با وجود اين لالهزار را كمي كه بگردي و به تقاطع منوچهري برسي كورسويي از سالهاي دور را خواهي ديد. ويتريني كه در آن خبري از لوستر و لوازم الكتريكي نيست بلكه پر است از كلاههايي كه دلت براي تكتكشان پر ميزند. دوست داري تمام كلاهها را براي يكبار هم كه شده امتحان كني و جلوي آيينه براي خودت ژست بگيري. ميتوان به جرأت گفت كه كلاهفروشي برادران حبيباللهي تنها بازمانده خيابان لالهزار قديم است. آقا جواد حبيب اللهي ميگويد: «بيش از 20مغازه كلاهفروشي و كلاهدوزي در خيابان لالهزار وجود داشت كه ديگر از هيچ كدام نه خبري مانده و نه اثري». آنها ماندهاند و دنيايي از كلاه كه يكتنه ايستادهاند و از آن حراست ميكنند. پدرشان حاج حسين حبيباللهي سال87 از دنيا ميرود؛ اما يادگارش همچنان باقي است و 2برادر به همراه پسر آقاجواد در تلاش هستند تا يادگار خانوادگيشان را حفظ كنند، تا قديميها دلشان خوش باشد هنوز هم از لالهزار گذشته، خاطرهاي بهجا مانده و جوانترهايي كه لالهزار قديم را نديدهاند نيز با ديدن اين مغازه كمي به تخيلشان فشار بياورند و آن روزها را در ذهن تصور كنند. 56سال پيش مغازه كلاهفروشي حسين حبيباللهي پا ميگيرد. پدر، كار كلاهدوزي و كلاهفروشي را شروع ميكند و 2 فرزند پسرش هم آنقدر به اين حرفه علاقهمند ميشوند كه در سن كم با پدر همراهي ميكنند. حسين آقا 10سال بيشتر نداشته كه كلاهدوزي را پيشه خود ميكند و با يكي از دوستانش كه حسيني نام داشت در چهارراه مخبرالدوله شاگردي ميكنند و در كارگاه، كلاه دوختن ميآموزند.كمال، برادر بزرگتر 8ساله بوده كه وارد كار پدرش ميشود و جواد، برادر كوچكتر وقتي 13-12ساله بوده پدر و برادر را همراهي ميكند. اما سابقه شروع بهكار اين مغازه كلاهفروشي به سال1340 برميگردد.
- از 20كلاهفروشي همين يك مغازه مانده
آقا جواد از زماني ميگويد كه در خيابان لالهزار خبري از اين همه نور و لوستر نبود و خيابان پر بود از مغازههاي پوشاك و لباس؛ «خيابان لالهزار را اينطور نبينيد. اينجا بورس لباس و پوشاك بود. بيشتر از 20مغازه كلاهفروشي وجود داشت و اكثر مغازهها لباس، پيراهن، كيف، كفش، طلا و... ميفروختند. پر بود از سينماها و رستورانهايي كه آخر هفتهها جاي سوزن انداختن نداشتند. بعد از انقلاب بود كه اين خيابان ماهيت قبل خود را از دست داد و به راسته لوازم الكتريكي بدل شد. در چند سال اخير هم روزبهروز به تعداد مغازههاي لوسترفروشياش اضافه ميشود. يكي از بزرگترين مغازههاي كلاهفروشي در همين راسته «پيرايش» نام داشت. همچنين «خورشيد» نخستين و بزرگترين كارخانه توليد كلاه بود؛ با كارگرهاي بسيار زياد. اگر پدر من مثلا 5مدل كلاه ميدوخت آنها 100مدل كلاه ميدوختند و كارگرهايي داشت كه هركدام متخصص يك مدل كلاه بودند؛ كلاههاي مصري، ايتاليايي، فرانسوي، انگليسي و... . هر نوع كلاه ديگري وجود داشت ميدوختند اما همه اينها كلا جمع شده. كارخانه خورشيد در حال حاضر تبديل به پاساژ شده و هيچ كدام از كلاهفروشيهاي قديم جز ما باقي نماندهاند».
