شهبازی در آغاز سخنانش گفت: در این جلسه در سه بخش سخن خواهیم گفت. بخش نخست درباره ویژگیهای زمانی و بلاغی و فکری همای و همایون است. بخش دوم درباره شباهتهای همای و همایون و خسرو و شیرین است و در بخش سوم نگاه انتقادی به همای و همایون خواهیم داشت و بعضی از کاستیها و نقصهای این اثر را بررسی خواهیم کرد.
- خواجو توصیفسازی را از دست نمیدهد
شهبازی گفت: در بخش نخست که مربوط به ویژگیهای زمانی، بلاغی و فکری همای و همایون است، اولین ویژگی، توصیف است. هرکسی که وارد همای و همایون و دیگر منظومههای خواجوی کرمانی میشود، متوجه میشود توصیف کردن در این کتاب بسیار مورد توجه قرار دارد و خواجو هیچ فرصتی را برای توصیف کردن و توصیفسازی از دست نداده است. در واقع خواجو به محض اینکه به یک انسان یا یک شئی یا یک پدیده طبیعی یا به یک حیوان یا هرچیز دیگری که قابل توصیف است میرسد، تقریبا میتوان گفت عنان اختیار از کف میدهد و با همه وجود و بدون ابا از طولانی شدن توصیف، شروع به توصیف این پدیدهها میکند.
وی یادآور شد: میخواهم بحث توصیف در منظومههای عاشقانه ادبیات فارسی را مورد توجه قرار دهم و پنج نکته مهم درباره این توصیفها بگویم: نخست اینکه، توصیفها در همای همایون و بسیاری از منظومههای فارسی، بسیار طولانی هستند؛ بهصورتی که در غالب اوقات طولانی بودن توصیف باعث میشود روال داستان از دست مخاطب خارج شود. این اتفاق در غالب توصیفها در منظومههای عاشقانهها میافتد و به قدری شاعر غرق توصیف کردن یک شخص، یک شئی، یک حیوان یا یک فضا میشود که تقریباً به صورت کلی فراموش میکند درباره چه موضوعی صحبت میکرده است. بنابراین این توصیفها در عین حالی که بسیار زیبا هستند، در غالب موارد باعث اخلال در خط روایی داستان میشوند و باعث قربانی شدن، هیجانانگیزی و جذابیت داستان در پای این توصیفها میشود.
نکته دوم عدم انسجام در محور عمودی است. اگر به توصیفهای خواجو و امثال او در خلال شعرهایشان توجه کنیم، متوجه میشویم این توصیفها غالباً کوتاه و تمام هستند. مثلاً زمانی که خواجو یک باغ را توصیف میکند، درباره گل، بلبل، پرنده، درخت و هرکدام از اجزای باغ یک توصیف میآورد که آن توصیفها به تنهایی خیلی زیبا هستند، ولی وقتی همه این توصیفها را کنار هم قرار میدهیم، تصویر منسجمی که اجزای مختلف آن دارای یک طرح انداموار هستند به دست نمیآوریم که به نظر من این یک ایراد اساسی است که در کل آثار ادبیات ما، به جز استثناهایی مثل شاهنامه فردوسی، وجود دارد. یعنی شاعر زمان توصیف، بیشتر عکس میگیرد تا فیلم و چنان سرگرم توجه به یک صحنه خاص میشود که حواساش از بقیه اجزا پرت میشود و بهطبع تابلو و مطلبی که دارای پیوند انداموار است، پدید نمیآید. بههمین خاطر اگر با یک نگاه نقادانه به فرهنگها نگاه کنیم، متوجه میشویم جای تئوریپردازی و نظریهدادن خیلی خالی است. مثلاً مولانا در مورد اخلاق، عرفان و عشق زیاد سخن میگوید، ولی در خلال سخنانش یک طرح یا نظریه نمیدهد و این ما هستیم که باید با مجاهدتهای فراوان این نظریه را بهدست آوریم. یا مثلاً سعدی در بوستان و گلستان، درباره اخلاق یا کشورداری یا هرچیز دیگری فراوان صحبت کرده است، اما از خلال سخنان او یک نظریه به دست نمیآوریم.
