود دارد كه بخواهي و نخواهي توضيحدهنده اصلياش براي كودكت تو هستي. از طرف ديگر، اينكه چطور لباس بپوشي، چه كلمهاي را براي احوالپرسي انتخاب كني، چه عكسالعملي داشته باشي وقتي كسي جلويت توي خيابان ميپيچد و طلبكار است و... هم جلوي چشم كودك است. منطق تو، ناگزير تا مدتها و گاه تا ابد منطق او هم هست. مدام داري ميترسي كه چگونه قضاوت ميشوي و لااقل يك تماشاچي پروپا قرص، شاهد رفتارت است.
با ترسها چه كنم؟ چه كنم كه واكنشهاي من به ترس براي كودكم بهترين رفتارها باشد؟ چه كنم تا غيرطبيعي نباشم و بيش از آنچه هست و كمتر از آنچه بايد، بهنظر نرسم؟
از خواندن كتابهاي مختلف و شنيدن عقايد گوناگون، امروز پاسخ من اين است: از رفتارم، كودكم بياموزد انسان خوب كسي است كه از مواجهه با ترسهايش هراس ندارد. نترسيدن هنگام مواجهه با ترسها مهم است. عزيزان بسياري پيرامون من بارها و بارها بهخاطر ترس از قضاوت شدن، خودشان را به كوچه عليچپ زدهاند و بيش از آنچه براي گرم شدن لازم بوده به آتش نزديك شدهاند.
دوست دارم هميشه هراس من از چيزهايي كه برايم ترسناك است و نگهداشتن جانب احتياط را در من ببيند. نميخواهم از هولناكي تصميمها و ترس در مواجهههاي عجيب، آرامش مصنوعي بسازم. بدتر از آن، نميخواهم بيگدار به آب زدن را برچسب شخصيتم كنم و به همه، خصوصا آن كودك نشان دهم اگر چيزي را بخواهم و ترس از آن در وجود من منطقي باشد چيزي جلودار من نيست.
اصطلاحا آدمهاي «ضدهراسان» با مواجههاي كه نسبت به ترس خود دارند، آموختهاند كه اين كار خودبهخود از حجم و هيبت پوشالي ترسها ميكاهد. بت بزرگ ترس را بايد نگاه كرد، جدي گرفت و مرور كرد؛ آن وقت است كه قابل اندازهگيري ميشود و واقعيتش را ميشود ديد. آدمهاي ضدهراسان پس از مواجهه با ترسهايشان، منِ قويتري خواهند داشت.
كودك، با ديدن ميآموزد و اگر ببيند نگاه كردن، ابراز شناخت و ترسيم واقعيت است، فرداها نيز به كسي كه چشم بسته به داخل آتش ترسهايش فرو ميرود، قهرمان نميگويد.