- عشق و علاقه ما را كلاهفروش لالهزار نگهداشته است
او در پاسخ به اين سؤال كه چرا با وجود اين همه تغيير و تحول در مغازههاي لالهزار آنها همچنان كلاهفروش ماندهاند ميگويد: «پدرم، من و برادرم هر3 به كلاهفروشي بسيار علاقه داريم. براي همين با وجود آنكه سالهاست اين راسته از بورس لباس و پوشاك خارج شده ما مغازهمان را تغيير كاربري ندادهايم. حتي 10سالي ميشود كه پسر من هم به ما اضافه شده و 3نفري اين مغازه را مديريت ميكنيم. با وجود آنكه اين راسته براي شغل ما ديگر مناسب نيست اما همچنان علاقهمند هستيم كه در اين راسته باقي بمانيم. دليل اين همه علاقه را نميدانم. شايد به اين خاطر است كه ما، تنها فروشنده كلاه نيستيم بلكه دستي هم در توليد داريم و ميتوانيم كلاههاي مختلفي بدوزيم».
- سابقه ما توقعها را بالا برده
البته تنها علاقه صرف موجب نشده تا آنها در اين خياباني كه پر از لوستر و لوازم برقي است ماندگار شوند چون وقتي از آقا جواد ميپرسيم چرا مكان مغازه را به جاي ديگر نميبرند كه در آنجا بورس لباس است؟ جواب ميدهد: «مشكلات تغيير جا زياد است. چون اين مغازه براي پدرم بود الان با فوتش بهدست ورثه يعني من و برادرم افتاده. اگر بخواهيم آن را بفروشيم كلي از مبلغ مغازه براي ماليات خرج ميشود و پول قابل توجهي باقي نميماند تا بخواهيم در جاي ديگر مغازه تهيه كنيم، وگرنه آنقدرها هم بدمان نميآيد مغازه اي در جايي داشته باشيم كه بورس پوشاك است. اما چرا در اين راسته تغيير كاربري ندادهايم و ما هم مانند بسياري از مغازهدارها وارد كار لوستر و لوازم برقي نشدهايم به همان علاقهمان برميگردد. از طرف ديگر اين مغازه سابقه زيادي دارد و خيلي از قديميها توقعشان اين است كه وقتي به لالهزار ميآيند مغازه ما را ببينند و خريد كنند. همچنان مشتريهاي قديم ماندهاند و ما آنها را حفظ كردهايم. جديدترها هم وقتي ميببينند در اين كارزار لوستر و برق ما همچنان به كارمان ادامه ميدهيم بسيار خوششان ميآيد و همين برايمان كافي است».
- ترجيح 4ميليون به 12ميليون
مغازههاي لالهزار بهدليل موقعيت تجارياي كه دارند هم قيمت زمينشان بالاست و هم مبلغي كه اجاره ميدهند قابل توجه است. سؤالي كه برايمان پيش ميآيد اين است كه خانواده حبيباللهي چرا اين مغازه را اجاره نميدهند تا در جاي ديگر، خودشان در مكاني كه بورس پوشاك است مغازه كلاهفروشي اجاره كنند و كسب و كارشان بهتر شود؟ آقاجواد پاسخ ميدهد: «اين مغازه را اجاره نميدهيم. هم بهدليل سابقه مغازه و هم اينكه شغلمان را دوست داريم، درصورتي كه ميتوانيم ماهي 12ميليون تومان اين مغازه 20متري را اجاره بدهيم. در صورتي كه درآمد ماهانه ما بهطور ميانگين خيلي خوب باشد به ماهي 4ميليون تومان ميرسد. سابقه اين مغازه برايمان لذتبخش است. وقتي مشتريهاي قديمي ميآيند انرژي ميگيريم. مثلا يكبار زن و شوهر مسني از آمريكا آمده بودند و ديدند بعد از سالها همهچيز عوض شده اما كلاهفروشي ما باقي مانده. آنها خيلي خوشحال شدند و از ما خريد كردند. يكبار مادربزرگي با نوهاش آمده بود و ميگفت زماني با مادربزرگم اينجا آمدم خريد كردم و حالا با نوهام به همان مغازه آمدهام. اينها به ما حس خوبي ميدهد و براي ما همين كافي است. يكبار 2نفر كنار مغازه ايستاده بودند با هم ميگفتند صاحب اين مغازه يا خيلي پولدار است يا عقل ندارد. اين مغازه را به اين صورت و شرايط تجارياش نگهداشته و كلاه ميفروشد! خيليها از ميزان عشق و علاقهمان به حرفهاي كه داريم اطلاع و دركي ندارند. با وجود اين ماندهايم و خواهيم ماند».