- فقدان نظریهپردازی بزرگترین آسیب فرهنگ ایران
شهبازی تصریح کرد: یکی از بزرگترین آسیبهایی که در ادبیات ما در توصیفها دیده میشود، فقدان نظریهپردازی است که این فقدان بهنوبه خود ناشی از علل مختلفی است که یکی از مهمترین علل، جزئینگر بودن است. ما چون ایرانی هستیم و از درون به خود نگاه میکنیم، شاید متوجه این موضوع نشویم، ولی کسانی که از کشورهای دیگر به ایران آمده و به ما نگاه کردهاند و سفرنامه نوشتهاند، بهتر به این موضوع اشاره کردهاند. حدود ۵۰۰ سفرنامه درباره ایران وجود دارد که قابل تفکیک هستند. این ۵۰۰ سفرنامه گنجینهای بسیار عالی برای شناختن فرهنگ ما هستند و شاید بتوان از خلال آنها بیش از ۱۰۰ جلد کتاب اساسی بهدست آورد؛ مثلاً کتابهایی نوشته شده درباره سیمای زن ایرانی در سفرنامهها یا دین در سفرنامهها، معماری در سفرنامهها، عرفان در سفرنامهها و مطالب دیگر.
یکی از مباحثی که در سفرنامهها خیلی خوب میشود به آن توجه کرد بحث روحیات و خلقیات ایرانیها است. ما چون خودمان بهعنوان فاعل شناسایی میخواهیم خودمان را بهعنوان موضوع بشناسیم و فاصلهای بین فاعل شناسایی و موضوع شناسایی نیست، طبیعتاً نمیتوانیم نگاه واقعبینانهای به خود داشته باشیم. با یکیبودن فاعل و موضوع شناسایی و با عشقی که خودمان به خود داریم، طبیعتاً شناخت خود بسیار دشوارتر میشود؛ اما کسانی که از فرهنگهای دیگر و بدون همدلی و صرفاً بهعنوان موضوع شناسایی به ما نگاه کردهاند توانستهاند ما را بهتر از خودمان توصیف کنند و در بسیاری از این توصیفها گفته میشود که ایرانیها انسانهای جزئینگری هستند. اقبال لاهوری در صفحه اول کتاب «سیر فلسفه در ایران» میگوید: ذهن ایرانی چون پروانهای سرمست از گلی به گلی پر میکشد و ظاهراً هیچگاه صورت کلی باغ را نمیبیند؛ یعنی ایرانیها در مورد یک گل خیلی خوب میتوانند حرف بزنند، ولی اگر صد گل را هم توصیف کردند و از باغ بیرون آمدند، اگر از آنها بخواهید در مورد کل باغ چیزی بگویند، حرفی نخواهند داشت. اقبال بهگونهای این مطلب را مطرح میکند که گویی ایرانیها بهصورت ذاتی و نژادی آدمهای جزئینگری هستند و قدرت تئوریپردازی ندارند که حرف نادرستی است و اثبات آن کار بسیار دشواری است. به نظر من بهجای اینکه بگوییم جزئینگر بودن جزء ویژگیهای ژنتیکی و اقلیمی و ذاتی ایرانیها است، بهتر است بگوییم این مسأله به آموزش و پرورش ما بستگی دارد؛ یعنی اگر ما برای کلینگری و تئوریپردازی و نظریهدادن آموخته شویم، مشکل حل میشود. بهترین دلیل من برای اثبات این حرف مطالعه شعرهای دوران مشروطه به بعد است. اگر شعرهای فارسی را از مشروطه به بعد بررسی کنیم، متوجه میشویم که مثلاً در شعر نیما همه اجزاء و تصویرهای شعر در خدمت یک کلانتصویر و فضای کلی شعر هستند و نیما آنقدر در جزئیات یک شعر غرق نمیشود که کلیت شعر را از نظر دور بدارد؛ اما در ادبیات کلاسیک ما این مشکل وجود دارد؛ یعنی تصویرهایی که شاعران کلاسیک ما میسازند غالباً بریده و منفعل از دیگر اجزای شعر هستند که این در خواجوی کرمانی هم دیده میشود. یعنی خواجو تصویرهایی که از گل، درخت، پرنده و... بهدست میدهد، واقعاً زیبا و حیرتانگیزند، اما زمانی که تصویرها را در محور عمودی بررسی میکنیم، متوجه میشویم این تصویرها یک باغ، یک حیوان یا یک انسان را معرفی نمیکنند.