- تك و تنها و با صلابت
زماني اكثر مردم وقتي ميخواستند از خانه بيرون بيايند كلاه سرشان ميگذاشتند. به گفته برادران حبيب اللهي طبقه اجتماعي، قوم، قبيله، صنف و... هر فرد را ميشد با كلاهي كه سرش ميگذارد حدس زد اما اين روزها ديگر خبري از فرهنگ كلاه به سر گذاشتن وجود ندارد. جواد آقا ميگويد:«در سالهاي بعد از انقلاب تا حدودي فروش كلاه كم شد. اين روزها هم افراد كلاه به سر زياد نيستند، براي همين فروش آنقدر بالايي نداريم و مجبور هستيم در دخل و خرجمان قناعت كنيم. توليدي كلاهدوزيمان هم ديگر فعال نيست و بيشتر كلاههايي كه از چين وارد ميشود را ميفروشيم چون ديگر دوخت كلاه براي ما صرف ندارد». با وجود آنكه صاحب مغازه كلاهفروشي، چندان از فروش رضايت ندارد؛ اما تنها كالايي كه در مغازه و هر 4ويترين آن ميبينيم كلاه است. علت آنكه جنسي جز كلاه ندارند را اينطور توضيح ميدهد: «حرفه ما كلاه است و مردم چون از قديم انتظار دارند كه وارد مغازه ميشوند با چيزي جز كلاه روبهرو نشوند ما هم تنها كالاي موجودمان كلاه است. اگر پوشاك و مواردي از اين دست را بخواهيم در مغازه بگذاريم ديگر از حرفه و تخصصمان فاصله ميگيريم. هيچ كجاي تهران كلاهفروشي حرفهاي مانند ما نميبينيد. در اين مغازه هر كلاه با هر رنگ، مدل، كيفيت، جنس و... را ميتوانيد پيدا كنيد و چه چيزي از اين بهتر؟»
- نيمي ثابت، نيمي گذري
يكي از لذتبخشترين بخشهاي ماندگاري اين مغازه مشتريهايش است؛ حالا چه مشتريهاي قديم چه مشتريهاي جديدي كه با ديدن اين مغازه در دل لالهزار قند در دلشان آب ميشود و تا خريد نكنند پا از مغازه بيرون نميگذارند. آقاي حبيباللهي درباره مشتريهايش ميگويد: «مشتريهايمان را ميتوانم به 2 دسته تقسيم كنم. نيمي از مشتريهاي ما اتفاقي اين مغازه را كشف ميكنند و وارد آن ميشوند. نيمي ديگر هم مشتريهاي ثابت مغازه و كلاههايش هستند. آنها نسل به نسل به اين مغازه آمدهاند و هنوز هم ميآيند. زماني پدرهايشان كلاه ميخريدند و حالا پسرهايشان ميآيند. آن نيمه ديگر كه مشتريهاي گذري هستند كسانياند كه به نيت خريد لوستر آمده و با مغازه ما روبهرو ميشوند. كلي خوش شان ميآيد و وقتي انواع و اقسام كلاهها را ميبينند دوست دارند دست خالي از مغازه بيرون نروند. هم جوانهايي كه تازه با اين مغازه روبهرو ميشوند از بودن ما خوشحال هستند و هم قديميهايي كه ميبينند اين مغازه با وجود تمام تغيير و تحولهاي لالهزار باقيمانده و تغيير شغل نداده است».
- دوستي با مرحوم حاتمي
پاي صحبتهاي آقا جواد كه مينشينيم تازه متوجه ميشويم دنياي كلاه، بسيار دنياي بزرگي است با تخصصهاي مختلف. او از پدرش حسين آقا ميگويد كه حسابي در زمينه دوخت انواع كلاه تخصص داشت، بهطوري كه كافي بود تصوير يك كلاه را ميديد، بيكم و كاست آن را ميدوخت و تحويل سفارشدهندهاش ميداد. او درباره هنر كم نظير پدرش ميگويد: «دوخت كلاه تخصص ميخواست كه پدر من خيلي خوب آن را بلد بود. الان نه مـن، نه برادرم و نه پسرم هيچ كدام اين تخصص را نداريم. پدرم تنها چند مدل دوخت كلاه را به ما ياد داد؛ حتي پسرم هم همين چند مدل دوخت را بلد نيست. پدرم پيش فردي بهاسم سيدابراهيم در كوچه رفاهي آموزش ديده بود. زمان رضاشاه هر مدل كلاهي ميآمد دستور ميداد بايد آن مدل در ايران هم دوخته شود. پدر من هم تا يك كلاه را، چه از طريق عكس چه در فيلم ميديد ميتوانست بدون آنكه آن را از نزديك ببيند بدوزد. يادم ميآيد كلاه داييجان ناپلئون را هم او دوخت و در سريالش استفاده شد. كلاههاي فيلم سلطان صاحبقران ساخته مرحوم حاتمي را هم پدرم دوخت. رفاقت مرحوم علي حاتمي با پدرم از طريق همين كلاه بود چون آقاي حاتمي كار پدر من را خيلي قبول داشت».
- زحمت زياد و درآمد كم
برخلاف بسياري از پدرها كه دوست دارند فرزندانشان پيشه آنها را ادامه دهند حاجحسين چندان علاقه نداشت فرزندانش راه كلاهدورزي و كلاهفروشي او را پيش بگيرند، براي همين آموزش تمام كلاهها را به فرزندانش نداد. حبيباللهي پسر در اينباره ميگويد: «پدرم در كلاهدوزي خيلي مهارت داشت اما به ما چند مدل بيشتر آموزش نداد؛ كلاههايي مانند كلاه كپر وگپي را بلديم اما بيشتر از آن نه. پدر من سال87 از دنيا رفت. خودش نميخواست به ما دوخت انواع كلاه را ياد بدهد. ميگفت تغيير شغل بدهيم و در اين كار نمانيم چون اين كار زحمت زياد و درآمد كم دارد و با اين شغل نميتوانيم خرجمان را دربياوريم»
- خرابكاري كلاه وارداتي
ديگر كلاه نميدوزند؛ نه خودش نه برادرش. حميدرضا پسر آقاجواد هم كلاهدوزي بلد نيست. او ميگويد: «گلوله آخر را كلاههاي چيني به پيكر نيمه جان ما شليك كردند. اكثر كساني كه قديمي بودند و كلاه ميدوختند تغيير شغل دادهاند چون اصلا دوخت كلاه صرف نميكند. تقريبا ازسال 50 تا 53 هم كلاههاي ايتاليايي آمد و صنعت كلاهدوزي را از بين برد. همه مدل كلاه از ايتاليا با مدلها، پارچهها و طرحهاي زيبا ميآمد و يك سوم و يك چهارم آنچه در كشور توليد ميشد قيمت ميخورد. پدرم ميگويد آن زمان كلاههاي ايتاليايي خيلي هم زيادشده بود. هر تاجري راغب ميشد از اين كلاهها بياورد. ما هم كلاه ايتاليايي خيلي داشتيم و آن زمان پدربزرگم كارخانه داشت و توليد ميكرد؛ اما با ورود كلاههاي ايتاليايي براي همان كارخانه يك يا 2 شاگرد ماند. 2 تا چرخ گذاشته بود و همين جا در مغازه كار ميكرد. الان هم كه كلاههاي چيني بازار را اشباع كرده و همين 2 تا چرخ هم ديگر كار نميكند». خانواده حبيباللهي همچنان به حرفهشان عشق ميورزند و دوست دارند تا زماني كه زنده هستند اين مغازه با تمام كلاههايش در ميان زرق و برق لوسترهاي لالهزار باقي بماند و با خودش ياد لالهزار قديم را زنده نگه دارد. تغيير فرهنگ باعث شده شغل كلاهفروشي فراموش شود و اين خانواده تمام تلاش خود را ميكنند تا همچنان آن را سرپا نگه دارند.