- اغراقآمیز بودن توصیفها در قرن چهارم و پنجم
شهبازی یادآور شد: نکته سوم درباره توصیفها، اغراقآمیز و غیرواقعی بودن توصیفها است. اگر با نگاه تاریخی، توصیفها را در ادبیات فارسی بررسی کنیم، متوجه میشویم که به مرور که از قرن چهارم و پنجم فاصله میگیریم، تصویرها اغراقآمیز میشوند و پیوند خود را با واقعیتهای زندگی و جامعه از دست میدهند. استاد شهیدی در کتاب «از دیروز تا امروز» مقالهای درباره توصیف اسب در ادبیات فارسی دارد که حرکت از سادگی به پیچیدگی را بسیار خوب نشان میدهد. اگر توجه کنید در قرن چهارم و پنجم اگر بخواهند لب و دهان تنگ را به چیزی تشبیه کنند، به غنچه تشبیه میکنند که تشبیه بسیار زیبا، دلنشین و واقعی است؛ اما وقتی که به قرن هشتم و به حافظ که میرسیم، حافظ لب را به غنچه تشبیه نمیکند و میگوید:
«بعد از این هم نبود شائبه در جوهر فرد/ که دهان تو بر این نکته خوش استدلالی است»
یا مثلاً اگر به شاهنامه و کتابهای قرن چهار و پنجم مراجعه کنیم، کمر باریک را به نی یا به کمر زنبور تشبیه میکنند، اما وقتی به حافظ و امثال او میرسیم این کمر یا به مو تشبیه میشود یا هیچ دانسته میشود. میخواهم بگویم بررسی سیر تشبیهات، استعارهها و تصویرها در ادبیات فارسی نشان میدهد که این جامعه به مرور پای خود را از واقعیتهای عالم هستی قطع میکند و از تعادل و آزادی دور میشود و به سمت نوعی درونگرایی و متافیزیک افراطی کشیده میشود که این امر در تشبیهها و استعارهها بهخوبی دیده میشود. در عموم تصویرهای خواجو هم که مربوط به قرن هشتم است، این پیچیده بودن، غیرواقعی بودن و اغراقآمیز بودن را به زیبایی تمام میتوانیم مشاهده کنیم.
- زیباشناسی معشوق در ادبیات فارسی با نگاه تاریخی
شهبازی افزود: نکته چهارم توصیفها، مطابقت نداشتن توصیفها با واقعیتهای زندگی بیرونی است. مثلاً خواجوی کرمانی زمانی که همایون را بهعنوان یک زن توصیف میکند، دقیقاً همانطوری که سمنرخ یا آذرافروز یا شمسه خاوری را توصیف میکند، عمل میکند. یعنی ما بهراحتی میتوانیم اسم هرکدام از اینها را برداریم و خواننده متوجه نمیشود که اینجا درباره چه کسی صحبت شده است. اگر همه آدمها در یک کتاب مثل هم توصیف شده باشند، خیلی عجیب نیست. شگفتآور این است که در فرهنگ ما در یک دوره هشتصدساله یعنی از قرن پنجم تا دوره مشروطه، عموم توصیفهای معشوق کاملاً مثل هم هستند یعنی اگر زیباشناسی معشوق در ادبیات فارسی را با نگاه تاریخی بررسی کنیم، متوجه میشویم که به جز استثناهایی کل معشوقها در ادبیات فارسی مثل هم هستند؛ یعنی همه دارای قد بلند، موی سیاه بلند، دهان تنگ، کمر باریک و ابروی کمانی هستند. توصیفها خیلی غیرواقعیاند، یا به این دلیل که شاعر تجربه عاشق بودن را نداشته یا اینکه اگر هم عاشق شده، معشوق خود را آنگونه که واقعاً بوده، توصیف نکرده و در دل سنتهای ادبی، با استفاده از تعبیرهای دیگر شاعران شروع به توصیف معشوق خود کرده است و این خیلی شگفتآور است که چرا سیمای معشوق در طول ۷۰۰، ۸۰۰ سال ادبیات فارسی یکسان مانده است. گویا شاعران یک زن یا یک مرد واقعی را توصیف نمیکردند و یک نمونه مثالی و خیالی در ذهن خود داشتهاند که در شعر به توصیف آن پرداختهاند. از این جهت تمام توصیفها شبیه هم هستند. این توصیفها فقط به آدمها محدود نمیشود و درباره توصیف حیوانات هم همینطور است.
آخرین نکته درباره توصیفها این است که غالب توصیفها به ویژگیهای ظاهری توجه دارد و بهندرت مشاهده میکنید که این توصیفها وارد حیطه شخصیت و خلقیات افراد بشود. به همین دلیل در منظومههای عاشقانه ما هیچگاه قهرمان داستان به تیپهای شخصیتی تبدیل نمیشود که جامعه آنها را بهعنوان تیپ بشناسد و به آنها توجه کند.
- توصیف طلوع و غروب آفتاب در آثار خواجوی کرمانی
شهبازی خاطرنشان کرد: توصیف طلوع و غروب آفتاب نمونههایی از توصیفهای خواجوی کرمانی است. در همه کتابهای داستانی از شاهنامه فردوسی گرفته تا کتابهای متأخر، معمولاً پدیده طلوع و غروب آفتاب که بارها و بارها اتفاق میافتد به زیباترین شکل توصیف میشود. یعنی اگر در کل شاهنامه، فردوسی یکبار به صراحت نگفته آفتاب طلوع کرد. او هر بار یک تصویر درست میکند و با این تصویر رفتوآمد شب و روز را نشان میدهد. این یک رسم در ادبیات فارسی است. شاعر زمانی که میخواهد بگوید خورشید طلوع یا غروب کرد، فرصتی برای هنرنمایی، نشاندادن قدرت تصویرپردازی و تصویرسازی خود مییابد. خواجوی کرمانی هم در توضیح طلوع و غروب آفتاب حرفهای بسیار زیبایی زده است. نمونه دیگری از این دست تصویرسازیها که در همای و همایون دیده میشود، مخاطب قراردادن یکی از عناصر زیبایی طبیعت است. این یکی از شگردهایی است که خیلی مورد توجه خواجو قرار دارد و معمولاً در بخشهای مختلف کتاب، یکی از عناصر زیبای طبیعت مثل خورشید، باد، شب و... را مورد خطاب قرار میدهد و ضمن صحبت با آنها به زیبایی هرچه تمام، آن پدیده طبیعی را توصیف میکند. به نظر میرسد بهترین جایی که خواجو احساس میکند خیلی دستش باز است و میتواند هنرنمایی کند، توصیفهای انسانی است. او معمولاً با آب و تاب فراوان شروع به صحبت درباره انسانها میکند و مثلاً توصیف تولد همای، توصیف همای از زبان آذرافروز، توصیف همایون و... را میآورد. یک نمونه از توصیفات هم توصیف اسب است. چون در داستانهای عاشقانه اسب خیلی موجود محترم و مقدسی است، هرجا که پای اسب به میان بیاید شاعران شروع به توصیف آن میکنند و معمولاً برای توصیفاش از ابر، باد و برق استفاده میشود. یعنی اگر تحلیل آماری کنیم، بیشترین مشبهبهها یا استعارههایی که برای اسب بهکار رفته، ابر و باد و برق است که هرسه، نماد سرعت هستند. همچنین خواجو بیشترین تشبیهاتی که برای بزرگی بدن اسب استفاده میکند، کوه است، مانند کوهپیکر.
دومین ویژگی زبانی و بلاغی که در همای و همایون دیده میشود، تکرار یک ساختار است. خواجو علاقه فراوانی دارد که یک ساختار نقلی را در چند بیت پشت سر هم تکرار کند. سومین شگرد زبانی و بلاغی که خواجو خیلی از آن استفاده میکند، استفاده از قرینهسازی در بین دو مصراع است. خیلی کم پیش میآید خواجو در یک صفحه که اگر آن صفحه ۲۰ بیت داشته باشد، در ۱۰ بیت از این شگرد استفاده نکرده باشد.