- كادو فقط كلاه
زمانه عوض شده اما خود آقا جواد، برادرش آقاكمال و پسرش آقاحميدرضا جزو كلاه به سرگذاران پروپا قرص هستند، بهطوري كه هديه هم ميخواهند بدهند همه از آنها توقع دارند هديهاي جز كلاه نباشد؛ «خودم هنوز كلاه به سر ميگذارم. چون كلاهفروش هستم، كلاه نگذارم اصلا تعجب ميكنند. چند مدل هم كلاه دارم. زير آفتاب كلاه گپي ميگذارم. در مهماني، هم كپر هم شاپو دارم. كوه ميروم كلاه ماهيگيري ميگذارم. كلا كلاههاي جور و واجور زياد دارم. خوششان ميآيد من كلاه سرم ميگذارم. پسرم هم خيلي به كلاه عادت دارد و بدون كلاه راه نميرود. دخترهايم هم شده در مهمانيها كلاه سرشان بگذارند. هديه هم خيلي زياد كلاه ميدهيم. البته بستگي دارد به چهكسي ميخواهيم هديه بدهيم اما اكثرا كلاه ميدهيم. نزديكان خوششان ميآيد و دوست دارند به آنها كلاه ميدهيم. توقع دارند اصلا ما وقتي كادو ميدهيم هديه مان جز كلاه نباشد».
- اولين كلاهبردار نادرشاه بود
شايد شما هم به اين دو اصطلاح توجه كرده باشيد؛ «كلاه برداري و كلاه سر كسي گذاشتن» هر دو يك مضمون دارند؛ اما جملات برعكس هم هستند. آقاجواد حكايت اين دو اصطلاح را كه به دوران افشار و نادرشاه برميگردد اينطور تعريف ميكند: «اين اصطلاح برميگردد به زمان نادرشاه كه وقتي هندوستان را فتح كرد به او گفتند پادشاه هندوستان 2الماس گرانبها در كلاهش قايم كرده. نادرشاه هم گفت كلك ميزند و به پادشاه هندوستان ميگويد بيا به پاس دوستي كه با هم داريم كلاههايمان را با هم عوض كنيم. آن زمان كلاه نمدياش را برداشت و گذاشت سر پادشاه و كلاه او را گذاشت سرخودش. كلاه گذاشتن و كلاه برداشتن به آن زمان برميگردد».
- كلاه تاج سر بود
كلاه به سرگذارها آنقدر كم شدهاند كه ديگر كمتر كسي بهطور دائم و بهعنوان پوشش از كلاه استفاده ميكند. آقا جواد، فروشنده قديمي كلاه در خيابان لالهزار، از مشتريهايي ميگويد كه هنوز كلاه را بهعنوان يك پوشش اصلي ميشناسند؛ «در حال حاضر بيشتر آذربايجانيها و كرمانشاهيها كلاه سر ميگذارند. يك قشر هم بازاريها هستند كه كلاهپوست ميگذارند. يك درصدي از مردم هم كلاههاي كپر ميگذارند و باقي هم تفنني كلاه ميگذارند. با وجود اين كلاه به سرگذارها مثل قديم زياد نيستند. در گذشته اكثر بازاريها كلاه پوست ميگذاشتند. بيشتر مذهبيها هم كلاه داشتند. اصلا همه مردم در صنفهاي مختلف براي خود كلاه داشتند؛ درشكهچيها، كشاورزان، درباريها،نظاميها، كافهچيها،قهوهچيها، دانشآموزان و حتي تودههاي مردم، همه و همه براي خود كلاه ويژهاي داشتند؛ كلاهي كه با توجه به آن ميشد طبقه اجتماعي و صنف آن فرد را مشخص كرد. پدرم هميشه ميگفت علت آنكه كلاهفروش شده بهخاطر آن بوده كه كلاه تاج سر بوده. مادربزرگم هم هميشه به پدرم اين حرف را ميزد و برايش انگيزهاي شد تا وارد بازار كلاه شود. اصلا زمانهاي قديم به كساني كه كلاه نداشتند ميگفتند بيسر و بيپا. كلاه خيلي مهم بود. اگر كسي كلاهش گم ميشد يا خراب از خانه بيرون نميآمد. وقت دعوا، نخستين كاري كه ميخواستند بكنند اين بود كه كلاه را زمين بيندازند. اصلا بدون كلاه بودن را بد ميدانستند، به همين دليل كلاه ارزش داشت؛ اما ديگر به اين موضوع اهميت نميدهند. فرهنگها عوض ميشود. سليقههاي مردم عوض ميشود. الان كلاه مانند قديم ارزش و بها ندارد».