- بهرهگیری خواجو از تعابیر متناقضنما یا پارادوکس
شهبازی گفت: چهارمین ویژگی زبانی کتاب همای و همایون تطابع اضافات است؛ یعنی اینکه دو، سه یا چهار بار کلمات را با کسره به هم اضافه کنیم. معمولاً در زبان فارسی اگر بیش از دوبار اسمها یا اسمها و صفتها را به یکدیگر اضافه کنیم، کمی ناخوشایند میشود. به همین دلیل استادان فصاحت تطابع اضافات را از مخلهای فصاحت کلام برشمردهاند؛ اما به نظر میرسد خواجوی کرمانی به این علاقه دارد و خیلی خوب از آن استفاده میکند؛ بهگونهای که هیچگونه حس بدی به خواننده دست نمیدهد. او با این کار دو عمل بزرگ انجام داده یکی اینکه قدرت ترکیبسازی زبان فارسی را به ما یادآوری میکند و گذشته از این خود او تعداد زیادی ترکیبات اضافی و رسمی ساخته و اینها را به زبان فارسی هدیه کرده و باعث غنیشدن زبان فارسی شده است. پنجمین ویژگی زبانی خواجوی کرمانی در همای و همایون و دیگر آثار او استفاده از تعابیر متناقضنما یا پارادوکسیکال است. در علم منطق یکی از مهمترین قواعد این است که دو امر متناقض لایجتمعان و لایرتفعان هستند. یعنی دو امر متناقض نه جمع میشوند و نه رفع. تفاوت تضاد و تناقض هم در همین است که دو امر متضاد با هم جمع نمیشود، ولی قابل رفع هستند، اما دو امر متناقض نه قابل جمع و نه قابل رفع هستند. برخلاف منطق در ادبیات، هنر و فرهنگ که عرصه تخیل است، امکان جمع دو امر متناقض وجود دارد که به آن تعبیرهای متناقضنما گفته میشود. به نظر میرسد از زمانی که عرفان وارد ادبیات شد، استفاده از تعابیر متناقضنما خیلی بیشتر شده، به همین دلیل در همای و همایون که در دوره جوانی خواجو سروده شده، نسبت به گل و نوروز و... تعداد تعبیرهای متناقضنما کمتر است، اما با این حال تعداد این تعبیرها در این کتاب هم قابل توجه است.
- علاقه خواجو به اسم فاعلی مرکب بیشتر از نظامی است
شهبازی تأکید کرد: ششمین ویژگی زبانی همای و همایون استفاده از اسم فاعل مرکب است؛ همان چیزی که در دستور زبان فارسی صفت فاعلی مرکب مرخم نامیده میشود که واقعاً حرف نادرستی است و خواجو خیلی زیاد از اسم فاعلهای مرکب استفاده میکند. دکتر محمود عابدی در مقدمه کتاب «روضةالانوار» بحث خیلی زیبایی درباره اسم فاعلهای مرکب در روضةالانوار و مخزنالاسرار نظامی دارد و از طریق یک کار آمارگیرانه اثبات کرده است علاقه خواجو به اسم فاعلی مرکب بیشتر از نظامی است.
هفتمین ویژگی زبانی همای و همایون استفاده فراوان از آن چیزی است که دکتر شفیعی کدکنی نام آن را جادوی مجاورت گذاشته است. جادوی مجاورت یعنی وقتی ما یک اسم میگوییم و میخواهیم اسم دوم را انتخاب کنیم، چیزی که مهمترین نقش را در تعیین اسم دوم دارد، رابطه موسیقیایی است که بین دو اسم برقرار میشود. شاید هیچ شاعری به اندازه مولانا از این استفاده نکرده باشد. اگر جادوی مجاورت در یک بیت زیاد شود، واجآرایی پدید میآید که خواجوی کرمانی هم واجآراییهای زیادی دارد. او بارها بین کلمههای بیتها و مصرعها رابطه آوایی و موسیقیایی برقرار کرده است. از این جهت است که وقتی با صدای بلند شعرهای خواجو را میخوانیم احساس میکنیم یک کلام آهنگین موسیقایی با عیار بالا را میخوانیم. هشتمین ویژگی زبانی همای و همایون استفاده از ساقینامه است که یک ژانر ادبی بسیار ارزشمند در فرهنگ ما است و نظامی در این زمینه کارهای درخشانی دارد. بعد از نظامی هم دیگران از او پیروی کردهاند و ساقینامههای خوبی به وجود آوردهاند. یکی از زیباترین بخشهای همای و همایون همین ساقینامههای خواجو هستند. نهمین نکته عناصر تصویرسازی خواجو است. منظور از تصویرسازی تشبیه، کنایه و نمادسازی و... است و از تحلیل مجموعه تصویرهایی که خواجو ساخته است، به دست میآید که بخش اعظم این تصویرها از عناصری مثل عناصر نجومی، عناصر مربوط به طبیعت مثل باغ و پرندگان و... عناصر مربوط به موسیقی و عناصر مربوط به مسایل دینی تشکیل شده است. به نظر میرسد این چهار عنصر کلان تصویرهای آثار خواجو هستند که در بین همه اینها عناصر مربوط به ستارهشناسی و نجوم از همه پربسامدترند. به نظر میرسد خواجو دانش بسیار گستردهای در حیطه ستارهشناسی داشته که در سراسر آثار او قابل مشاهده است.
- خواجوی کرمانی انس شدیدی با شاهنامه داشته است
شهبازی در ادامه گفت: دهمین نکته درباره ویژگی فکری و روحی همای و همایون و خود خواجو، روح حماسی حاکم بر همای و همایون است. به طوری که اگر چهار یا پنج بیت از همای و همایون را با دقت بخوانیم، احساس میکنیم بیش از آنکه با یک منظومه عاشقانه سروکار داشته باشیم با یک منظومه حماسی روبهرو هستیم. هیچ تردیدی نیست که خواجوی کرمانی انس شدیدی با شاهنامه فردوسی داشته و زمانی که شعر میگفته، خواه ناخواه به اطلاعات عظیمی که از شاهنامه فردوسی داشته است استناد و از آنها استفاده میکرده است. نکتهای که وجود دارد این است که اولین تجربهها در حوزه منظومههای عاشقانه فارسی در بزم، در وزن فعولن فعولن فعولن یعنی در بحر متقارب بودند اما شاعران متوجه شدند که این وضع برای بیان داستان عاشقانه مناسب نیست. از قرن پنجم و مخصوصاً از نظامی به بعد، وزن مفاعیلٌ مفاعیلٌ مفاعیلٌ آمد و جای بحر متقارب را گرفت. بههمین خاطر غالب منظومههای فرهنگ ما همه در وزن خسرو و شیرین نظامی سروده شدهاند. بنابراین در قرن هشتم خیلی طبیعی بود که اگر کسی میخواست منظومه عاشقانه بسراید، از وزن خسرو و شیرین نظامی استفاده کند، اما خواجوی کرمانی از وزن شاهنامه فردوسی استفاده کرده است. اینکار به مقدار زیادی ناشی از روح حماسی خواجو است و یک اشتباه کاملاً فنی هم در کار او هست: وزن حماسه برای سرودن داستان عاشقانه مناسب نیست؛ به همین دلیل بخش زیادی از زیبایی همای و همایون بهخاطر این وزن از بین رفته است.
یازدهمین نکته بحث جاندارپنداری یا تشخیص است؛ یعنی به موجودی که اساساً غیرانسان است، شخصیت انسانی ببخشیم و با او بهمثابه انسان مواجه شویم. تشخیص صرفاً یک شگرد زبانی برای آرایش کلام نیست، بلکه نحوه نگاه به جهان و یک نوع زیستن است که شاعر در لحظه تجربه هنری آن را تجربه میکند. در شعر خواجو اشیاء، شعر نیستند و همه آنها جان دارند، میفهمند، حرف میزنند و... و شما احساس میکنید که تمام پدیدههای جهان زنده و باشعور و جاندار هستند. مثلاً گفتوگوی خواجو با شمع از تأثیرگذارترین قسمتهای همای و همایون است. آخرین نکته در این قسمت طرح مباحث اخلاقی و عرفانی در ضمن داستان است. خواجو از شم اخلاقی و عرفانی بسیار عمیقی برخوردار است و تقریباً تردیدی نیست که سلوک عرفانی داشته که همین باعث میشود در طی همای و همایون هرجا فرصتی دست داد، شروع به دادن پند و اندرز اخلاقی کند.