- كلاه بختياري
كلاه بر سر مردان ايل بختياري ابتدا راست و درست ميايستد اما به مرور زمان ميلغزد و كجوكجتر ميشود. كج سرگذاشتن كلاه، امتيازي است كه به اين راحتيها نصيب مردان بختياري نميشود. در گذشته نه چندان دور، فقط خوانين بختياري اجازه داشتند كلاهشان را كج سربگذارند اما حالا اين امتياز به پهلوانان و بزرگان بختياري هم داده ميشود. در ايل بختياري هيچ وقت كوچكتر حق ندارد جلوي بزرگتر كلاهش را كج سركند. كج گذاشتن كلاه بر سر، در ميان ايل بختياري نشانه بزرگي و علو درجه است. شايد كج سركردن كلاه رسم غريبي بهنظر برسد اما در گذشته، ميان ايرانيان طرفداران بسياري داشته است، چنان كه خواجه شيراز در ديوانش متذكر ميشود كه «نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست/ كلاهداري و آيين سروري داند».
- كلاه قشقايي
ايل قشقايي در اواخر سده سيزدهم خورشيدي، ائتلافي بزرگ از اقوام ايراني با زباني مشترك بود كه قدرتش رضاخان را به ترس و دلهره ميانداخت، به همينخاطر، رضاخان رئيس اين ائتلاف بزرگ را به تهران خواند و او را در خانه زنداني كرد. با دستور يك شكلشدن لباس توسط رضاخان، جامه سنتي قشقاييها هم از تنشان بيرون آورده شد و لباسهايي با سليقه شاه بر تنشان نشست. اما وقتي رضاخان از صدر به ذيل كشيده شد و روانه جزيره «موريس» شد، ناصرخان با كلاه قشقايي به دامان ايلش برگشت و كلاه دو گوش قشقايي را دوباره احيا كرد. به اين ترتيب كلاه نمدي قشقايي از اين پس شد نماد قدرت و خودمختاري قشقاييهاي كوچرويي كه سرزمين فارس را زير پا داشتند.
- كلاه تركمن
كلاهي كه زنان تركمن به سر دارند جز اينكه نشان ميدهد هر كدام از چه طايفهاي هستند، مجرد يا متأهل بودن آنها را نيز آشكار ميكند. با اين حساب، جوانان ذكور تركمن حداقل به وقت انتخاب همسر تكليفشان روشن است. اين كلاه، سرپوشي گرد و ابريشمي است كه تمام سطح آن را نخهاي رنگي سوزندوزي شده گرفته و عمرش به درازاي دوران تجرد دختران تركمن است.
- كلاه پهلوي
رضاخان پهلوي با طرح يكسانسازي لباس، به يكي از بزرگترين كلاه برداران تاريخ تبديل شد. برداشتن كلاه سنتي از سر ايرانيها را دولت «محمد علي فروغي» با برداشتن كلاه از سركارمندان وزارت خارجه و گذاشتن كلاه لبه داري كه كلاه فرنگي نام داشت، شروع كرد و كمكم كار بالا گرفت تا جايي كه مأموران دولتي براي از بين بردن كلاه ايرانيها حتي هنگام نماز، كلاه و عمامه ايرانيها را از سرشان بر ميداشتند. رضاخان پهلوي با طرح يكسانسازي لباس، به يكي از بزرگترين كلاهبرداران تاريخ تبديل شد.