- همانندیهای همای و همایون با خسرو و شیرین
شهبازی تصریح کرد: همای و همایون با سه کتاب پیوند محکم دارد. شاهنامه، سمک عیار و خسرو و شیرین نظامی و خود او با صراحت میگوید گام در راهی نهاده که نظامی آن را کوبیده و هموار کرده است. شباهتهای همای و همایون و خسرو و شیرین بسیار زیاد است که به چند مورد اشاره میکنیم:
۱ـ هر دو کتاب با مناجات و توحید پروردگار و نعت پیامبر و یارانش و ستایش و نیایش پادشاه و وزیر و اشاره به سابقه نظم کتاب و احوال شاعر شروع شدهاند.
۲ـ در همای و همایون، منوشنگ شاه همه چیز بهجز فرزند دارد که در خسرو و شیرین هم پادشاه همهچیز دارد فقط بچه ندارد.
۳ـ خواجو در همای و همایون از صدا و سروش غیبی میگوید که باعث سرودن همای و همایون میشود و در خسرو و شیرین هم دقیقاً چنین چیزی وجود دارد.
۴ـ شیوه تعلیم و تربیت همای و همایون دقیقاً شبیه به شیوه تعلیم و تربیت خسرو و شیرین است.
۵ـ در خسرو و شیرین خسرو یک ندیم خاص بهنام شاپور دارد که همهجا با او همراه است و همای هم یک دوست وفادار به نام بهزاد دارد که در تمام داستان همراه اوست.
۶ـ توصیفهای نظامی از اسب خسروپرویز با توصیفهای خواجو از اسب همای بسیار شباهت دارد.
۷ـ عشق در هر دو از طریق تصویر و شنیدن ایجاد میشود.
۸ـ در هر دو مورد زنها بدون رابطه شرعی و رسمی راضی به بودن با معشوق نمیشوند.
- ضعف ساختاری همای و همایون با عنصر فراانسانی
شهبازی افزود: همای و همایون با همه خوبیهایی که دارد، جاهایی ضعفهای ساختاری و سهلانگاری هم دارد. استفاده از وزن حماسی برای منظومه عاشقانه خطای بزرگی است، در حالی که در طول سیصدسال تجربه سرودن منظومه عاشقانه از قرن پنج تا هشت، کاملاً جا افتاده بود که چه وزنی برای حماسهسرایی و چه وزنی برای قصههای عاشقانه مناسب است، اما خواجو این را نقض کرده و با این کار آسیب فراوانی به کتاب وارد کرده است. دومین نقدی که خیلی جدی بر همای و همایون وارد است استفاده از عناصر فراانسانی و اتفاقات غیرعادی و تحلیلهای جبرگرایانه است. خواجوی کرمانی در این داستان هرجا که به یک گره برخورد کرده و باید با فکر خود این گره را باز میکرده، بلافاصله پای یک عنصر فراطبیعی و فراانسانی را به میان آورده و مشکل را حل کرده که باعث به وجود آمدن ضعفهای ساختاری خیلی جدی در این داستان شده است. سومین ایرادی که بر همای و همایون وارد است ازدحام تصاویر است. خواجو با تشبیهات و استعارات زیاد مانع درک داستان میشود و یک اشتباه بزرگ دیگری که خواجو مرتکب شده، این است که به جای اینکه تمرکز خود را روی جذابیت روایت و داستان بگذارد تمرکز را روی تصویرسازی گذاشته است. نقدهایی که گفته شد به هیچوجه برای پایینآوردن مقام بالای خواجو نبود و فقط برای این بود که درس بگیریم که اگر میخواهیم سخن ماندگار بگوییم باید همه جوانب امر را بسنجیم.